0
مسیر جاری :
مهدوی

آه و افسوس که عمرم به فراق تو گذشت

آه و افسوس که عمرم به فراق تو گذشت حاصلم نیست بجز چشم تری مهدی جان مادرت گفت میان در و دیوار بیا که مرا حاصل خون پسری مهدی جان
مهدوی

کی شود از تو بیاید خبری مهدی جان

کی شود از تو بیاید خبری مهدی جان برسد این شب ما را سحری مهدی جان ز فراق رخ تو تا به سحر ناله زنم ناله دلشدگان را اثری مهدی جان
مهدوی

نگر به خیل سائلان به سامرا و جمکران

تو ای همای رحمت ای جهان به زیر سایه ات چرا نظر به مرغکی شکسته پر نمی کنی؟ نگر به خیل سائلان به سامرا و جمکران ز باب خانه ات چرا سری به در نمی کنی؟
مهدوی

پرده بردار ز رخ بر سر بازار بیا

دل من خون شد و از دیده برون می‌ریزد به تماشای دل و دیده خون بار بیا یوسف فاطمه (ع) بین منتظران منتظرند پرده بردار ز رخ بر سر بازار بیا
مهدوی

آتش هجر تو سوزانده همه هستی من

آتش هجر تو سوزانده همه هستی من به تسلای دل و جان شرربار بیا اشک هجر است که از دیده من میبارد بهر غمخواری این چشم گهر بار بیا
مهدوی

چه خوشست من بمیرم به ره ولای مهدی

چه خوشست من بمیرم به ره ولای مهدی سر و جان بها ندارد که کنم فدای مهدی همه نقد هستی خود بدهم به صاحب جان که یکی دقیقه بینم رخ دلگشای مهدی
مهدوی

دل از تو شکستیم؛ ولی دل نبریدیم

یک عمر دویدیم و به کویَت نرسیدیم دل از تو شکستیم؛ ولی دل نبریدیم روی تو گل انداخت ز شرمِ گنهِ ما ما از گل روی تو خجالت نکشیدیم
مهدوی

من دلشکسته هر دم به امید در نشستم

چه کنم چه چاره سازم که دل رمیده من نکند هوای دیگر به جز از هوای مهدی من دلشکسته هر دم به امید در نشستم که مگر عیان ببینم رخ دلشگای مهدی
مهدوی

تسلی دل امت، خدا کند که بیایى

رسیده جان به لب از انتظار طولانی تسلی دل امت، خدا کند که بیایى به شیعیان تو دنیا شده است همچو جهنم شمیم روضه‌ی جنّت، خدا کند که بیایى
مهدوی

نشسته ام سر ره تا که یار باز آید

نشسته ام سر ره تا که یار باز آید خزان شدم که دوباره بهار باز آید ستاره های شب تیرگی نوید آرند که ماه مردم چشم انتظار باز آید