فلسفه و رويكردِ وحيانى ـ عرفانى شيخ اِشراق (3)

تفكر اشراقى در ميان عرفاى ما مرسوم بوده است. از قرن دوم و سوم به بعد، متصوفه مبناى معرفت‌شناسى اشراقى داشتند و براى دستيابى به حقيقت از تجليات باطنى و نور دل مدد مي‌جستند، اما اين نحوه نگرش به صورت نظام فلسفى مطرح نبوده است. اولين بار در آثار شيخ شهاب‌الدين سهروردى است كه رسماً نگرش اشراقى به نگرش فلسفى تبديل مي‌شود.[98]
شنبه، 25 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه و رويكردِ وحيانى ـ عرفانى شيخ اِشراق (3)
فلسفه و رويكردِ وحيانى ـ عرفانى شيخ اِشراق (3)
فلسفه و رويكردِ وحيانى ـ عرفانى شيخ اِشراق (3)

نويسنده: محمد ملكى (جلال‌الدين)



استاد فتح‌الله مجتبايى نيز مي‌نويسد:
تفكر اشراقى در ميان عرفاى ما مرسوم بوده است. از قرن دوم و سوم به بعد، متصوفه مبناى معرفت‌شناسى اشراقى داشتند و براى دستيابى به حقيقت از تجليات باطنى و نور دل مدد مي‌جستند، اما اين نحوه نگرش به صورت نظام فلسفى مطرح نبوده است. اولين بار در آثار شيخ شهاب‌الدين سهروردى است كه رسماً نگرش اشراقى به نگرش فلسفى تبديل مي‌شود.[98]
استاد مطهرى هم در كتاب كليات فلسفه مي‌نويسد:
به عقيده ما شيخ اشراق تحت تأثير عرفا و متصوّفة اسلامى، روش اشراقى را انتخاب كرد. آميختن اشراق و استدلال با يكديگر ابتكار خود اوست.[99]
سهروردى كسانى را كه در پى حكمت اشراق‌اند به اين اصل (مشاهده و كشف و شهود) توصيه مي‌كند و آن را اصلى از اصول حكمت اشراق، بلكه اصل اساسىِ آن معرفى مي‌كند و مي‌نويسد: «أوّل الشروع فى الحكمة هو الانسلاخ عن الدنيا و أوسطهُ مشاهدة الأنوار الإلهية و آخره لا نهاية له».[100] شيخِ شهيد در اين جملة كوتاه اساس كشف و شهود را در فلسفة اشراق تبيين كرده، راه را بر رهروان اين طريق نشان مي‌دهد. البته لازمة اين راه و روش، سال‌ها رياضت‌هاى طاقت‌فرسا همراهِ با ذوق عرفانى و باريك‌انديشى است. نتيجة مشاهدة عوالم روحانى، برطرف شدن حجاب‌ها بين عاشق و معشوق است.[101] نخستين كار سهروردى تدوين مشاهدات روحانى و امتزاج آن با آموزه‌هاى حكماى يونانى و خسروانى و ايران اسلامى است. خود در اين باره مي‌نويسد:
آنچه مي‌گويم حقايقى است كه فقط از راه فكر و استدلال به‌دست نيامده است، بلكه حصول آنها بسته به امر ديگرى بود، يعنى نخست از راه ذوق و مكاشفه به آنها پى بردم و آنگاه به جست‌وجوى برهان بر آنها برآمده‌ام، به‌طورى كه اگر از اين دليل صرف نظر كنم، هيچ شكاكى نتواند مرا به شك و ترديد افكند.[102]
او در جايى از آثار خود مي‌نويسد: «من خود آنچه را يافته‌ام باور دارم و براى خود نيازى به برهان و استدلال ندارم و اگر استدلال و برهانى اقامه كرده‌ام، در مقام تعليم و آموزش است».[103] به هر حال، هم صوفيان نخستين و هم شيخ اشراق با استناد به آيات و روايات، مسئلة مشاهده و كشف و شهود را اصلى وحيانى و نبوى قلمداد مي‌كنند. آنها با استناد به آياتى مانند: «وجوهٌ يومئذ ناضرة * إلى ربِّها ناظرة»، «فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد»، «رب اَرنى أنظر إليك» و «كلاّ إنهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون»[104] نوعى مشاهده و رؤيت خداوند را، حال چه با چشم سر در قيامت و چه با چشم دل در دنيا و آخرت، ثابت مي‌كنند.[105] گرچه اهل ظاهر بر دلالت اين‌گونه آيات نقض‌هايي وارد كرده‌اند و هر گونه رؤيت حسّى را نفى نموده‌اند، ولى بحث دربارة رؤيت و مشاهدة چشم دل است كه اين شهيدِ معارف، همچون صوفيان نخستين، بر آن پافشارى مي‌كند. در مجامع روايى، به‌ويژه نهج البلاغه، نيز سخنانى دربارة رؤيت و مشاهدة حضرت حق وارد شده است: شخصى از حضرت امير توحيد، على(علیه السّلام) پرسيد: «آيا خداى خود را مي‌بينيد؟» آن حضرت فرمود: «چگونه كسى را كه نمي‌بينم، پرستش و عبادت مي‌كنم». دوباره پرسيدند: «او را به چه كيفيتى مي‌بينى»، امام فرمود: «او را با چشم سر نمي‌توان ديد و درك كرد و ليكن قلب‌هايي كه به حقايق ايمان منوّر شده‌اند او را درك مي‌كنند و مي‌بينند».[106] در روايت ديگرى آمده است كه شبى از شب‌ها كه شب چهاردهم ماه بود از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال شد: «آيا در قيامت خدا را خواهيم ديد؟» پيامبر فرمود: «همچنان‌كه من اين ماه را مي‌بينم شما نيز خدا را خواهيد ديد».[107] البته از اين حديث مي‌توان هر دو رؤيت را استفاده كرد.[108]
آخرين سخن اينكه وى در مقدمة حكمة الاشراق با صراحت تمام مي‌نويسد:
حكمت اشراق فلسفه‌اى است كه بر كشف و شهود بنا شده است و از همين رو، آن را به اشراق نسبت داده‌اند كه عبارت از ظهور انوار عقليّه و لمعان تابش نور و فيضان درخشش آنها بر نفوس مجرّد است و آن حاصل ذوق و نتيجه خلوات و منازلات من است كه در عالم مشاهده طى كرده‌ام.[109]
اين از مسلّمات است كه رؤيت حضرت بارى تعالى، البته نه با چشم سر، بلكه با قلب و دل نيز، ميسّر نمي‌شود، جز از راه رياضت و سير و سلوك عرفانى و عمل به دستورات شرع مقدس چنان كه هست. «رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند». اين وصول طُرقى دارد كه جويندة آن بايد در تحت تربيت يك پيرِ رهرو به طى طريق بپردازد تا به مكاشفات عرفانى برسد. فلسفة سهروردى جز اين چيز ديگرى نيست.
هانرى كربن نيز حكمت اشراق را فلسفه‌اى مبتنى بر شهود درونى و معرفت عملى و عرفانى و سير و سلوك صوفيانه دانسته است و عده‌اى ديگر نيز بر اين باورند كه منظور شيخ اشراق از «حكمت اشراق» بُعد مَشرقى آن با توجه به بُعد جغرافيايى نيست، بلكه انوارى است كه بر اثر رياضت و سير و سلوك عرفانى بر قلب او تابيده و او آن حالات را با قواعد منطقى و به‌ويژه فلسفى نظام‌مند كرده است و حكمتى به وجود آورده كه آن را «حكمت اشراق» نام نهاده است. حكيم شهرزورى شارح بزرگ حكمة الاشراق نيز روش فلسفى شيخ اشراق را در مقايسه با حكمت مشّا «النظام الأتمّ» قلمداد مي‌كند.
قرآن نيز حسّ، عقل، فطرت و وحى را به‌عنوان منابع معرفت و كشف و شهود معرفى كرده است كه ذكر مصاديق آنها دامن مقاله را گسترده مي‌كند. صِرفاً جهت نمونه آيه 75 انعام را كه به نوعى به رؤيت و شهود اشاره مي‌كند، ذكر مي‌كنيم و بقية موارد را به تتبّع مشتاقان در قرآن وامي‌نهيم: «و كذلك نُرِى إبراهيم مَلكوت السماوات و الارض و ليكون من الموقنين». خداوند پرده‌هاى زمين و آسمان‌هاى هفتگانه را از برابر ديدگان ابراهيم كنار زد تا به مافوق عرش نظاره كند. همين كار را براى محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز انجام داد.[110] شيخ موارد زيادى از مباحث و اصطلاحات عرفان و تصوف را از آيات قرآن استخراج و يا در شرح آنها به آن استناد كرده است كه در اينجا به ذكر دو نمونه بسنده مي‌شود:
وقت. لفظِ «وقت» يكى از اصطلاحات صوفيه است كه به حالات خلسه اطلاق مي‌شود. اين اصطلاح در آثار صوفيه چه پيش از شيخ اشراق و چه پس از او، بسيار به كار برده شده است. شيخ اشراق اين حالات خلسه را ناشى از درخشيدن انوار باطنى مي‌داند و آن را دربارة تجربة سالك از نخستين نورهايى مي‌داند كه در دل او پديد مي‌آيد و سعى مي‌كند معناى وقت را از باطن آية شريفة «و هو الذى يُريكم البرق خوفاً و طمعاً و يُنشىءُ السَّحاب الثقال»[111] استخراج كند و مي‌نويسد: «اين آيه اشارت به اوقات دارد كه اصحاب تجريد و صوفيان اين طوالع را اوقات مي‌نامند».[112] در ادامه مي‌نويسد: «در كلام الاهى اشارت بسيار است چنان‌كه مي‌گويد: يكادُ سَنَابرقه يَذهب بالأبصار».[113]
سكينه. «سكينه» يك لفظ قرآنى است و در آيات بقره: 248، توبه: 26 و فتح: 4 آمده است. مفسران دربارة معانى سكينه آراى مختلفى دارند. سهروردى با استناد به آيات ذكر شده در رسالة صفير سيمرغ، سكينه را نورى مي‌داند كه در دل سالك مي‌تابد و به او طمأنينه و آرامش مي‌دهد. فرق «وقت» با «سكينه» از نظر سهروردى اين است كه «وقت» زودگذر است اما «سكينه» ثابت. او در رساله فوق مي‌نويسد: «در قرآن مجيد ذكر سكينه بسى است، چنان‌كه مي‌گويد: فأنزل الله سكينته[114] و جاى ديگر گفت: هو الذى أنزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا إيماناً مع إيمانهم».[115] او يك فصل را به همين مسئله اختصاص داده است.[116] مشابه همين برداشت‌ها و تفاسير را صوفيّة نخستين از اين واژه‌ها كرده‌اند كه حكايت از همسانى و همخوانى تفكر سهروردى با صوفيان نخستين دارد.
شيخ موارد ديگرى از اصطلاحات صوفيه نخستين را نيز در آثار خود آورده و به شرح و بسط آن پرداخته است. او در رساله كلمة التصوف زير عنوانِ «فى شرح بعض مصطلحات الصوفية»، حال، مقام، خاطر، توبه، اراده، مريد، صحو، رجا، خوف، زهد، شكر، سُكر، رضا، محبت، رياضت، وجد، تواجد، قبض، بسط و چندين اصطلاح ديگر را شرح كرده و بر اين باور است كه اگر حكيم اين مراحل را طى نكند، به كمال نمي‌رسد. اين قوى‌ترين دليل گرايش وى به عرفان و تصوف است.[117]
نشانه‌اى ديگر از گرايش او به عرفان اشعارى است كه به زبان عربى و فارسى از وى به يادگار مانده است. اين اشعار با خميرماية صوفيانه و عارفانه سروده شده‌اند:[118]
در كـــنج خــرابات بسـى مـــردانند
كـــز لـــوح وجود سِــرها مـى‌خوانند
بيرون ز شتــر گــربه احـوال فـــلك
داننــــد شـــگفت‌ها و خـــر مي‌رانند
أيّها العشّــاق ما در دام عشق آويختيم
گــردِ بودِ خــود ز خاك آدميت بيختيم
سر برآورد از ميان و دل ديدار دوست
چون جمال او بديديم اندر او بگريختيم
قــــل لأصـحـــابى رأونـــى مــيتاً
فبـــكونــــى إذ رأونــــى حـــــزناً
لاتـظنـــــونى بأنّــــــى مــــــيت
لـــــيس ذا المــــــيّت و الله أنــــا[119]

كتاب‌نامه :
قرآن
آسين پالاسيوس، ميگل، فلسفه عرفانى ابن‌مسرّه، ترجمه فريدالدين رادمهر، تهران: نشر مركز، 1386.
آشتيانى، سيدجلال‌الدين، شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، تهران: انتشارات اميركبير، 1370.
ـــــــــــ ، منتخباتى از آثار حكماى الاهى ايران، از عصر ميرداماد و ميرفندرسكى تا زمان حاضر (4 جلد)، قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1378.
ـــــــــــ ، منتخباتى از آثار حكماى الاهى ايران، قم: دفتر تبليغات اسلامى، چاپ دوم، 1378.
ابراهيمى دينانى، غلامحسين، شعاع انديشه و شهود در فلسفه سهروردى، تهران: انتشارات حكمت، 1364.
ـــــــــــ ، نصيرالدين طوسى فيلسوف گفت‌وگو، تهران: نشر كتاب هرمس، 1386.
ابن‌قِفطى شيبانى، جمال‌الدين، ابوالحسن على بن‌يوسف عبدالواحد، تاريخ الحكماء قفطى، به كوشش بهين دارائى، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1371.
ابوريّان، محمدعلى، مبانى فلسفه اشراق از ديدگاه سهروردى، ترجمه محمدعلى شيخ، تهران: انتشارات دانشگاه شهيد بهشتى، 1372.
ابونصر سراج طوسى، عبدالله بن‌على، اللمع فى التصوف، تصحيح و تحشيه وينولد آلن نيكلسون، ترجمه مهدى محبتى، تهران: انتشارات اساطير، 1382.
استيس، والترترنس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدين‌خرمشاهى، تهران: انتشارات سروش، 1361.
اشكورى، قطب‌الله محمد بن‌على، محبوب القلوب، تصحيح و مقدمه ابراهيم ديباجى و حامد صدقى، تهران: مركز نشر ميراث مكتوب، 1377.
افلوطين، اثولوجيا، تحقيق عبدالرحمن بدوى، قم: انتشارات بيدار، 1371.
بهايى لاهيجى، عبدالرزاق، رساله نوريّه در عالم مثال، شرح و تصحيح سيدجلال‌الدين آشتيانى، تهران: حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، 1372.
جرجانى، ميرسيدشريف، كتاب التعريفات، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1370.
جلالى نايينى، سيدمحمدرضا، ثنويان در عهد باستان، تهران: انتشارات طهورى، 1384.
جهانگيرى، محسن، حكمت اشراق مجموعه مقالات (بيست مقاله)، تهران: انتشارات حكمت، 1383.
رضى، هاشم، حكمت خسروانى: حكمت اشراق و عرفان از زرتشت تا سهروردى، تهران: انتشارات بهجت، 1379.
سجادى، سيدجعفر، شرح و ترجمه حكمة الاشراق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1377.
ـــــــــــ ، فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، تهران: انتشارات اميركبير، 1375.
ـــــــــــ ، فرهنگ لغات اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، تهران: انتشارات طهورى، 1370.
سهروردى، شهاب‌الدين يحيى بن‌حبش (شيخ اشراق)، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، تحقيق و تصحيح هانرى كربن، سيدحسين نصر و نجفعلى حبيبى (4 جلد)، تهران: انجمن حكمت و فلسفه ايران، 1355ـ1357.
ـــــــــــ ، رساله هياكل النور، تحقيق و تصحيح: محمد كريمى زنجانى اصل، تهران: نشر نقطه، 1382.
شهرزورى، شمس‌الدين محمد، شرح حكمة الاشراق، تحقيق و تصحيح حسين ضيايى تربتى، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372.
شيرازى، قطب‌الدين، شرح حكمة الاشراق، تهران: مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه تهران و دانشگاه مك گيل، 1380.
عبوديت، عبدالرسول، درآمدى به نظام حكمت صدرايى (2جلد)، تهران: انتشارات سمت، 1386.
فخرى، ماجد، سير فلسفه در جهان اسلام، ترجمه زير نظر نصرالله پورجوادى، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1372.
كربن، هانرى، تاريخ فلسفه اسلامى، ترجمه سيدجواد طباطبايى، تهران: انتشارات كوير و انجمن ايران‌شناسى فرانسه در ايران، 1373.
ـــــــــــ ، روابط اشراق و فلسفه ايران باستان، به روايت سيداحمد فرديد، تهران: انجمن حكمت و فلسفه، 1382.
مجتبايى، فتح‌الله، «سهروردى و فرهنگ ايران باستان»، پژوهشنامه متين، شماره چهاردهم، بهار 1381.
مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج5: كليات فلسفه، تهران: انتشارات صدرا، 1371.
ـــــــــــ ، مجموعه آثار، ج9: شرح مبسوط منظومه، تهران: انتشارات صدرا، 1371.
ـــــــــــ ، مجموعه آثار، ج7: فلسفه ابن‌سينا، درس‌هاى اشارات، تهران: انتشارات صدرا، 1372.
موحد، صمد، نگاهى به سرچشمه‌هاى حكمت اشراق و مفهوم‌هاى بنيادى آن، تهران: انتشارات طهورى، 1384.
موسوى بجنوردى، سيدكاظم (سرويراستار)، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، تهران: مركز انتشارات دايرة‌المعارف بزرگ اسلامى، 1369.
سيد عرب، سيدحسن و على‌اصغر محمدخانى (به كوشش)، نامه سهروردى، «مجموعه مقالات»، تهران: سازمان چاپ و انتشارات، 1382.
نصر، سيدحسين، سه حكيم مسلمان، تهران: شركت كتاب‌هاى جيبى، 1370.
ـــــــــــ ، تاريخ فلسفه اسلامى، «شهاب‌الدين سهروردى بنيان‌گذار مكتب اشراق»، تهران: انتشارات اميركبير، 1386.
ـــــــــــ ، جاودان خرد، تهران: انتشارات سروش، 1382.
ـــــــــــ ، سنت عقلانى اسلامى در ايران، تهران: قصيده‌سرا، 1382.
همدانى، عبدالصمد، بحر المعارف، تحقيق و ترجمه حسين استاد ولى، تهران: انتشارات حكمت، 1373.

پی نوشت ها :

[98]. «سهروردى و ايران باستان»، پژوهشنامه متين، شماره14، ص166.
[99]. مجموعه آثار، ج5، ص143.
[100]. كتاب المشارع و المطارحات، ص195.
[101]. به قول آن دَسْتان‌سراى بوستان توحيد: ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست / تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز.
[102]. حكمة الاشراق، ص10.
[103]. همان.
[104]. به ترتيب: قيامة: 22ـ23؛ ق: 22؛ اعراف: 143؛ مطففين: 15.
[105]. دربارة چگونگىِ رؤيت بارى تعالى بين فرقه‌هاى اسلامي اختلاف وجود دارد؛ البته اين مقال جاى پرداختن به اين مسئله نيست و كتاب‌هاى عرفانى و كلامى و فلسفى اين موضوع را بررسي کرده‌اند.
[106]. اصول كافى، ج1، ص97، باب فى ابطال الرؤية؛ توحيد صدوق، ص109، باب ماجاء فى رؤية.
[107]. سنن الترمذى، تحقيق احمد محمد شاكر، ج4، ص687. به نقل از: محمدتقى فعالى، تجربه دينى و مكاشفه عرفانى، ص36.
[108]. با توجه به اعتقاد راسخ شيخ به مكاشفه، شارحان مكتب او، ارسطو را كه فلسفه را تبديل به استدلال و برهان كرد و ذوق تألّه و كشف و شهود را از آن گرفت متهم به خيانت مي‌كنند؛ براى نمونه شهرزورى مي‌نويسد: «فلسفه پس از ارسطو راه انحطاط را در پيش گرفت». مقدمة شهرزورى بر حكمة الاشراق، ص5.
[109]. حكمة الاشراق، مقدمه، ص9ـ11.
[110]. محمدتقى فعالى، تجربه دينى و مكاشفه عرفانى، ص556ـ557.
[111]. رعد: 12.
[112]. مجموعه مصنفات، ج3، رساله صفير سيمرغ، ص319.
[113]. نور: 43.
[114]. توبه: 40.
[115]. فتح: 4.
[116]. مجموعه مصنفات، ج3، رسالة صفير سيمرغ، ص321ـ323.
[117]. رسالة كلمة التصوف، ص130ـ136 و رسالة صفير سيمرغ، ص321ـ323.
[118]. نگارنده در كتاب مبانى و پيشينه فلسفه شيخ اشراق، به تفصيل موارد فوق را ذكر و شرح داده است.
[119]. مجموعه مصنفات، ج3، صفير سميرغ، ص328.

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان ومذاهب




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط