0
مسیر جاری :
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم حافظ

بر آستان مرادت گشاده ام در چشم

بر آستان مرادت گشاده ام در چشم<br /> که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم حافظ

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم<br /> تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست حافظ

چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست

چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست<br /> بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر حافظ

کمان ابرویت را گو بزن تیر

کمان ابرویت را گو بزن تیر<br /> که پیش دست و بازویت بمیرم
برآی ای آفتاب صبح امید حافظ

برآی ای آفتاب صبح امید

برآی ای آفتاب صبح امید<br /> که در دست شب هجران اسیرم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم حافظ

مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم

مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم<br /> که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است حافظ

نصاب حسن در حد کمال است

نصاب حسن در حد کمال است<br /> زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست حافظ

چنان پر شد فضای سینه از دوست

چنان پر شد فضای سینه از دوست<br /> که فکر خویش گم شد از ضمیرم
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم حافظ

گر دست رسد در سر زلفین تو بازم

گر دست رسد در سر زلفین تو بازم<br /> چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست حافظ

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست<br /> در دست سر مویی از آن عمر درازم