اومانیسم ( Humanism )
1 – كليات (1)
واژه اومانيسم از واژگان ابداعى قرن نوزدهم است. كلمه آلمانى Humanismus براى اولين بار در سال 1808 براى اشاره به يك شكل از آموزش كه تاكيد آن بر ادبيات كلاسيك يونانى و لاتين است ، جعل شد. بنابراين ، واژه اومانيسم در زمان رنسانس به كار نرفته است. با وجود اين، مفهوم اين واژه در آن دوره ، حضور كامل داشت. اومانيسم در اين معناى خاص بر يك جنبش فرهنگى در عهد رنسانس اطلاق مىشود كه اهتمام اصلى آن بر تحقيقات كلاسيك و بويژه لغتشناسى بود. هدف اين جنبش فرهنگى آن بود كه با توجه به متون كلاسيك فرهنگ باستانى يونانى - رومى نيروهاى درونى انسان را شكوفا سازد و دانش و زندگى اخلاقى و دينى انسانها را از قيمومت كليسا آزاد كند.
اما اومانيسم - همچنان كه اشاره شد - معناى عام و متداولى نيز دارد كه از همان معناى خاص، سرچشمه مىگيرد. در اين معناى عام ، اومانيسم ، ديگر به معناى يك جنبش نيست، بلكه عبارت است از : « يك شيوه فكرى و حالتى روحى كه شخصيت انسان و شكوفايى كامل او را بر همه چيز مقدم مىشمارد و نيز عمل موافق با اين حالت و شيوه فكر.» به عبارت ديگر، اومانيسم - طبق تعريفى كه اومانيستها ارائه مىدهند – يعنى : انديشيدن و عمل كردن با آگاهى و تاكيد بر حيثيت انسانى و كوشيدن براى دستيابى به انسانيت اصيل. در واقع، اين معناى از اومانيسم است كه يكى از مبانى و زيرساختهاى دنياى جديد به شمار مىآيد و در بسيارى از فلسفهها و افكار و مكاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است. هر چند كه ظهور و بروز آن در برخى مكاتب فلسفى و سياسى ، نظير پراگماتيسم ، اگزيستانسياليسم، پرسوناليسم، ماركسيسم و ليبراليسم بيشتر بوده است.
اين شيوه انديشه كه «انسان» را محور توجه خود قرار مىدهد، از رنسانس به اين سو منشا تحولات و تغييرات فراوان در مقولههاى گوناگون زندگى و تمدن مردم باختر زمين شده است؛ بهطورى كه انسان گرايى را بايد از مهمترين شالودههاى تفكر جديد غرب و انديشه مدرنيسم به شمار آورد.
به طور كلى، اومانيسم در تاريخ غرب ، با دو قرائت يا در دو گرايش كلى بروز كرده است ؛ يكى، گرايش فردگرا و ديگرى گرايش جمعگرا. فردگرايى ، كه قرائت غالب از انسان گرايى بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، كه به «فرد انسانى» مىدهد. (ر. ك.: فردگرايى) در عرصه حيات سياسى و اقتصادى، گرايش جمعگرا معمولا در مكاتب سوسياليسم و ماركسيسم و گرايش فردگرايانه بويژه در ليبراليسم و كاپيتاليسم ، خود را نشان داده است.
2 - پيشينه و تاريخچه اومانيسم
اما با ظهور و اشاعه مسيحيت در روم و ديگر نقاط اروپا و نضج گرفتن كليسا ، وضع از بن دگرگون شد. به مرور زمان ، كليسا مدعى شد كه يگانه حافظ حقيقت الهى در روى زمين است و انسانشناسى مسيحى بر انسانشناسى متاثر از فرهنگ يونانى غالب شد. در اين دوره، علم و فلسفه خادم الهيات مسيحى است. در نتيجه ، كليسا حق انتخاب مواد آموزشى و پژوهشى را از پيروان خود سلب مىكرد و حتى علوم تجربى را تحت نظارت خود در آورد.
اين جريان ، بويژه ، در بخشى از دوره ميانه ادامه داشت تا اين كه در قرن چهاردهم يكباره در ايتاليا گرايش آشكار به فرهنگ باستان، نخست ناگاهانه و اندكى بعد آگاهانه به طور انفجارآميز پديدار شد و پس از آن به سراسر باختر زمين گسترش يافت. اين جنبش به جنبش رنسانس (نوزايى) موسوم گرديد. نتيجه چنين نگرشى ، استقلال فرد انسانى و آزادى از قيمومت كليسا و به بيان ديگر، پيدايش اومانيسم بود. اعجاب و شيفتگى اين دوره نسبتبه غنا و بارورى عهد باستان ، موجب شد كه شاعران، نويسندگان ، سخنوران ، تاريخ نويسان و پژوهشگرانى با عنوان «اومانيست» پديد آيند كه كمال مطلوب خود را در آثار يونان باستان، قهرمانىهاى روميان و عقايد مسيحيان نخستين جستجو كنند.
به هر حال ، اومانيسم يكى از شاخصههاى برجسته و جنبههاى پرنفوذ رنسانس بود كه با توجه به متون باستانى يونان، انسان را در مركز تاملات خود قرار مىداد. اين جنبش اومانيستى بيشترين اهتمام خود را صرف گريز از وضعيتحاكم در دوره قرون وسطا و نفوذ كليسايى قرار داده بود؛ و چندان دغدغه نظم دادن به انديشههاى خود در چارچوبهاى علمى و فلسفى نداشت. اومانيستها، بيشتر، از انديشههايى استقبال مىنمودند كه در تقابل و تخالف با نظام حاكم قرون وسطايى شكل مىگرفت. آنها مفاهيمى از قبيل اختيار و آزادى انسان را - در مقابل انديشه حاكميت امپراطورى و كليسا و اصول فئوداليته - همواره مىستودند. طبيعتگرايى، تصديق جايگاه لذت در زندگى اخلاقى، تساهل و تسامح دينى از ديگر موضوعاتى بود كه بتدريج مورد علاقه اومانيستها قرار گرفت.
جنبش اومانيستى هر چند به دلايل مختلف در پايان قرن شانزدهم ميلادى، به عنوان يك جنبش، رو به اضمحلال گذاشت. ولى تاثير خود را به عنوان يك نگرش نوين، در دوره خود و جريانهاى فكرى پس از خود و به طور كلى بر فكر و فرهنگ و رفتار تمدن جديد غربى تا به امروز به جاى گذاشته است؛ به طورى كه در عرصه هنر و ادب كه اومانيستها آن را به عنوان نخستين گريزگاه خود براى رسيدن به آزادى انديشه و بيان انسانى انتخاب كرده بودند، افرادى چون پترارك (1304 - 1374)، بوكاچيو (1313 - 1375) ظهور كردند كه با انسانگرايى خود و اين باور كه فرهنگ آنها همان فرهنگ عهد عتيق كلاسيك است، بينش عصر رنسانس را پىريزى كردند. نظرات آنان الهام بخش بسيارى از نويسندگان، شاعران، نقاشان و پيكرهسازان گرديد. ظهور افراد ديگرى مانند اراسموس و لوتر نيز در عرصه مذهب و پيدايش نهضت اصلاح دين (3) و پيشرفتهاى بزرگ علمى در عرصه علوم زيستشناسى، پزشكى، شيمى و فيزيك، به گونهاى تحت تاثير اين دوره و اين جريان فكرى است. از لحاظ فلسفى نيز اغلب فلسفههاى پس از رنسانس متاثر از نگرش اومانيستى بودهاند. نكته قابل توجه اين كه اومانيسم دوره رنسانس، اومانيسم فلسفى نبود؛ ولى در دوره جديد، با ظهور فيلسوفانى چون برونو، بيكن، دكارت، اسپينوزا در نحله راسيوناليستى (اصالت عقلى) و لاك، باركلى و هيوم در نحله آمپريستى (اصالت تجربهاى)، بتدريج مفاهيم منسجم فلسفى خود را باز يافت.
در قرنهاى هفدهم و هجدهم (دوره روشنگرى) تاثير انديشههاى اومانيستى بر افكار و آثار اين دوره كاملا آشكار است. در اين دوره، مجموعهاى از بزرگان ادباء، فلاسفه و دانشمندان مانند ولتر، منتسكيو، ديدرو، دالامبر، لاك، هيوم، كندرسه مىزيستند، كه اعتقاد عمومى آنها بر اين بود كه مساله اساسى و محورى وجود آدمى، سر و سامان يافتن زندگى فردى و اجتماعى بر طبق موازين عقلى است نه كشف اراده خداوند در مورد اين موجود خاكى. هدف انسان، نه عشق و ستايش خداوند است و نه بهشت موعود، بلكه تحقق بخشيدن به طرحهاى انسانى متناسب با اين جهان است كه از سوى عقل ارائه مىشود.
