فیلمسازان آمریکایی و مهدویت

جهان امروز را می توان جهان تصویر نامید که عمده ترین مصداق آن سینماست.«پستمن» در کتاب زندگی در عیش، مردن در خوشی سه دوره را برای انتقال معلومات ذکر می کند:«دوره گفتار»، «دوره نوشتار»، و «دوره تصویر» که امروزه در سینما و تلویزیون جریان دارد. البته تحلیل ایشان این است که این تصویرها به صورت خاص ساخته و ارائه می شود و بیشتر در صدد افزایش دامنه جهل انسان اند تا علم. تحلیل و تقسیم بندی «پستمن» نسبت به سه دوره انتقال معلومات، مطلب
شنبه، 9 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فیلمسازان آمریکایی و مهدویت
فیلمسازان آمریکایی و مهدویت
فیلمسازان آمریکایی و مهدویت

نويسنده :حسن بلخاری

جهان امروز را می توان جهان تصویر نامید که عمده ترین مصداق آن سینماست.«پستمن» در کتاب زندگی در عیش، مردن در خوشی سه دوره را برای انتقال معلومات ذکر می کند:«دوره گفتار»، «دوره نوشتار»، و «دوره تصویر» که امروزه در سینما و تلویزیون جریان دارد. البته تحلیل ایشان این است که این تصویرها به صورت خاص ساخته و ارائه می شود و بیشتر در صدد افزایش دامنه جهل انسان اند تا علم. تحلیل و تقسیم بندی «پستمن» نسبت به سه دوره انتقال معلومات، مطلب درستی است. این یک واقعیت است که ما در عصر تصویر و سینما زندگی می کنیم و عصاره عنوان عصر اطلاعات یا انفجار اطلاعات، تصویر است. وقتی می گوییم جذاب ترین، مؤثرترین، کارآمد ترین و ماندگارترین ابزار انتقال اطلاعات ، تصویر است، به این معنا نیست که قدتها از این عنصر بالاترین استفاده را می کنند، بلکه ذهنیت مخاطبها هم، چنین قدرت و جایگاه پذیرشی را دارد. ما در شبانه روز بین 78 تا 79 درصد اطلاعات دریافتی خود را از طریق چشمان به دست می آوریم و درصد بعدی به بقیه حواس اختصاص دارد. همچنین سیستم دریافتی انسان به گونه ای است که نیمکره راست مغز، به درک، دریافت و شهود آن هم از راه تصویر اختصاص دارد. طبق تحقیقاتی که طی 10،15 سال گذشته صورت گرفته، انسان با نیمکره راست مغزش با اطلاعات برخورد شهودی می کند؛ یعنی در آنجا ماندگار است و بزرگ ترین و عمیق ترین تأثیررا روی شخصیت انسان می گذارد. مجموع این قضایا معنایی را می سازد که تصویر را کارآمدترین عامل نه تنها برای انتقال معلومات، بلکه برای تأثیر گذاری بر شخصیت و روان افراد قرار می دهد.بنابراین، تصویر و سینما از جایگاه ویژه ای برخوردار است.
نکته دیگر این که غرب در ذات تکنولوژیکی خود تفوق طلب است؛ چون علم فی نفسه قدرت را دنبال می آورد. به گفته «فرانسیس بیکن» «هدف نهایی علم، قدرت است«. در چنین فضایی غرب برای اعمال این قدرت و کسب مطامع، بهترین استفاده را از تصویر می کند.
هالیوود به عنوان مرکز فیلمسازی آمریکا، سالانه حدود هفتصد فیلم تولید می کند، پانزده-شانزده میلیارد دلار سود خالص در سال دارد و نزدیک به 78% سینماها و تلویزیونهای جهان از آن تغذیه می شوند. بنابراین، ما با قدرت و برنامه ریزی عظیمی روبرو هستیم. امروز غرب به اهمیت، قدرت و تاکتیک تصویر پی برده و از آن در قالب سینما استفاده می کند. ما در غرب فیلم خنثی نداریم، از این تعداد فیلمی که در سال تولید می شود با اسکارهایی که می دهند و بعضا به دلیل جذابیتهای عامه ای که دارند سی، چهل فیلم در سطح جهان مطرح می شود و واقعا فرهنگسازی می کنند؛ چنان که «تایتانیک» دو میلیارد بیننده را در سطح جهان به خود جذب کرد.
به دلیل همین قدرت عظیم سینماست که غرب مبانی نظری خود را که محصول ایده ها و اهداف اوست به زبان تصویر ترجمه می کند. به بیان دیگر بزرگترین ویژگی غرب، ترجمه معنا به تصویر است. روانشناسی مدرن نیز بیانگر این است که هیچ کلامی تأثیر تصویر را ندارد، چون طبق یافته های این علم، هر تصویر معادل هزار کلمه است.
کار دیگر تصویر و سینما، درگیر کردن توأم احساسات و ادراک انسان است؛ سخنور ها ادراک را مخاطب قرار می دهند، فیلمهای بی محتوا احساس را و فیلمهای هنرمند ادراک واحساس را باهم. در چنین قلمروی احساس، جذابیت را؛ ادراک، معنا پذیری را و جمع آنها سینما را می سازد.
در دهه نود، در ادامه تلاش همیشگی غرب برای فرهنگ سازی و طرح خود به عنوان«آرمان شهر» موعود شاهد دو رویداد مهم بودیم: یکی کاربرد اصطلاح «نظم نوین جهانی» و دیگری طرح نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما.
نظریه پایان تاریخ فوکویاما می گوید: «دموکراسی لیبرال آرزوی نهایی است که با فروپاشی رقیب سر سخت لیبرالها؛ یعنی کمونیسم در حال تحقق کامل است و تاریخ با تحقق این آرمان عملا پروسه تکاملی خود را در حد نهایی طی می کند» این دو مسئله به نحوی از نیت سیاسی غرب در «جهانی شدن» و ایجاد یک فرهنگ جهانی و تحمیل آن بر جهان پرده برداشت. امروزه، رسانه ها مهم ترین و اصلی ترین ابزار تسلط فرهنگی غرب محسوبمی شوند؛ چون بر خلاف زبان که اگر کسی انگلیسی نداند نمی تواند با فرهنگ غرب ارتباط برقرار کند، تصویر از ویژگی بین المللی برخوردار است. اخیراَ در یکی از روزنامه ها گزارشی خواندم با عنوان «مسجد و ماهواره» که تأثیر ماهواره را در فرهنگ مراکش به عنوان یک کشور مسلمان بررسی کرده بود؛ نتایج این گزارش نسبت به آن مبانی ارزشی که ما داریم، بسیار وحشتناک بود.
غرب مدینه فاضله ای در ذهن خود ساخته و سعی می کند که این مدینه فاضله را فقط و فقط از طریق تصویر به وجود آورد. گرچه در خود غرب نیز این مدینه فاضله از سوی افرادی چون«آلن دومینو»، «برژینسکی» و«روژه گارودی» به عنوان یک مسلمان مورد انتقاد جدی قرار گرفته است. در دنیای امروز «مقاله» و «سخنرانی» جواب نمی دهد. سمینارهای تخصصی، شاید روشنفکرا جهان سومی را مجاب کند، اما یکی از اهداف اصلی غرب جلب افکار عمومی است. در فضایی که دموکراسی اصل می شود، رای عمومی قدرت ساز است؛ به همین دلیل شما باید روی جلب آراء عمومی کار کنید، لذا غرب هدف جدی خود را جلب افکار عمومی قرار داده و در فیلمهایش نیز همین هدف را دنبال می کند. در مجموعه فیلمهایی که در این دو دهه به ویژه پس از طرح نظم نوین جهانی ساخته شده، این مسئله کاملاَ ملموس است. برای مثال آمریکاییها فیلمی ساخته اند به اسم «روز استقلال». این فیلم از لحاظ جلوه های ویژه بسیار قوی است. خیلی هم در آمریکا مطرح شد و در جهان هم روی آن خیلی تبلیغ شد. در این فیلم یک گروه فضایی به کره زمین حمله ور می شوند و آمریکاییها دفاع می کنند؛ در نهایت در روز چهارم ژوئیه که در تقویم آمریکاییها به عنوان روز استقلال خوانده می شود، آنها دشمنان را دفع می کنند. خیلی ها با این فیلم به عنوان یک فیلم با جلوه های ویژه برتر برخورد کردند اما به پیامی که فیلم داشت اصلا توجه نکردند.
پیام فیلم این بود که آمریکا و نظام فرهنگی حاکم بر غرب تنها سیستمی است که جهان را از خطراتی که وجود دارد حفظ می کند؛ پیامی که آمریکاییها در اکثر فیلمهایی که می سازند ترویج و تبلیغ می کنند. در حمله آدمهای فضایی، آمریکاییها مردم را نجات می دهند؛ در فیلم «پیشگوییهای نوستراداموس» این امریکاست که در مقابل مسلمانها می ایستدو... .
یکی از کارهای غرب این است که قبل از اینکه به عملیات گسترده دست بزند؛ از طریق رسانه ها کار خودش را توجیه می کند. شما جریان خلیج فارس را ببینید، ما بحث بسیار مهمیرا درباره بحران خلیج فارس داشتیم که گفتند جنگ رسانه هاست؛ نه جنگ تسلیحات. سی.ان.ان نقش بسیار جدی را در این جنگ داشت، به طور کلی رسانه ها در پیاده کردن اهداف غرب نقش جدی دارند.
مثال ملموس دیگری را خدمتتان عرض می کنم: در نظام جنگهای مدرن، جنگی داریم به نام جنگ اینترنت و الکترونیک؛ به عنوان مثال مدتی پیش اسراییلی ها سایت حزب الله را شکستند و پرچم اسراییل را در سایت انها گذاشتند؛ در مقابل، حزب الله، سایت کنگره «کنست» اسراییل و مراکز حساس اسراییل را اشغال کردو بلافاصله جواب داد. اصلا فضای جنگها، برخوردها و تدثیرگذاری در جهان عوض می شود و در اکثر قلمروها تصویر حرف اول را می زند؛ همه می خواهند مخاطب را جلب کنند آن هم به بهترین و جذاب ترین شکل که تصویر است.به طور کلی می توان گفت: اولاَغربیها قطعا مدینه فاضله دارند و این مدینه فاضله همان دموکراسی لیبرال است.
وقتی تافلر در کتاب جابجایی قدرت می گوید:«بسیاری از فرهنگها و مردم جهان تشنه اقتباس از زندگی، مدو فرهنگ غربی هستند»(که من روی این اصطلاح تکیه می کنم) به نحوی آن را تبلیغ می کنند؛ گرچه به ظاهر نقادانه است.
ثانیا، بستر این جهانی سازی و این معنا که جهان را تحت چنین مدینه فاضله ای تسخیر کنند، رسانه ها هستند.
در سال 2000 فیلم دیگری در هالیوود با عنوان «ماتریکس» ساخته شد. این فیلم فروش و استقبال غیر منتظره ای داشت. چهار جایزه اسکار گرفت، به دلیل اینکه جلوه های ویژه بهترین تدوین، صداگذاری و مواردی از این قبیل را داشت.
نکته مهمی که در فیلم ماتریکس وجود دارد این است که در این فیلم هویت انسان آینده که به ماشین تبدیل شده زیر سؤال می رود، اما راه نجاتی که برای فرار از این بحران ذکر می شود شهری است به نام «زایان» (صهیون). شما در این فیلم پنج-شش بار کلمه «صهیون» را با اصطلاح لاتین آن و با چهره شهر منجی می بینید و می شنوید؛ یعنی تصویری که ارائه می شود این است که فقط یکجاست که در آنجا می توانید نجات پیدا کنید، جه در قلمرو ماده و چه معنا و آن«زایان» است.
جلوه های ویژه عظیمی در ماتریکس به کار گرفته شده که واقعا حیرت انگیز و جالب است، اما بر فراز این معانی«صهیون» قرار دارد؛ یعنی اینکه برای غرب جا انداختن مسئله مدینه فاضله مهم است و «تصویرسازی» را به عنوان بهترین طریق جا انداختن آن برگزیده است. مگر در دهه پنجاه، میلیونها دلار خرج ساختن فیلمهای پر خرجی مثل «بن هور» و «ده فرمان موسی» نشد؟! الان این مسئله روشن شده است که در آن زمان، اسراییل مشکل مشروعیت داشت و مشکل مشروعیت را فقط تصویر حل می کرد،سینماها هم پرمی شد. خبری خواندم که وقتی فیلم «بن هور» وارد ایران شد به سرعت ترجمه شد؛ یعنی در تاریخ سینمای ایران فیلمی که به سرعت و در کمترین زمان ترجمه و دیالوگهای آن جهت ارائه آماده شد، فیلم بن هور بود و بعد هم ده فرمان. اسراییل قدرت تصویر را شناخت و از سیستم سینمااستفاده کرد و خود را جا انداخت.
بنده در یک سخنرانی در سال 1377 در دانشگاه شیراز با عنوان «مهدویت و غرب» از کنفرانس سال 1984 تلآویو پرده برداشتم. چند روز بعد بخشهای مهم سخنرانی من در مجله دانشگاه شیراز چاپ و منتشر شد و پنج-شش صفحه را به خود اختصاص داد. این مجله در اینترنت سایت داشت، حدود یک ماه بعد تدوین کنندگان مجله دیدند که مثلا از صفحه 4-11 حذف شده است و پس از بررسی روشن شد که اسراییل سایت را شکسته، وارد آن شده و این چند صفحه را حذف کرده است. چذا؟ چون اینترنت جهانی است و رسانه ها برای آنها بسیارمهم اند.
سینما تقریبا از سال 1964 وارد مرحله جدیدی شد که این مرحله توجیه کننده افزایش قدرت تسلیحاتی شرق و غرب است؛ یعنی ساخت فیلمهایی مانند بشقاب پرنده ها و موجودات فضایی مثل فیلمهای «جنگ ستارگان» از همان زمان شروع شد و مشخص شد که شرق و غرب در ساخت این فیلمها تعمد دارند. اگر انسان از یک قدرت فضایی بسیار قدرتمند ترسانده شود تلاش در جهت افزایش قدرت تسلیحاتی شرق و غرب توجیه پذیر می شود و دیدیم که شد.
یک دروغ اگر به حد تواتر برسد می شود حقیقت. وقتی ده نفر، مرتب یک دروغ را تکرار کنند، از نظر روانی تحت تأثیر آن قرار می گیرند. در این زمینه هم غرب ابتدا با ساخت فیلمهای متعدد مردم را نسبت به خطر موجودات فضایی می ترساندند و بعد نتیجه می گرفتند که با توجه به این شرایط ما باید قدرت تسلیحاتی خود را توسعه دهیم. پس طرح غرب در ارائه مطلوبهایش و جا انداختن آن ها در سطح جهان با تصویر، مسئله کاملا روشنی است که تاریخ سینما همچنان و همچنین گذر زمان، اهداف پشت پرده غرب را روشن می کند.
حال ببینیم که این موضوع چه ارتباطی با بحثهای آخرالزمانی و آینده گرایی که افرادی چون تافلر، فوکویاما،هانیتنگتون،برژینسکی و... مطرح می کنند دارد؟
واقعیت این است که بحث آینده گرایی در غرب بسیار جدی است و به عبارتی جدی تر از جامعه ما؛ علتش هم این است که ما به مسئله «انتظار» و ظهور امام زمان(عج) فقط از بعد مذهبی و دینی خودمان نگاه می کنیم و به ابعاد سیاسی و اجتماعی و این مسئله کمتر توجه داریم. اما در غرب بحث آینده نگری در تمامی ابعاد فوق العاده جدی است؛ به همین دلیل متفکران بخش مهمی از افکارشان را صرف این مسئله می کنند؛ زیرا قلمرو علمی غرب بالاست. شما در علوم تجربی وقتی به دو فرمول برسید؛ می توانید مطلبی را پیش بینی کنید.وقتی با چهار مورد استقرا آزمایش کردید و به یک نتیجه رسیدید، قانون می سازید که پس در این شرایط اگر چنین بشود، چنان می شود. این « می شود» مربوط به آینده است،
امر زمانی، فراحال و فراگذشته است. در تمدنهای به شدت علم گرای متأثر از آینده نگر می شود و هم به دنبال سیستمهایی می گردد که به آینده نفوذ کند.
آمریکاییها فیلمی دارند که بسیار هم قوی است به اسم«روح» که ترجمه دقیق آن در فارسی می شود«شبح». این فیلم چند اسکار گرفت و خیلی مطرح شد و در میان دبیرستانهای خود ما هم خیلی سر و صدا کرد، چون آنها می گفتند ما کلام معلم را وقتی سر کلاس راجع به روح حرف می زد متوجه نشدیم، اما وقتی این فیلم را دیدیم فهمیدیم که نباید گناه کنیم. این قدر این فیلم تأثیر داشت. شما اگر کتاب سیاحت غرب آقا نجفی قوچانی را خوانده باشید و این فیلم را ببینید، می بینید که یکی هستند. در ابتدای این فیلم سه، چهار نفر دیواری را خراب می کنند که دیوار تاریخ است. در پشت این دیوار رمز و راز زیاد است و فضاهای مه آلود و مبهم زیاد داریم. این فیلم می گوید انسان معاصر، شیدای شکستن این دیوار و ادراک اتفاقات آن سوی دیوار؛ یعنی عالم روح است. می خواهم بگویم انسان غرب عیناین ادراک را نسبت به آینده دارد. خیلی جالب است که غرب می خواهد به آینده نفوذ کندو به یک عبارت، چون قدرت علمی دارد می خواهد آینده را خودش بسازد. این که اینها به آینده گرایش دارند بخشی از آن تأثیر ذاتی علم تجربی است و بخش دیگر آن به دلیل اهداف سیاسی آنهاست. غربیها معتقدند که اگر بتوانید آینده را پیش بینی کنید«نوسترآداموس» آن را ترویج می کنند. می گویند چنین چیزی محقق خواهد شد، اما ما می توانیم تغییرش دهیم.
شما به کارکرد افرادی چون «جری فالول» و «مؤسسه کلوپ اخلاقی» در غرب نگاه کنید؛ گرچه خود فالول به نحوی صهیونیسم را توجیه می کند، ولی آمارگیریهای اینها که بخشی از آن در کتاب اراده خداوند آمده است، غیر مستقیم از افکار عمومیغرب پرده بر می دارد. اکثر تمدنها معتقدند که در سالهای پایانی هر هزاره، یکسری تحولاتی رخ می دهد. در سال 2000، شصت و یک فرقه منتظر ظهور عیسی مسیح بودند، یهودیها در دروازه شرقی بیت المقدس دوربین گذاشته بودند که حضرت مسیح اگر نزول اجلال کردند فیلمبرداری کنند.
بنابراین، هم از بعد مذهبی و هم از بعد علمی، مسئله آینده و انتظار و اتفاقاتی که در اینده می افتد برای اینها خیلی مهم است. نکته دیگر این که: غرب به خوبی دانسته است تمدنی که گذشته خود را نقد، و سعی می کند امروزش را بفهمد، به استقبال فردا می رود؛ ایین تمدن قطعا در اهداف خودش موفق است.
«کانت» با طرح عقل نقاد، همه چیز را در بوته نقد قرار می دهد. شما وقتی نقد کنید، می توانید سره را از ناسره تشخیص دهید. البته جهت و هدف نیز مهم است، چون نقد اگر در بستر عریان بررسی شود، نتیجه ای ندارد ولی در فضای خودش خیلی مؤثر است. از تلویزیون ایران یک فیلم دیدم که در شهر کوچکی زن و شوهر مهندسی، می خواستند شورای شهر را مجاب کنند که ما باید در فرودگاه خودمان سیستم امنیتی پیشگیری ایجاد کنیم تا اگر هواپیمایی سقوط کرد؛ تلفات را مثلا از 100 درصد به 20 درصد برسانیم و شورای شهر نمی فهمید و می گفت: آقا حالا کی چنین اتفاقی بیفتد. بالاخره آنها حرف خود را قبولاندند. و آن سیستم تعبیه شد، اتفاقا هواپیما سقوط کرد و صد رسید به بیست. می خواهم این نکته را عرض کنم که تمدن امروز توانسته است با نفوذ به آینده بسیاری از مشکلات خود را حل کند. البته در بعد تکنولوژی، وگرنه در بعد اخلاقی وضعیت امروز غرب فاجعه است. در هر حال نفوذ در آینده نه تنها گرایش فطری آنها که گرایش ما نیز هست.
مجموعه این قضایا یک پیوند ایجاد می کندبین نظریه پردازان، سیاست بازان و تصویربرداران غرب؛ مثلاً آقای گاسپار و این برگر(وزیر دفاع سابق آمریکا) که کتاب جنگ بعدی را می نویسد، بخشی از آن را به سال 1999 و 2000 و بخشی از آن را به ظهور محمد منتظری در ایران اختصاص می دهد و چیزهایی را که نوستراداموس گفته بوده مجدداً زنده می کند.
البته مسئله انتظار در همه تمدنها هست. بودائیان و هندیان «گوتمه» یا بودای پنجم را منتظرند و زرتشتیان «سوشیانت» را و مسیحیان معتقدند که عیسی مجدداً بر می گردد. یهودیان می گویند عیسای واقعی هنوز نیامده است، اما انتظار در تمدن شیعه بسیار عینی است و تمدن هویتش با آن نفس می کشد. تمدنهای دیگر منجی شان را قاب کرده اند و زده اند سینه آسمان؛ یعنی یک موجود ذهنی است. اعتقاد هست، اما عینی نیست و در زندگی تجلی ندارد. برخلاف موعود و منجی شیعه که کاملا عینی است. منتهی ما نیاز به مترجمانی داریم که این تجلی باطنی مذهب شیعه را بیاورد و وارد جامعه کند. این مشکل ما در این قلمرو و این فضاست.
شما می دانید دلیل حجیت اجماع در شیعه برخلاف اهل سنت، حضور معصوم(ع) است. این را اگر از لحاظ روانشناسی مذهب با دیدگاه «میرچاالیاده» و اصول دین شناسی معاصر نگاه کنیم می شود حضور زنده؛ یعنی معتقد است که این موجود زنده در این قلمرو کمکش می کند. این مسئله از لحاظ روانشناسی خیلی مهم است. در فقه احادیثی داریم که حضرت مسئله ای فقهی را بیان کرده اند که از آن جمله، جریان شیخ مفید و شخصی است که زن باردارش فوت کرده بود.
در مسئله سیاست هم همینطور، شما نقش امام زمان(عج) در پیروزی انقلاب اسلامی ایران را دیدید. در بحثهایی که امثال «میشل فوکو» و «کلر بریر» و دیگران دارند، نقش امام حسین(ع) و امام زمان(عج) را در انقلاب اسلامی مطرح می کنند. در کنفرانس تل آویو افرادی چون «برنارد لوئیس»، «مایکلام.جی.فیشر»، «برونبرگ»، «مارتین کرامر» روی این بحث خیلی تکیه می کنند. که اساساً هویت سیاسی شیعه به دلیل اعتقاد به منجی است و جمله بسیار مشهوری دارند که « اینها به اسم امام حسین(ع)، قیام می کنند و به اسم امام زمان(عج) قیامشان را حفظ می کنند». به این مثال توجه کنید: در 19 بهمن سال 1357 که رژیم شاه حکومت نظامی را از ساعت 4 بعد از ظهر اعلام کرده بود، مرحوم طالقانی با مدرسه رفاه تماس می گیرد که به امام بگویید: « چه باید کرد؟» امام می فرمایند:«به ایشان بگویید که به مردم بگویند به خیابانها بیایند.» مرحوم طالقانی شروع می کند به گریه کردن که آیا این سید می داند چه می کند؟ رژیم مردم را قتل عام می کندو.... امام می گوید به ایشان بگویید:«این حکم من نیست». من در مسئله سیاسی، به عنوان کسی که سعی می کند با مبانی دینی اش برخورد استدلالی بکند، وقتی به این قضیه نگاه می کنم می توانم بپذیرم که امام، با یک بعد دیگر مسئله را حل می کند و آن جمله مهم که « بگویید این حکم من نیست»؛ یعنی حضور امام زمان در بطن سیاست، فقه و اصول ما یک حضور واقعا زنده و عینی است. اما این را فقط اهل فن می دانند. متأسفانه شیعه در ترجمه معانی خود به زبان روز مشکل دارد.
من در جمع حوزویان و مبلغان این بحث را مطرح کردم که شما بیان را عرض بر معنا نگیرید، جزء ذات بگیرید؛ یعنی بیان معنا جزئی از ذات معناستلذا ما باید روی چگونگی بیان معنا هم کار کنیم، ما به سیستمی نیازمندیم تا آنچه در بطن شیعه جریان دارد به گونه ای طرح شود که شخص عامی هم بداند امام زمان(عج) در سیاست چقدر حضور دارد. غرب این را فهمید. کنفرانس تل آویو را برای چه برگزار کرد؟!
رسماً مارتین کرامر می گوید: ما این کنفرانس را برگزار کردیم که ریشه ها و مبانی انقلاب ایران و آثار و نتایج آن را در جهان بررسی کنیم.
نگاه سرخ شیعیان به عاشورا و نگاه سبزشان به انتظار است. ما بر خلاف غربیها این معنا و مفهوم را به زبان و برهان عامه ترجمه نکرده ایم. ما نیاز به حکیم داریم. فعل حکیم، ترجمه، تنزیل و تمثیل معناست. چه بسیار بزرگانی که خیلی عالی می فهمند، ولی نمی توانند با عوام رابطه ایجاد کنند. ما به یک واسطه نیاز داریم که هم حامل و جامع معنا باشد و هم قدرت تبیین معنا را برای عامه داشته باشد. شیعه باید روی مسئله عرضه معانی و مبانی خود خیلی کار کند.
قدرت غرب به بیانش است نه محتوایش. باور کنید بزرگ ترین متفکران غرب را بیاورید یک ساعت به طور جدی با متفکران ما بنشینند و بحث کنند شکست خواهند خورد. چرا گفت و گوی تمدنها پذیرفته شد؟ چون نگاه آنها به تمدنهای شرقی به ویژه اسلامی طور دیگری است، به دلیل اینکه می دانند اینجا محتوا هست.
«موریس بوکای» کتابی دارد در موضوع بررسی تطبیقی میان انجیل و عهدین و قرآن. شما آن کتاب را بخوانید، ذکر می کند که در این زمینه چه خبر است. پروفسور حسابی در یکی از مصاحبه هایش می گفت: من در یکی از آزمایشگاههای پیشرفته غرب، قرآن دیدم. پرسیدم مسلمانید؟ گفتند : نه، ما داریم از این کتاب یک چیزهایی در می آوریم که شما حالاها باید در این مسیر بدوید. ببینید محتوا ندارد ولی قدرت بیانش بسیار عالی است. تفاوت ما با غربیها این است که آنها فاقد محتوا هستند ولی بیان بسیار قوی دارند و با این بیان بسیار قوی محتوای خالی خود را جبران می کنند، در مقابل ما محتوای بسیار بلندی داریم، اما قدرت ترجمه و بیانش را نداریم. شما اگر در این فضا کار کنید خیلی خوب است. کسانی باید تربیت شوند که در نگاه به شیعه ژرف نگر باشند. بیایند از دیدگاه«میرچاالیاده» استفاده کنند.
ما خیلی چیزها را همیشه می بینیم اما چون به این دیدن عادت کرده ایم دیگر به رمز و رازش پی نمی بریم. گاهی شما برای ادراک کامل باید جایتان را عوض کنید. من این را در سمیناریدر ایلام مطرح کردم که گاهی برای ادراک علی(ع) باید از ایشان فاصله بگیرید تا بتوانید از بیرون او را ببینید و بفهمید که چه چیزی دارید؟ ما چون عاشقی میکنیم نمی دانیم حامل چه هستیم. ما ادراکِ ادراک باید داشته باشیم. نیمکره راست مغزمان باید بگوید چه داریم. من وقتی بدانم چه دارم حافظش هم هستم، مسلمین اگر نمی فهمند که سرمایه شان دارد به تاراج می رود مال بی عرضگی شان نیست، نمیدانند چه دارند. ما باید از زوایای متعدد به این مسئله نگاه کنیم. صرفا بررسی احادیث نباشد. باید مهدویت شیعی با «فیوچریسم» غربی و موعود ادیان دیگر بررسی تطبیق بشود.
من در ایام عاشورا بحثی در دانشگاهها داشتم تحت عنوان:«از جلجتا تا کربلا» که همان بحثهای منبری است منتها از زاویه ای دیگر، و تصور می کنم اگر روی بحث مهدویت و موعود به خوبی کار کرده و نیرو تربیت کنیم، قطعا می توان از ابزار و تکنیکهای غرب هم استفاده کرد.شما اگر حامل معنا باشید مرعوب ابزار نمی شوید. غرب اگر روی این مسئله دغدغه دارد و کار می کند اولاً، اهداف خاص خودش را دارد، ثانیاً، جلوه های افکار عمومی را متجلی می کندو ثالثاً، می داند که خیلی از معانی را می تواند اینجا به دست بیاورد. در مقابل، ما هم باید از ابزارها به خوبی استفاده کرده و مسئله مهدویت را بر اساس اهداف خود جا بیندازیم.
بعد از مسئله ظهور صفویه در ایران و اوجگیری اهداف استعماری غرب نسبت به شرق و این که ایران را می خواست دروازه هند بکند، مذهب شیعه هم برای آنها جدی شد و به طور جدی وارد شناخت مبانی مذهبی ما شدند تا از آن برای خود استفاده کنند.
یکی از این موارد، مسئله «باب بودن» بود. آنها متوجه شدند ما در اعتقادات اسلامی منجی ای داریم که زمانی ظهور می کندلذا سعی کردند که از این موضوع برای رسیدن به اهداف سلطه جویانه خود استفاده کنند. این که «مستر همفر» خاطرات خود محمد علی باب را مطرح می کند، به نحوی نشان می دهد که غرب نسبت به تأثیر و اوج حضور این اندیشه در تمدن اسلامی شناخت پیدا کرده است، امام مهدی سودانی هم بر همین اساس حدود 120 سال پیش در سودان قیام کرد و تحت عنوان«مهدی» در جهان مطرح شد.
بعد از این، صهیونیستها کتابهایی نوشتند که مشهورترینش چهار پر استو سعی کردند مهدویت را در ذهن جهانیان بشکنند، یعنی مسئله، مسئله دامنه داری است. پس از آن، مرکز شیعه شناسی استراسبورگ فرانسه امام جعفر صادق(ع) را مورد توجه قرار داد. اینها مصداقهایی جزئی است و بیانگر این که برای غرب، شناخت محورهای اسلام و به ویژه شیعه بسیار مطرح است. شما می دانید غربیها از ایران و عراق خیلی ایمن نبودند؛ کشورهای عربی را با دست نشانده ها توانستند تحت سیطره خود در بیاورند، اما اینجا را نه.
وقتی به ناموس ایران تجاوز شد، مسلمانها، با یک فتوا در سفارتخانه روسیه در ایران همه را به قتل رساندند و آنها دیدند پشت همه این جریانات یک آخوندی نشسته و دو جمله نوشته است. اهل سنت با چنین فضایی آشنا نبود که حکم جهاد داده بشود، اینها فهمیدند با قشری روبرویند که قدرت بسیار عظیمی دارد، بعد در مسئله تحریم تنباکو هم این را دیدند. اینها نکات مهمی بود که در نگاه غرب نسبت به شناخت مفاهیم محوری شیعه نقش داشت.
غربیها قبل از انقلاب اسلامی ایران و ساخته شدن فیلم «نوستراداموس» هم فعالیتهایی در این زمینه انجام داده بودند، منتها مسئله «مهدویت» پس از پیروزی انقلاب ایران برای اینها مطرح شد. این فیلم مربوط به سالهای 80و 81 میلادی است. در فیلم هم ذکر می شود که در سال گذشته، ولی جهان در سال 81 با این فیلم آشنا شد. غربیها وقتی با انقلاب اسلامی روبرو شدند به تصریح خودشان غافلگیر شدند. رئیس سازمان سیا این نکته را صراحتاً گفته بود. از این جهت شما می بینید در فیلم با این مسئله خیلی خام برخورد می کنند.
این فیلم را«اورسون ولز» یهودی-که در جهان سینما فوق العاده معتبر بود- ساخت و بنا به همین اعتبار، او را مفسر اشعار «نوستراداموس» کردند و جایزه اسکار هم به او دادند. او خیلی ساده برخورد می کند، می گوید ششصد میلیون مسلمان در خاورمیانه با ثروت عظیمی جمع شده اند که برای صلح جهانی خطرناکند. از نظر آنها هر کس ارزش خود را بفهمد و ثروت داشته باشد، برای صلح جهانی خطرناک است. آنها برای این که امواج انقلاب اسلامی راتخریب کنند و تصویر و تفسیر بدی از آن ارائه بدهند، سراغ مسئله مهدویت آمدند، چون پی برده بودند که باید روی این نظریه کار بشود.
«هایزر» و همراهانش در اوج انقلاب اسلامی در سال 1357 به ایران آمده و قرار بود در 19 بهمن، مدرسه رفاه، مسجد دانشگاه تهران و فیضیه را که اکثر شخصیتها در آنجا بودند بزنند، اما امام با این استراتژی که«بگویید این حکم از من نیست»، توانست مسئله را مهار کند. بعد از انقلاب هم سراسیمه ان فیلم را ساختند و وقتی در جنگ، نقش محوری امام زمان مطرح شد و امام فرمودند«فرمانده اصلی جنگ امام زمان(عج) هستند»ف مسئله برای غربیها بسیار فراتر رفتو کنفرانس فوق العاده کلاسیک و سطح بالای تل آویو را برگزار کردند.
من مجموعه گفتارهایی را که پیرامون امام زمان(عج) در این کنفرانس ارائه شده، در حد توان خود جمع آوری کرده و در کتاب تهاجم یا تفاوت فرهنگی آورده ام.
سپس بازی کامپیوتری «یامهدی» ساخته شد، مقالات مختلفی نوشته شد، فیلمهای مختلفی ساخته شد، منتها از دهه 90، سبک کار را عوض کردند. جالب اینجاست که آنها متوجه شدند اگر امام زمان شیعیان را نفی کنند، به نحو دیگری اثباتش کرده اند؛ چون در جهان این نگرش وجود دارد که هر چیزی را غرب نفی کند، حتما یک ارزشی دارد. افکار عمومی جهان این زیرکی را هم دارند و در عین حال که این کار انجام می شود به نحوی تبلیغ هم هست. لذا قضیه عوض شد و در دهه 90 در فیلمهایی مثل «صهیون» و «آرماگدون» یک بعد اثباتی برای آن طرف مطرح شد، به جای بعد تخریبی این طرف. در سال 1997 برای اینکه مسئله نوستراداموس فراموش نشود، در این فیلم، به جای آن که زمان دقیقی مشخص کنند، صور فلکی را مطرح می کنند.
در همین سال «گاسپار واین برگر» ، جنگ بعدی را نوشت و بخشی از آن را اختصاص داد به این که در سال 99 شخصی در ایران به قدرت می رسد، به نام «محمد منتظری». که اسم او نام اصلی امام زمان(ع) است و منتظری هم از انتظار گرفته شده و هیج ارتباطی با «شهید محمد منتظری» حزب جمهوری اسلامی ندارد. (در فیلم نوسترآداموس) هم می گوید مردی که نام آخرین پیامبر را برخود دارد دوشنبه را برای تعطیل برخواهد گزید). او می گوید ایشان به قدرت می رسد و دانشمندان ناراضی هسته ای شوروی را فرا می خواند و می گوید من به شما دلار می دهم تا اسلحه بسازید، اینها می آیند اسلحه ای می سازند به اسم « ذوالفقار». کافی است شما سکانس اولیه فیلم -The sold of islam 1986، BBC را ببینید که ذوالفقار می آید کره زمین را متلاشی می کند. در ابتدای هر چهار قسمت این فیلم، این صحنه تکراری می شود، که من در برنامه های تصویری دانشگاهی خود از آن استفاده می کنم. ذوالفقار آزمایش می شود و نتیجه مثبت است، وقتی نتیجه مثبت کی شود، رئییس جمهور فرضی ایران به امریکا می گوید خلیج فارس را خالی کنید، امریکا چون ارزیابی درستی ندارد، خالی میکند. نیروهای ایرانی به سمت سرزمینهای غربی می روند که صلیبی ذکر می کند.
