0
مسیر جاری :
داستان کودکانه | خرگوش دانا قصه

داستان کودکانه | خرگوش دانا

داستان زیبای کودکانه تقدیم به فرزندان خوب ایران زمین (در زمانهای قدیم، خرگوشها بالای درخت زندگی می کردند اما ....)(تولید شبکه ماهواره ای هدهد)
داستان کودکانه | خرس پشمالو قصه

داستان کودکانه | خرس پشمالو

داستان زیبای کودکانه تقدیم به فرزندان خوب ایران زمین (کوکب کوچولو، اسباب بازیهای زیادی داشت اما از بین همه آنها خرس پشمالو را بیشتر از همه دوست داشت.)(تولید شبکه ماهواره ای هدهد)
داستان کودکانه | دوست خوب من قصه

داستان کودکانه | دوست خوب من

داستان زیبای کودکانه تقدیم به فرزندان خوب ایران زمین (نادر توی محله شون، هیچ دوستی نداشت. اون هر روز دنبال دوست می گشت. تا اینکه یک روز جلوی در خانه شان، یک پر بزرگ نارنجی دید!)(تولید شبکه ماهواره ای هدهد)
داستان کودکانه | آرزوی کرم کوچولو قصه

داستان کودکانه | آرزوی کرم کوچولو

داستان زیبای کودکانه تقدیم به فرزندان خوب ایران زمین (توی یک کوچه باغ قدیمی، یک کرم کوچولو زندگی می کرد. اون آرزو داشت که همه دنیا رو ببینه. اون نمی دونست که اگه بزرگ بشه، می تونه به آرزوش برسه.)(تولید...
داستان کودکانه | پری کوچولو قصه

داستان کودکانه | پری کوچولو

داستان زیبای کودکانه تقدیم به فرزندان خوب ایران زمین (پری کوچولو در آسمان هفتم زندگی می کرد. اون می خواست زمین رو ببینه.)(تولید شبکه ماهواره ای هدهد)
داستان کودکانه | پلیس حیوانات قصه

داستان کودکانه | پلیس حیوانات

داستان زیبای کودکانه تقدیم به فرزندان خوب ایران زمین (جنگل قصه ما شلوغ بود. حیوانات زیادی کنار هم زندگی می کردند. اما چند روزی بود که جنگل خیلی کثیف و بی نظم شده بود.)(تولید شبکه ماهواره ای هدهد)
داستان کودکانه | آتش سوزی جنگل قصه

داستان کودکانه | آتش سوزی جنگل

داستان زیبای کودکانه تقدیم به فرزندان خوب ایران زمین (جنگل آتیش گرفته بود. همه حیوانات سعی می کردند از جنگل فرار کنند.)(تولید شبکه ماهواره ای هدهد)
آقا فیله چه مهربونه قصه

آقا فیله چه مهربونه

داستان خوشگل کودکانه با عنوان «آقا فیله چه مهربونه!» برای بچه های عزیز و ناز «در جنگل زیبایی همه ی حیوانات با هم زندگی می کنند و به هم کمک می کنند. خارپشت و خرگوش و سنجاب خانه شان نزدیک هم است. یه روز...
داستان کودکانه | خونه آرزوها قصه

داستان کودکانه | خونه آرزوها

داستان صوتی کودکانه «خونه آرزوها» با صدای خانم مریم نشیبا
داستان کودکانه | هیولا قصه

داستان کودکانه | هیولا

کتی از هیولا می ترسید. کتی فکر می کرد که هیولا زیر تخت اوست. پیش مادرش رفت و گفت: من می ترسم. هیولا رفته زیر تخت من. اما مادر زیر تخت را نگاه کرد و به کتی نشان داد که هیچ هیولایی زیر تخت او نیست ...