مسیر جاری :
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم<br />
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم<br />
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست<br />
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر
کمان ابرویت را گو بزن تیر<br />
که پیش دست و بازویت بمیرم
برآی ای آفتاب صبح امید
برآی ای آفتاب صبح امید<br />
که در دست شب هجران اسیرم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم<br />
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است
نصاب حسن در حد کمال است<br />
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
چنان پر شد فضای سینه از دوست<br />
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم<br />
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست<br />
در دست سر مویی از آن عمر درازم