0
مسیر جاری :
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی حافظ

چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی

چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی<br /> که جام جم نکند سود وقت بی بصری
ای که دایم به خویش مغروری حافظ

ای که دایم به خویش مغروری

ای که دایم به خویش مغروری<br /> گر تو را عشق نیست معذوری
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی حافظ

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی<br /> به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی حافظ

سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی

سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی<br /> که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع حافظ

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع<br /> که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی حافظ

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی<br /> که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی حافظ

چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی

چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی<br /> وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است حافظ

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است<br /> حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست حافظ

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست<br /> رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
هزار جهد بکردم که یار من باشی حافظ

هزار جهد بکردم که یار من باشی

هزار جهد بکردم که یار من باشی<br /> مرادبخش دل بی قرار من باشی