مسیر جاری :
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم<br />
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا<br />
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند<br />
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز<br />
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم<br />
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز<br />
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن
حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن<br />
پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم<br />
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی<br />
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم<br />
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم