0
مسیر جاری :
نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا حافظ

نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا

نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا<br /> تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گریه می کنم حافظ

بر خود چو شمع خنده زنان گریه می کنم

بر خود چو شمع خنده زنان گریه می کنم<br /> تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست حافظ

کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست

کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست<br /> صفای همت پاکان و پاکدینان بین
آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید حافظ

آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید

آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید<br /> گو در این کار بفرما نظری بهتر از این
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد حافظ

چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد

چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد<br /> که زد به خرمن ما آتش محبت او
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار حافظ

تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار

تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار<br /> آن گه عیان شود که بود موسم درو
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو حافظ

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو<br /> یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید حافظ

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید<br /> گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش حافظ

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش<br /> دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت<br /> حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو