هرچه دارم از همسرم دارم
نويسنده: الناز باقري نژاد
هيچ مقام و سازمان و نهادي در کشور وجود ندارد که لقب «پيشکسوت» را مانند لقب «سر» در انگلستان ، با تشريفات و آداب خاصي، به کسي اهدا کند. همه ما مي بينيم، مي خوانيم و مي شنويم و در يادهايمان به خوبي ثبت مي کنيم و از پس سال ها ياد و خاطره، کسي را «پيشکسوت» مي ناميم. «رضا ظروفچي» سوته دلان، «خان دايي» قيصر، «پهلوان خليل»، يا «کمال الملک»، نام ديگري هم دارد. «جمشيد مشايخي» اين روزها کم کار شده است؛ بيماري هاي مختلف و گذراندن دوران نقاهت تنها دليل اين امر است. با اين حال او با رويي گشاده و لبي خندان از ما، به نمايندگي از همه شما خوانندگان، پذيرايي کرد و از کارها و زندگي اش گفت. خاطرات او، بخش زيادي از خاطرات گران بهاي تئاتر و سينماي ايران است.
اصلا يادم نيست که چطور مرا به بيمارستان رساندند و چه اتفاقي افتاد؛ از فرط درد بيهوش شده بودم. پزشک ها گفتند چسبندگي روده بوده و 35 سانت از روده ام را برداشتند. چشم راستم هم دچار مشکل شده است. پزشکان اصطلاحات علمي خاص خودشان را ندارند و نمي دانم چه مشکلي است. تنها گفته اند اگر چند ماه يک بار آمپولي را که معين کرده اند نزنم، بينايي ام را از دست مي دهم؛ به اين دليل که در مراسم يک ساعت ايستادم و با مردم عکس گرفتم. شمردم و 250 بار فلش به چشمانم خورد. اين اتفاق اخيراً هم تکرار شده است.
يکي از نقش هاي اصلي آن فيلم را به من داد اما من با تهيه کننده به توافق نرسيدم و کار نکردم که «علي» از من ناراحت شد و با من قهر کرد. اين قهر تا سال 52 که مي خواست شش داستان مولوي را بسازد، ادامه داشت. آشتي کرديم و آن کار ساخته شد. سال 53 هم سريال «سلطان صاحبقران» را کار کرديم که من نقش ناصرالدين شاه را داشتم. «ناصر ملک مطيعي»، اميرکبير و «پرويز فني زاده» مليجک را بازي کردند. سال 54 «سوته دلان» را کار کرديم و از سال 58، هزاردستان آغاز شد و سال 64 پايان يافت.
در اين بين 9 ماهي وقفه ايجادشد که در آن مدت «کمال الملک» را ساخت. براي «دلشدگان» هم من گريم شدم اما قضايايي پيش آمد که بازي من در آن فيلم منتفي شد؛ نقش مرا «فرامرز صديقي» بازي کرد. «علي» سالها در فکرساختن فيلمي درباره تختي بود و قرار بود من هم درآن بازي کنم. من به او پيشنهاد کردم که اين فيلم را نسازد. براي اينکه خيلي ها از جمله خود من، تختي را از نزديک ديده اند و بيان واقعيت هاي زندگي او دشوار است. به او گفتم درباره مرگ تختي حرف و حديث هاي زيادي است و تو هم نمي تواني در فيلمت دروغ بگويي و نمايش دادن آن سخت است. با «عطاءالله بهمنش» هم در اين مورد صحبت کرده بود. بعد از 48 ساعت آمد و گفت که پايان فيلم اين گونه است: «تختي با دوبنده سياه و تختي با دوبنده سفيد با هم کشتي مي گيرند و تختي با دوبنده سياه، با ضربه فني، پيروز مي شود.» من او را بوسيدم و گفتم که عالي است! «علي» اعتقادات خاصي داشت و بعدها که سرطان گرفت شنيدم که جايي گفته است اين روح تختي بود که مرا به اين روز انداخت.
منبع:زندگي ايده آل,شماره 43
هجوم بيماري ها
اصلا يادم نيست که چطور مرا به بيمارستان رساندند و چه اتفاقي افتاد؛ از فرط درد بيهوش شده بودم. پزشک ها گفتند چسبندگي روده بوده و 35 سانت از روده ام را برداشتند. چشم راستم هم دچار مشکل شده است. پزشکان اصطلاحات علمي خاص خودشان را ندارند و نمي دانم چه مشکلي است. تنها گفته اند اگر چند ماه يک بار آمپولي را که معين کرده اند نزنم، بينايي ام را از دست مي دهم؛ به اين دليل که در مراسم يک ساعت ايستادم و با مردم عکس گرفتم. شمردم و 250 بار فلش به چشمانم خورد. اين اتفاق اخيراً هم تکرار شده است.
نابغه اي به نام «ابراهيم گلستان»
دلتنگي
علي حاتمي، سعدي سينماي ايران
يکي از نقش هاي اصلي آن فيلم را به من داد اما من با تهيه کننده به توافق نرسيدم و کار نکردم که «علي» از من ناراحت شد و با من قهر کرد. اين قهر تا سال 52 که مي خواست شش داستان مولوي را بسازد، ادامه داشت. آشتي کرديم و آن کار ساخته شد. سال 53 هم سريال «سلطان صاحبقران» را کار کرديم که من نقش ناصرالدين شاه را داشتم. «ناصر ملک مطيعي»، اميرکبير و «پرويز فني زاده» مليجک را بازي کردند. سال 54 «سوته دلان» را کار کرديم و از سال 58، هزاردستان آغاز شد و سال 64 پايان يافت.
در اين بين 9 ماهي وقفه ايجادشد که در آن مدت «کمال الملک» را ساخت. براي «دلشدگان» هم من گريم شدم اما قضايايي پيش آمد که بازي من در آن فيلم منتفي شد؛ نقش مرا «فرامرز صديقي» بازي کرد. «علي» سالها در فکرساختن فيلمي درباره تختي بود و قرار بود من هم درآن بازي کنم. من به او پيشنهاد کردم که اين فيلم را نسازد. براي اينکه خيلي ها از جمله خود من، تختي را از نزديک ديده اند و بيان واقعيت هاي زندگي او دشوار است. به او گفتم درباره مرگ تختي حرف و حديث هاي زيادي است و تو هم نمي تواني در فيلمت دروغ بگويي و نمايش دادن آن سخت است. با «عطاءالله بهمنش» هم در اين مورد صحبت کرده بود. بعد از 48 ساعت آمد و گفت که پايان فيلم اين گونه است: «تختي با دوبنده سياه و تختي با دوبنده سفيد با هم کشتي مي گيرند و تختي با دوبنده سياه، با ضربه فني، پيروز مي شود.» من او را بوسيدم و گفتم که عالي است! «علي» اعتقادات خاصي داشت و بعدها که سرطان گرفت شنيدم که جايي گفته است اين روح تختي بود که مرا به اين روز انداخت.
ازجان گذشتگي
تئاترمادر بازيگري است
هنرموروثي
ترس از مردم
آن سالهاي تقبيح عشق
و اين روزها...
منبع:زندگي ايده آل,شماره 43