مسیر جاری :
كاهلي در نماز
ابوبصير گفت: بعد از در گذشت حضرت صادق - عليه السّلام- پيش ام حميده رفتم تا او را در اين مصيبت تسليت بگويم. تا چمشمش به من افتاد شروع به گريه كرد من نيز از حال او به گريه افتادم آنگاه گفت: ابا محمد، اگر...
نابينا و نماز جماعت
يك نفر نابينا به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيد و عرض كرد من نابينا (يا شب كور) هستم صداي اذان جماعت را ميشنوم ولي كسي نيست كه دستم را بگيرد و مرا به جماعت برساند. پيامبر (صلي الله عليه و آله)...
نتيجه عبادت بدون اخلاص
مردي بود كه هر كار ميكرد نميتوانست اخلاص خود را حفظ كند و رياكاري نكند، روزي چاره انديشي كرد و با خود گفت: در گوشهي شهر مسجدي متروك هست كه كسي به آن توجه ندارد و رفت و آمد نميكند، خوبست شبانه به آن...
نماز اول وقت در مسابقه
او از همان سنين كودكى به نماز اول وقت اهميت مى داد و فضيلت نماز اول وقت را با هيچ چيز ديگر عوض نمى كرد. در دوران جوانى كه به ورزش كشتى مى رفت روزى براى انجام مسابقات به اتفاق هم به سالن رفتيم . مسابقات...
نماز جماعت با سران كشورها
روزي كه سران كشورهاي مسلمان براي قضيه صلح ايران و عراق به خدمت حضرت امام(ره) آمده بودند، وسط جلسه بود كه اذان ظهر گفته شد امام بلند شدند و فرمودند كه من ميخواهم نماز بخوانم و چون مقيّد بودند هنگام نماز...
سريع خواندن نماز جماعت
عصر پيامبر (ص) بود. ظهر فرا رسيد، مؤذن در مسجد النبي مدينه اذان ظهر را گفت و مردم را به شركت در نماز جماعت، باپيامبر (ص) دعوت نمود.
پيامبر (ص) به مسجد آمد، مسلمين ازدحام كردند و صفوف نماز تشكيل شد، و...
نماز جماعت پرشكوه
يكى از خاطرات خوب من درباره نماز جماعت ، مربوط به آخرين روز اسارت است . آن روز وقتى متوجه شديم كه ظهر شرعى فرا رسيده ، پتوهاى داخل آسايشگاهها را در وسط حياط پهن كرديم . از طرفى چون ماموران صليب سرخ در...
زنگ بيداري
صداي زنگ ساعت، در اتاق، پخش ميشود؛ يك ضرب و با صدا. جوان، چشم باز ميكند. نيمه تاريك است فضاي اتاق. دست ميبرد طرف ساعت و صداي آن را قطع ميكند.
جوان، چشم بر هم ميگذارد؛ طعم شيرين خواب، زير پلكهايش...
آن مرد نوراني
از اتاق بيرون آمد. صداي آرام مادر، در سكوت شب به خوبي شنيده ميشد. مادر، داشت نماز شب ميخواند. چه قدر نماز شبهاي مادر را، دوست داشت. دلش ميخواست بنشيند و به مادر نگاه كند؛ به قامتش؛ كه در زير چادر سفيدي...
حضور
مجلس، شلوغ شده بود. دور تا دور نشسته بودند و چانهها لحظه به لحظه گرمتر ميشد. كم كم آن قدر سر و صداها بالا گرفت، كه به زحمت ميشد صداي افراد را تشخيص داد. در اين جور مجلسها معمولاًسخت بود كسي سكوت...