آيه تجلي در ديوان امام خميني (ره)
نويسنده: دكتر محمد بهنام فر
آيه« . . . . فلما تجلى ربه للجبل . . .» بيش از همه الهام بخش شاعران و عارفان در اشاره به تجلى الهى شده است . حضرت امام (ره) در ديوان خود به كرات به آن اشارات لطيفى كردهاند و از تجلى نور حق تعالى بر دل بنده سخن گفتهاند . در اين مقاله ضمن بسط مفهوم تجلى در عرفان به بررسى اين موضوع در ديوان امام (ره) پرداخته شده است .
آنچه كه در اشعار امام به چشم مىخورد تنها مشتى اصطلاحات خشك و بىروح و يا بازى با الفاظ عرفانى نيست، بلكه سخنانى است كه از دلى سوخته و سودازده - آنگاه كه غرق درياى معارف الهى بوده است - برخاسته و در قالب الفاظ شكل گرفته است .
و اما از آن جا كه "تجلى " در عرفان جايگاه والايى دارد و عرفا خلقت جهان را ناشى از تجلى ذات حق مىدانند، نگارنده در اين مقاله كوشيده است تا موضوع تجلى حق را در ديوان امام (ره) با استناد به آيات و احاديثبررسى و تجزيه و تحليل نمايد .
صوفيان تجلى را سه قسم مىدانند:
1- تجلى ذات «و علامتش اگر از بقاى وجود سالك چيزى مانده بود، فناى ذات و تلاشى صفات است در سطوات انوار آن . . . چنان كه حال موسى - عليه السلام - كه او را بدين تجلى از خود بستندند و فانى كردند [3]» .
2- تجلى صفات و «علامت آن اگر از ذات قديم به صفات جلال تلقى كند از عظمت و قدرت و كبريا و جبروت، خشوع و خضوع بود . . . و اگر به صفات جمال تجلى كند، رافت و رحمت و لطف و كرامت، سرور و انس بود [4]» .
3- تجلى افعال و «علامت آن قطع نظر از افعال خلق و اسقاط اضافتخير و شر و نفع و ضرر بديشان و استواى مدح و ذم قبول و رد خلق، چه مشاهده مجرد فعل الهى خلق را از اضافت افعال به خود مغرور گرداند [5]» .
در عرفان، خلقت جهان را عبارت از تجلى ذات حق مىدانند [6]، چنان كه حافظ مىگويد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد [7]
حضرت امام نيز در موارد متعددى به اين مساله اشاره كرده است، از جمله در يك رباعى سرايد:
آن كس كه رخش نديد خفاش بود
خورشيد فروغ رخ زيباش بود [8]
سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان
از جلوه نور روى او فاش بود
در جايى ديگر تمام موجودات را سرگشته و حيران و غرق در عشق معشوق ازلى مىداند كه با دلى سوخته تاب و توان خويش را از دست دادهاند و از حضرت حق درخواست مىكند تا نقاب از رخ بر اندازد تا همگان به آرزوى خويش دستيابند:
سرگشته و حيران همه در عشق تو غرقند
دل سوخته هر ناحيه بى تاب و توانند
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت
تا فاش شود آنچه همه در پى آنند [9]
عارفان معتقدند كه راز آفرينش و سر وجود عشق است و اين مطلب را بدين صورت تبيين و توجيه مىكنند كه: «تجلى جمال [10] و جلوه حسن معبود ازلى و تعلق علم ازلى به حسن ازلى مستلزم وجودى بود كه به اين جمال تام و حسن كامل عشق بورزد; يعنى حسن و جمال و تجلى جمال يار در صورتى تحقق مىيافت كه متجلايى براى آن و صورت بى صورت معشوق در صورتى قابل تصور بود كه آينهاى براى نمايش آن باشد . . . جمال و جلوه حسن ازلى كه بى وجود عاشقى جمالپرست و آينهاى كه محل انعكاس اين جلوه و جمال باشد تجلى و تحققى نمىتوانست داشته باشد، اين استلزام و احتياج بود كه موجب ايجاد عالم وجود و شروع آفرينش شد [11]» و حديث قدسى: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف [12]» را شاهد اين مدعا مىدانند . لذا رخ يار را در همه جا جلوهگر مىبينند و مىگويند:
يار بى پرده از در و ديوار
در تجلى استيا اولواالابصار
در ديوان امام نيز بارها اين مضمون آمده است، از جمله:
همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست
كور دل آن كه نيابد به جهان جاى تو را [13]
در هر چه بنگر رخ او جلوهگر بود
لوح رخش به هر در و هر رهگذر بود [14]
جز رخ يار جمالى و جميلى نبود
در غم اوست كه در گفت و مگوييم همه [15]
هر كجا پا بنهى حسن وى آن جا پيداست
هر كجا سر بنهى سجدهگه آن زيباست [16]
با عاقلان بگو كه رخ يار ظاهر است
كاوش بس است اينهمه در جستجوى دوست [17]
«و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا [18] ; وقتى موسى به ميقات آمد و با خدا هم سخن شد، از خدا خواست كه خود را به او نشان دهد و خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد و ليكن به كوه بنگر، اگر در جايش استوار بماند مرا خواهى ديد; پس چون خداوند بر كوه متجلى شد، كوه پاره پاره گرديد و موسى بيهوش روى زمين افتاد .»
بسيارى از شاعران و عارفان به اين داستان اشارات لطيفى كردهاند و نتايج زيبايى گرفتهاند، از جمله مولوى مىگويد:
جسم خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسى صاعقا [19]
يا در جايى ديگر چنين مىسرايد:
كوه طور از نور موسى شد به رقص
صوفى كامل شد و رست او زنقص
چه عجبگر كوه صوفى شد عزيز
جسم موسى از كلوخى بود نيز [20]
حضرت امام نيز به كرات به اين واقعه اشارات لطيفى كردهاند و از تجلى نور حق بر دل بنده سخن گفتهاند; از جمله در يك رباعى مىگويند: تا تجلى ذات حق سالك را فانى نكند و او را از خود رهايى ندهد با معشوق ازلى نديم و همنشين نخواهد شد:
موسى نشده كليم كى خواهد شد؟
در طور رهش مقيم كى خواهد شد؟
تا جلوه حق تو را از خود نرهاند
با يار ازل نديم كى خواهى شد؟ [21]
و در رباعى ديگرى، دل سالك را رمزى از "جبل" مىدانند و معتقدند: تا آن را جلوه جمال حق پاره پاره نكند و هستى سالك را از او نگيرد همواره خطاب "لن ترانى" خواهد شنيد و از وصال يار محروم خواهد ماند:
تا جلوه او جبال را دك نكند
تا صعق تو را از خويش مندك نكند
پيوسته خطاب لن ترانى شنوى
فانى شو تا خود از تو منفك نكند [22]
و در جايى ديگر در تعريض به ابن سينا و فلاسفه، استدلالات عقلى را «برهان حيران ساز» مىدانند و معتقدند: كسانى كه در اين گونه استدلالات و برهانها سرگردان شدهاند راهى به طور سينا و جلوهگاه جمال حق ندارند، بلكه غمزه يار و تجلى معشوق است كه همچون تجلى ذات حق بر كوه طور سالك را موسىوار از خود بيخود مىسازد و تمام دردها را درمان مىكند:
پرتو حسنتبه جان افتاد و آن را نيست كرد
عشق آمد دردها را هر چه بود درمان نمود
غمزهات در جان عاشق بر فروزد آتشى
كانچنان كز جلوهاى با موسى عمران نمود
ابن سينا را بگو در طور سينا ره نيافت
آن را كه برهان حيران ساز تو حيران نمود [23]
و در غزلى ديگر شبيه اين مضمون را چنين بيان مىكنند:
پاره كن پرده انوار ميان من و خود
تا كند جلوه رخ ماه تواندر دل من
جلوه كن در جبل قلب من اى يار عزيز
تا چو موسى بشود زنده دل غافل من
در سراپاى دو عالم رخ او جلوهگر است
كه كند پوچ همه زندگى باطل من [24]
همچنين در نظر امام تجلى غم زداى دل است:
پرده را از روى ماه خويش بالا مىزند
غمزه را سر مىدهد غم از دل و جان مىرود [25]
و من و ما را از دل سالك مىزدايد:
اين همه ما و منى صوفى درويش نمود
جلوهاى تا من و ما را زدلم بزدايى [26]
و سخن آخر اين كه حضرت امام معتقدند: اگر معشوق از ما مستور و در حجاب است، عيب از خود ماست و الا اگر ديده حق بين وجود داشته باشد تمام عالم كوه طور است و جلوهگاه جمال حق:
عيب از ماست اگر دولت زما مستور است
ديده بگشاى كه بينى همه عالم طور است [27]
حضرت امام در جاى جاى اشعارشان با اشاره به داستان تجلى حق بر كوه طور از آن دريافتى رمزى و عرفانى دارند . ايشان قلب سالك را رمزى از كوه طور مىدانند و معتقدند: تا نور حق بر دل سالك جلوهگر نشود و هستى او را فانى نسازد به وصال يار نخواهد رسيد .
همچنين با تعريض به فلاسفه مىگويند: غمزه يار و تجلى معشوق بر دل سالك او را موسىوار از خود بيخود مىسازد و تمام دردها را درمان مىكند .
در نظرايشان جمال يار در همه جا جلوهگر است و اگر از ديد ما مستور است، عيب در خود ماست كه چشم حق بين نداريم:
عيب درماست اگر دوست زما مستور است
ديده بگشاى كه بينى همه عالم طور است
منابع:
1 . سيد جعفر سجادى، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، چاپ طهورى، تهران 1370، ذيل «تجلى» .
2 . احمد على رجايى بخارايى، فرهنگ اشعار حافظ، چاپ پنجم، انتشارات علمى، تهران 1368، ذيل «تجلى» .
3 . نجم رازى، مرصاد العباد من المبدا الى المعاد، به اهتمام دكتر محمد امين رياحى، چاپ پنجم، انتشارات علمى و فرهنگى تهران 1373، ص130 به بعد .
4 . همان جا .
5 . همان جا .
6 . سيد جعفر سجادى، فرهنگى لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى ذيل «تجلى» .
7 . شمس الدين محمد حافظ، ديوان غزليات، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، چاپ ششم، انتشارات صفى على شاه، تهران 1369، ص206 .
8 . امام خمينى، ديوان، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران 1377، ص213 .
9 . همان ماخذ، ص102 .
10 . تعبير «جمال» براى ذات حق برگرفته از اين حديث است: ان الله جميل يحب الجمال رك: بديع الزمان فروزانفر احاديث مثنوى، چاپ دوم، انتشارات امير كبير، تهران 1347، ص42 .
11 . منوچهر مرتضوى، مكتب حافظ، چاپ دو، انتشارات توس، تهران 1365، صص 354- 355 .
12 . بديع الزمان فروزانفر، احاديث مثنوى، ص 29 .
13 . امام خمينى، ديوان، ص42 .
14 . همان ماخذ، ص141 .
15 . همان، ص179 .
16 . همان، ص49 .
17 . همان، ص64 .
18 . قرآن كريم، اعراف 7/143 .
19 . جلال الدين محمد مولوى، مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، به اهتمام دكتر نصر الله پور جوادى، انتشارات امير كبير، تهران 1364، دفتر اول ص4 .
20 . همان ماخذ، ص54 .
21 . همان، ص208 .
22 . همان، ص210 .
23 . همان، ص115 .
24 . همان، ص174 .
25 . همان، ص111 .
26 . همان، ص186 .
