مسیر جاری :
تصنیف شیدایی
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي دل كه آيينه صافي است غباري دارد وز خدا مي طلبم صحبت روشن رايي
شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان
تصنیف آستان جانان
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادن
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد قد خمیده ما سهلت...
آواز دشتي
سری ديرم كه سامونش نمي بو غمي ديرم كه در مونش نمي بو اگر باور نداري سوي من آي ببين دردي كه درمونش نمي بو
خوش آن ساعت كه يار از در در آيو
آواز آستان جانان
سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي دل ز تنهايي به جان آمد خدا را همدمي چشم آسايش كه دارد از سپهر تيز رو ساقيا جامي به من ده تا بياسايم دمي
زيركي را گفتم اين احوال بين، خنديد و گفت صعب روزي بوالعجب...
آستان جانان
كي شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد يك نكته از اين معني گفتيم و همين باشد از لعل تو گر يابم انگشتري زنهار
صد ملك سليمانم در زير نگين باشد غمناك نبايد بود از طعن حسود اي دل
غم عشقت
(از غــم عشقت) ۲ ، (دل شيدا شكست) ۲ (شيشهء می در) ۲ ، (شب يلدا شكست )۲ (از بس كه زدم ) ۲ ، (ريگ بيابان به كف) ۲
(خار مغيلان )۲ ، (همه در پا شكست )۲
ز من نگارم
زمن نگارم عزيزم خبر ندارد ، به حال زارم عزيزم خبر ندارد خبر ندارم من از دل خود دل من از من عزيزم خبر ندارد (2)
كجا رود دل عزيز من آخ كه دلبرش نيست (2) كجا پرد مرغ عزيزم كه پر ندارد (2)
به سكوت سرد زمان
هر دمی چون نی، ازدل نالان، شكوه ها دارم روی دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم
هر نفس آهيست، كز دل خونين، لحظه های عمر اين سامان، ميرود سنگين اشك خون آلود من دامان، می كند رنگين
بت چین
ای مه من، ای بت چين ای صنم . لالـه رُخ، زهره جبیين ای صنم تا به تـو دادم دل و دين ای صـنم , برهمه كس گشته یقين ای صنم من زتو دوری نتوانم دیگر , جانم , وزتو صبوری نتوانم دیگر بيا حبيبم، بيا طبيبم(۲) هر...
مرغ ســحر
مرغ ســحر ناله سر كن ، داغ مرا تازه تر كن ، زآه شرر بار، اين قفس را برشكن و زير و زبر كن بلبل پر بسته ز كنج قفس درآ ،
نغمه ی آزادی نوع بشــر سرا وز نفسی عرصه ی این خاك توده را، پرشرر كن ظلم ظالم ،...