قصه پرتی است مشخص هم بود که می خواهد قضیه نوستراداموس را که 17 ،18 سال از آن گذشته و فراموش شده بود، زنده کند. ممکن است شما بگویید: قصه ای نوشته شده است و وهم است، اما اینها سناریو می سازند و مبنای برخورد سیاسی خودشان را از این سناریو خودساخته قرار می دهند.
در 9 سپتامبر 1998(18 آذر 77) نیویورک تایمز، روزنامه مشهور آمریکایی، خبر می دهد که :« عده از دانشمندان انستیتو بیوتکنولوژی روسیه به خدمت ایران درآمده اند و عده ای دیگر در روسیه برای تولید سلاحهای میکروبی همکاری می کنند.فردی به نام مهدی رضایت ندارد. جالب این است که این خبر را نیویورک تایمز می دهد( می خواهم بگویم پشت پرده، صهیونیسم همه چیز را به هم وصل می کند). بعد دولت آمریکا به استناد خبر نیویورک تایمز بیانیه می دهد و از تلاشهای تسلیحاتی ایران، ابراز نگرانی می کند. اینها در این فضا این گونه کار می کنند.
ما در تهران به بچه هایی برخورد کرده ایم که با شنیدن «یا مهدی» و «الله اکبر» احساس نفرت به آنها دست می دهد چرا؟ چون خوب دارند جوانان ما را تربیت می کنند. آخر، غرب از امام زمان ما چه اطلاعاتی دارد که بازی کامپیوتری «یا مهدی» می سازد!
شما در نیویورک بگویید: «Persian Gulf inferno» (جهنم خلیج فارس) را می خواهم ، می گوید: «What do you mean?» ، منظورت چیست؟ شما بفرمایید: بازی «یا مهدی» را می خواهم بازی در اختیارتان قرار می گیرد. ما از نظر روانشناسی می گوییم این بازی افراد را نسبت به امام زمان و لفظ «یا مهدی» شرطی می کند به گونه ای که تا اسم امام مهدی(عج) به گوششان می خورد حالت تنفر در آنها ایجاد می شود. از این روست که می گوییم غرب دارد جوانان ما را تربیت می کند.
من در کتاب مباحث جدیدم گفته ام که الان تربیت دارد جای تهاجم را می گیرد و همه اینها بیانگر آگاهی از نقش محوری مهدویت در دویست سال گذشته، در تکوین حرکتهای اجتماعی و سیاسی در متن شیعه است. غرب هر جا پا گذاشت تأثیر اعتقاد به مهدویت را دیده که انقلاب اسلامی اوجش بوذ، لذا الان روی تخریب مفهوم مهدویت در جهان کار می کند، از یک طرف کهدویت ما را می کوبد، از طرف دیگر مهدویت تخیلی خودش را ترویج می دهد؛ ماتریکس را می سازد. جالب است بدانید که الان در استرالیا همزمان قسمت دوم و سوم ماتریکس را می سازند. سال آینده که به بازار خواهد آمد ببینید چقدر استعاره های صهیونیستی و مهدوی در آن نقش دارد. حتی حضور نظامی آمریکا در خلیج فارس هم به نوعی با شیعه و اعتقادات شیعه در ارتباط است. وقتی در ایام عید قربان، روزنامه های ایران تصویر بسیار زیبایی را از مسجدالحرام در صفحه اول چاپ کردند، همزمان با انعکاس این عظمت اسلامی در مکه و مدینه، تلویزیون CNN فیلمی پخش کرد که در آن با آر.پی.جی مجسمه بودا را می زنند تا حرکتهای مسلمانان تحت الشعاع قرار می گیرد.
امروزه مردم در هند «گوتمه» را طلب می کنند، زرتشتیها معتقدند دنیا دارد تمام می شود و زمان ظهور «سوشیانت» فرا می رسد، در یهود و مسیحیت هم این مسئله مطرح است و بدین ترتیب انگیزه ها و پتانسیل و پذیرش جهانی وجود دارد. لازم هم نیست که ما بگوییم شما بیایید جای مسیح، امام زمان ما را بشناسید، بلکه امام زمان(عج) را جوری مطرح کنید که مسیح زیر مجموعه اش بشود و بتوانید به تمام نیازها پاسخ بدهد. اتفاقا اگر بتوانید در اینترنت سایت بزنید و با جهان وارد مذاکره بشوید، مطالب زیادی از سوی جهانیان مطرح خواهد شد.
امیدوارم مسئولان ما هم اهمیت این قضیه را احساس کرده باشند و شما هم با صداقت و خلوص خاصی این سرمایه شیعیان را به جهانیان بشناسانید.
من به استناد صدها فیلم می توانم اثبات کنم که اینها روی آینده کار می کنند و اگر دارند کار می کنند یعنی مهم است. وقتی دارند « یامهدی» را می سازند یعنی برایشان مهم است. دقیقاً ما باید معادل آن کار، کار ارزشی و اثباتی بکنیم. این نیاز به یک تیم تخصصی دارد، ولی مهم تر از تیم ، جا افتادن ضرورت کار است که به نظر می رسد هنوز بسیاری از دست اندرکاران به اهمیت آن پی نبرده اند.
منبع: مؤسسه فرهنگی موعود

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.