27 . همان، ص52 . البته اشاره به تجلى حق بر دل عارف در جاى جاى ديوان حضرت امام (ره) به چشم مىخورد كه در اين مقاله جهت رعايت اختصار به ذكر چند نمونه اشاره شده است . از جمله رك: صص42، 49، 59، 62، 64، 102، 139، 141، 161، 174، 179، 213، 231و 246 .
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
1 . مقدمه
آنچه كه در اشعار امام به چشم مىخورد تنها مشتى اصطلاحات خشك و بىروح و يا بازى با الفاظ عرفانى نيست، بلكه سخنانى است كه از دلى سوخته و سودازده - آنگاه كه غرق درياى معارف الهى بوده است - برخاسته و در قالب الفاظ شكل گرفته است .
و اما از آن جا كه "تجلى " در عرفان جايگاه والايى دارد و عرفا خلقت جهان را ناشى از تجلى ذات حق مىدانند، نگارنده در اين مقاله كوشيده است تا موضوع تجلى حق را در ديوان امام (ره) با استناد به آيات و احاديثبررسى و تجزيه و تحليل نمايد .
2 . تجلى در عرفان
صوفيان تجلى را سه قسم مىدانند:
1- تجلى ذات «و علامتش اگر از بقاى وجود سالك چيزى مانده بود، فناى ذات و تلاشى صفات است در سطوات انوار آن . . . چنان كه حال موسى - عليه السلام - كه او را بدين تجلى از خود بستندند و فانى كردند [3]» .
2- تجلى صفات و «علامت آن اگر از ذات قديم به صفات جلال تلقى كند از عظمت و قدرت و كبريا و جبروت، خشوع و خضوع بود . . . و اگر به صفات جمال تجلى كند، رافت و رحمت و لطف و كرامت، سرور و انس بود [4]» .
3- تجلى افعال و «علامت آن قطع نظر از افعال خلق و اسقاط اضافتخير و شر و نفع و ضرر بديشان و استواى مدح و ذم قبول و رد خلق، چه مشاهده مجرد فعل الهى خلق را از اضافت افعال به خود مغرور گرداند [5]» .
در عرفان، خلقت جهان را عبارت از تجلى ذات حق مىدانند [6]، چنان كه حافظ مىگويد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد [7]
حضرت امام نيز در موارد متعددى به اين مساله اشاره كرده است، از جمله در يك رباعى سرايد:
آن كس كه رخش نديد خفاش بود
خورشيد فروغ رخ زيباش بود [8]
سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان
از جلوه نور روى او فاش بود
در جايى ديگر تمام موجودات را سرگشته و حيران و غرق در عشق معشوق ازلى مىداند كه با دلى سوخته تاب و توان خويش را از دست دادهاند و از حضرت حق درخواست مىكند تا نقاب از رخ بر اندازد تا همگان به آرزوى خويش دستيابند:
سرگشته و حيران همه در عشق تو غرقند
دل سوخته هر ناحيه بى تاب و توانند
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت
تا فاش شود آنچه همه در پى آنند [9]
عارفان معتقدند كه راز آفرينش و سر وجود عشق است و اين مطلب را بدين صورت تبيين و توجيه مىكنند كه: «تجلى جمال [10] و جلوه حسن معبود ازلى و تعلق علم ازلى به حسن ازلى مستلزم وجودى بود كه به اين جمال تام و حسن كامل عشق بورزد; يعنى حسن و جمال و تجلى جمال يار در صورتى تحقق مىيافت كه متجلايى براى آن و صورت بى صورت معشوق در صورتى قابل تصور بود كه آينهاى براى نمايش آن باشد . . . جمال و جلوه حسن ازلى كه بى وجود عاشقى جمالپرست و آينهاى كه محل انعكاس اين جلوه و جمال باشد تجلى و تحققى نمىتوانست داشته باشد، اين استلزام و احتياج بود كه موجب ايجاد عالم وجود و شروع آفرينش شد [11]» و حديث قدسى: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف [12]» را شاهد اين مدعا مىدانند . لذا رخ يار را در همه جا جلوهگر مىبينند و مىگويند:
يار بى پرده از در و ديوار
در تجلى استيا اولواالابصار
در ديوان امام نيز بارها اين مضمون آمده است، از جمله:
همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست
كور دل آن كه نيابد به جهان جاى تو را [13]
در هر چه بنگر رخ او جلوهگر بود
لوح رخش به هر در و هر رهگذر بود [14]
جز رخ يار جمالى و جميلى نبود
در غم اوست كه در گفت و مگوييم همه [15]
هر كجا پا بنهى حسن وى آن جا پيداست
هر كجا سر بنهى سجدهگه آن زيباست [16]
با عاقلان بگو كه رخ يار ظاهر است
كاوش بس است اينهمه در جستجوى دوست [17]
3 . تجلى نور حق بر كوه طور
«و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا [18] ; وقتى موسى به ميقات آمد و با خدا هم سخن شد، از خدا خواست كه خود را به او نشان دهد و خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد و ليكن به كوه بنگر، اگر در جايش استوار بماند مرا خواهى ديد; پس چون خداوند بر كوه متجلى شد، كوه پاره پاره گرديد و موسى بيهوش روى زمين افتاد .»
بسيارى از شاعران و عارفان به اين داستان اشارات لطيفى كردهاند و نتايج زيبايى گرفتهاند، از جمله مولوى مىگويد:
جسم خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسى صاعقا [19]
يا در جايى ديگر چنين مىسرايد:
كوه طور از نور موسى شد به رقص
صوفى كامل شد و رست او زنقص
چه عجبگر كوه صوفى شد عزيز
جسم موسى از كلوخى بود نيز [20]
حضرت امام نيز به كرات به اين واقعه اشارات لطيفى كردهاند و از تجلى نور حق بر دل بنده سخن گفتهاند; از جمله در يك رباعى مىگويند: تا تجلى ذات حق سالك را فانى نكند و او را از خود رهايى ندهد با معشوق ازلى نديم و همنشين نخواهد شد:
موسى نشده كليم كى خواهد شد؟
در طور رهش مقيم كى خواهد شد؟
تا جلوه حق تو را از خود نرهاند
با يار ازل نديم كى خواهى شد؟ [21]
و در رباعى ديگرى، دل سالك را رمزى از "جبل" مىدانند و معتقدند: تا آن را جلوه جمال حق پاره پاره نكند و هستى سالك را از او نگيرد همواره خطاب "لن ترانى" خواهد شنيد و از وصال يار محروم خواهد ماند:
تا جلوه او جبال را دك نكند
تا صعق تو را از خويش مندك نكند
پيوسته خطاب لن ترانى شنوى
فانى شو تا خود از تو منفك نكند [22]
و در جايى ديگر در تعريض به ابن سينا و فلاسفه، استدلالات عقلى را «برهان حيران ساز» مىدانند و معتقدند: كسانى كه در اين گونه استدلالات و برهانها سرگردان شدهاند راهى به طور سينا و جلوهگاه جمال حق ندارند، بلكه غمزه يار و تجلى معشوق است كه همچون تجلى ذات حق بر كوه طور سالك را موسىوار از خود بيخود مىسازد و تمام دردها را درمان مىكند:
پرتو حسنتبه جان افتاد و آن را نيست كرد
عشق آمد دردها را هر چه بود درمان نمود
غمزهات در جان عاشق بر فروزد آتشى
كانچنان كز جلوهاى با موسى عمران نمود
ابن سينا را بگو در طور سينا ره نيافت
آن را كه برهان حيران ساز تو حيران نمود [23]
و در غزلى ديگر شبيه اين مضمون را چنين بيان مىكنند:
پاره كن پرده انوار ميان من و خود
تا كند جلوه رخ ماه تواندر دل من
جلوه كن در جبل قلب من اى يار عزيز
تا چو موسى بشود زنده دل غافل من
در سراپاى دو عالم رخ او جلوهگر است
كه كند پوچ همه زندگى باطل من [24]
همچنين در نظر امام تجلى غم زداى دل است:
پرده را از روى ماه خويش بالا مىزند
غمزه را سر مىدهد غم از دل و جان مىرود [25]
و من و ما را از دل سالك مىزدايد:
اين همه ما و منى صوفى درويش نمود
جلوهاى تا من و ما را زدلم بزدايى [26]
و سخن آخر اين كه حضرت امام معتقدند: اگر معشوق از ما مستور و در حجاب است، عيب از خود ماست و الا اگر ديده حق بين وجود داشته باشد تمام عالم كوه طور است و جلوهگاه جمال حق:
عيب از ماست اگر دولت زما مستور است
ديده بگشاى كه بينى همه عالم طور است [27]
4 . نتيجه
حضرت امام در جاى جاى اشعارشان با اشاره به داستان تجلى حق بر كوه طور از آن دريافتى رمزى و عرفانى دارند . ايشان قلب سالك را رمزى از كوه طور مىدانند و معتقدند: تا نور حق بر دل سالك جلوهگر نشود و هستى او را فانى نسازد به وصال يار نخواهد رسيد .
