0
مهدوی

یک جمعه در طراوت باران ظهور کن

ما را عصای دستِ کلیمانه ات ببین تا بشکند طلسم همه شبهِ مارها یک جمعه در طراوت باران ظهور کن یک جمعه محو کن همه گرد و غبارها
مهدوی

ما شبنمیم و مِهرِ تو، مُهرِ قبول ماست

ما شبنمیم و مِهرِ تو، مُهرِ قبول ماست یک جرعه نور ریز به گوشه کنارها تا شعله شعله عشق تو عیوق مان کند ما ذره ذره دور تو گردیم بارها
مهدوی

ای آخرین ستاره ی چشم انتظارها

ای آخرین ستاره ی چشم انتظارها حلقه زدند دورِ نگاهت، مدارها خورشیدی و تبلورِ نور زلالِ تو سرسبز کرده وسعتِ آیینه زارها
مهدوی

غروب جمعه ی بی تو چقدر دلگیر است

غروب جمعه ی بی تو چقدر دلگیر است گرفتن دل من هم در آن حوالی بود میان شهرِ خیالم به خویش می گفتم نماز جمعه ی با تو چقدر عالی بود
مهدوی

اگر چه هر شب بی تو شبی خیالی بود

اگر چه هر شب بی تو شبی خیالی بود ولی به یاد تو در سینه شور و حالی بود برای پر زدنم تا به سوی چشمانت دو بال آرزوی من حقیر بالی بود
مهدوی

روی تو را ز چشمه ی نور آفریده اند

روی تو را ز چشمه ی نور آفریده اند لعل تو، از شراب طهور آفریده اند خورشید هم به روشنی طلعت تو نیست آئینه ی تو را ز بلور آفریده اند
مهدوی

شراره ای بزن از سوز خویش بر جگرم

شراره ای بزن از سوز خویش بر جگرم کز این شراره بسوزد تمام آثارم به نار عشق تو یک عمر سوختم مگذار دوباره روز قیامت برند در نارم
مهدوی

محبت تو نیاید ز سینه ام بیرون

دو قطره اشک خجالت، هزار کوه گناه کرامتی که همین است جنس بازارم محبت تو نیاید ز سینه ام بیرون اگر کُشند به تیغ و کِشند بر دارم
مهدوی

دلم خوش است که عمری به پای گل خارم

دلم خوش است که عمری به پای گل خارم مباد آن که برون افکنی ز گلزارم چگونه یار بخوانم تو را که می بینم تو خوب تر ز گل استی و من کم از خارم
مهدوی

چهل روزه شدم چلّه نشینت

چهل روزه شدم چلّه نشینت میان روضه ها بودم غمینت ولی این چلّه هم رفت و ندیدم جمال دلربا و دل نشینت