مسیر جاری :
آبي هايم
من آسمان هستم.آدم ها براي توصيف دل هاي خوب و مهربان، مرا مثال مي زنند. آنها باران رحمت خداوند را از چشم من مي بينند و ماه و ستاره را از دل من مي دانند. وقتي مي خواهند از آرامش بنويسند، آبي مرا مثال مي...
منتظر قدوم آسماني
روزهاي بي شکيبي که تلخي اش هر آن دلي را مي سوزاند و قلبي به لطافت گلبرگ را مي خراشد.
روزهايي که زمين در سرگيجه هاي ممتد خود، تو را صدا مي زند.
روزهايي که اگر چه ديگر جسم دخترکان معصوم را زنده به گور...
به ياد حضرت مهدي (عليه السلام)
به ادب خدمتتان عرض سلامي دارم
عددي کوچکم و بنده بي مقدارم
اگر از حال من غمزده جويا باشيد
خسته از دوري تان منتظر ديدارم
خبري نيست در اين شهر، فقط منتظرم
بي شما، شنبه کم ام؛ جمعه کمي بسيارم
خبري...
آدینه
این بار، برای دل دیوانه می نویسم که لحظه هایش را با بی قراری و انتظار می گذراند و هر دم، بهانهى جمله ها را می گیرد؛ بهانهى یک طلوع شیرین و پایان انتظاری تلخ.
برای تو می نویسم ای سراسر امید! برای تو...
حالا که قحط نکیساست
غروب است. من در وسط بزرگ ترین تنهایی جهان ایستاده ام. بادهای صد و بیست روزه ی تردید، بر من می وزند و تکه های مرا می برند. اکسیژن دشت را نفس می کشم و دی اکسید آه پس می دهم. تمام سلول های بدنم چشم به جاده...
هست و نيست
عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا هست و نيست
باده از دست تو اندر جام صهبا هست و نيست
نور رخسار تو در دل ها فروزان شد ، نشد
عشق رويت در دل هر پير و برنا هست و نيست
بلبل اندر شاخ گل مدح تو را خواند...
دلتنگي ظهور
قلم را ستايش مي کنم ، آنگاه که بي محابا براي تو جوهر مي فشاند . مي خواهم بر صفحه سپيد کاغذ ، دلتنگي هايم را بنگارم .
دلتنگي ما براي تو ، قدمتي به درازاي تاريخ غيبت دارد . در دلتنگي هايمان ، بعثت را بهانه...
در انتظار يار
جمعه ها بي تو ميان و همه دس به سر مي شن
جمعه ها بدون تو يکي يکي هدر مي شن
تو که نيستي، جمعه از تقويمامون خط مي خوره
روي گونه هاي گريه، مهر عادت مي خوره
تا کجا دلاي افسرده توي چنگ خزون
هي تو رو گريه...
و اين تو هستي که مي آيي
چشمانمان براي يافتنت کدامين فراسو را بکاود وقتي ستاره ها رد گام هايت را گم کرده اند؟ در کدامين شب روشن ، برق نگاهت خواب ستاره ها را برخواهد آشفت؟
کدام روز خوشبخت خورشيد شاهد طلوعت خواهد بود؟ کدام روز...
به ياد يار
رسيده ايم به فراز فقر؛ دست هايمان، بوي نياز گرفته است . چشم هايمان تشنه، قلب هايمان گرسنه و قدم هايمان ، خسته شده اند از قافله هاي بي سرپرست. خيابان ها، مه آلودند؛ بدا به حال ريه هاي بيمار! بيابان ها،...