همچنين با تعريض به فلاسفه مىگويند: غمزه يار و تجلى معشوق بر دل سالك او را موسىوار از خود بيخود مىسازد و تمام دردها را درمان مىكند .
در نظرايشان جمال يار در همه جا جلوهگر است و اگر از ديد ما مستور است، عيب در خود ماست كه چشم حق بين نداريم:
عيب درماست اگر دوست زما مستور است
ديده بگشاى كه بينى همه عالم طور است
منابع:
1 . سيد جعفر سجادى، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، چاپ طهورى، تهران 1370، ذيل «تجلى» .
2 . احمد على رجايى بخارايى، فرهنگ اشعار حافظ، چاپ پنجم، انتشارات علمى، تهران 1368، ذيل «تجلى» .
3 . نجم رازى، مرصاد العباد من المبدا الى المعاد، به اهتمام دكتر محمد امين رياحى، چاپ پنجم، انتشارات علمى و فرهنگى تهران 1373، ص130 به بعد .
4 . همان جا .
5 . همان جا .
6 . سيد جعفر سجادى، فرهنگى لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى ذيل «تجلى» .
7 . شمس الدين محمد حافظ، ديوان غزليات، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، چاپ ششم، انتشارات صفى على شاه، تهران 1369، ص206 .
8 . امام خمينى، ديوان، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران 1377، ص213 .
9 . همان ماخذ، ص102 .
10 . تعبير «جمال» براى ذات حق برگرفته از اين حديث است: ان الله جميل يحب الجمال رك: بديع الزمان فروزانفر احاديث مثنوى، چاپ دوم، انتشارات امير كبير، تهران 1347، ص42 .
11 . منوچهر مرتضوى، مكتب حافظ، چاپ دو، انتشارات توس، تهران 1365، صص 354- 355 .
12 . بديع الزمان فروزانفر، احاديث مثنوى، ص 29 .
13 . امام خمينى، ديوان، ص42 .
14 . همان ماخذ، ص141 .
15 . همان، ص179 .
16 . همان، ص49 .
17 . همان، ص64 .
18 . قرآن كريم، اعراف 7/143 .
19 . جلال الدين محمد مولوى، مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، به اهتمام دكتر نصر الله پور جوادى، انتشارات امير كبير، تهران 1364، دفتر اول ص4 .
20 . همان ماخذ، ص54 .
21 . همان، ص208 .
22 . همان، ص210 .
23 . همان، ص115 .
24 . همان، ص174 .
25 . همان، ص111 .
26 . همان، ص186 .
27 . همان، ص52 . البته اشاره به تجلى حق بر دل عارف در جاى جاى ديوان حضرت امام (ره) به چشم مىخورد كه در اين مقاله جهت رعايت اختصار به ذكر چند نمونه اشاره شده است . از جمله رك: صص42، 49، 59، 62، 64، 102، 139، 141، 161، 174، 179، 213، 231و 246 .
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372