مىتوان گفت كه انسانگرايى اين دوره نوعى روند و حركت فرهنگى بود كه زمينههاى مختلف اخلاق، سياست، تعليم و تربيت، اقتصاد، حقوق و دينشناسى و... را تحت تاثير جدى و دگرگونساز خود قرار داده بود؛ در زمينه اخلاق، بر اساس انديشه انسانگرايانه ارزشها و بايد و نبايدهاى اخلاقى، تنها بر مبناى عقل و وجدان و اخلاق علمى - و نه بر اساس آموزههاى دينى - استوار مىشود. در عالم سياست نيز امور بر اساس اراده و خواست انسان (در قالب اكثريت) تعيين مىگردد و دموكراسى به جاى تئوكراسى مىنشيند. در واقع اكثر انديشههاى سياسى قرون اخير (خصوصا ليبراليسم) بر مبناى اومانيسم پىريزى شدهاند.
اين روند؛ يعنى روند اومانيسم در دوره روشنگرى، تا دوره معاصر همچنان ادامه يافته است. در واقع، گذشته از بسيارى از جريانهاى انتقادى كه بر عليه تفكر اومانيسم عقل محور به راه افتاده است، درونمايه بسيارى از مباحث اخلاقى، حقوقى، سياسى، دينى و زيباشناختى معاصر را هنوز انديشههاى انسان گرايانه شكل مىدهد؛ هر چند كه نامى از اومانيسم در خلال برخى از اين مباحثبرده نشود. اومانيستهاى امروزى، بيشترين تاثير را از ديدگاههاى اومانيستى عصر روشنگرى پذيرفتهاند.
3 - جمعبنديى از مؤلفههاى اومانيسم
1 - محوريت انسان و پايبندى به خواستها و علايق انسانى؛ 2 - اعتقاد به عقل، شك گرايى و روش عملى به عنوان ابزارى مناسب براى كشف حقيقت و ساختن جامعه انسانى؛ 3 - برشمردن عقل و اختيار به عنوان ابعاد بنيادى وجودى انسان؛ 4 - اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبناى خودمختارى و برابرى اخلاقى؛ 5 - اعتقاد به جامعه باز و تكثرگرا؛ 6 - تاكيد بر دموكراسى، به عنوان بهترين تضمين كننده حقوق انسانى در برابر اقتدار فرمانروايان و سلطهجويى حاكمان؛ 7 - التزام به اصل جدايى نهادهاى دينى از دولت؛ 8 - پرورش هنر مذاكره و گفتگو، به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهمهاى مختلف؛ 9 - اعتقاد به اين مطلب كه تبيين جهان بر پايه واقعيات ماوراى طبيعى و توجه به يك جهان غيردنيوى براى حل معضلات بشرى، تلاشى استبراى ضعيف و بىارزش كردن عقل انسانى. جهان موجودى خود پيدايش (4) و انسان نيز بخشى از همين جهان طبيعت است كه بر اساس يك فرايند تحولى مداوم پديد آمده است؛ 10 - اعتقاد به اين كه تمام ايدئولوژيها و سنتها اعم از دينى، سياسى يا اجتماعى، بايد توسط انسان ارزشگذارى شود؛ نه اين كه صرفا بر اساس ايمان پذيرفته شود؛ 11 - جستجوى دائم براى يافتن حقيقت ملموس و عينى؛ با درك و اعتراف به اين كه شناخت و تجربه جديد، پيوسته ادراكهاى ناقص ما را از آن حقيقت عينى تغيير مىدهد؛ 12 - اعتقاد به اين كه اومانيسم، جانشين و بديلى واقع بينانه و معقول براى الهيات نااميد كننده و ايدئولوژيهاى زيان آور است؛ زيرا با اعتقاد به اومانيسم، خوشبينى، اميد، حقيقتطلبى، تساهل و بردبارى، عشق، ترحم و دلسوزى و زيبايى حاكم مىگردد و عقلگرايى به جاى بدبينى، ياس، جزميت، گناه، خشم و نفرت، تعصبات، ايمان كوركورانه و غيرعقلانى مىنشيند.
در اين ميان، عناصر و مؤلفههايى چون «بى همتايى فرد انسانى»، «خرد» و «روش علمى» هسته مركزى و كانونى اومانيسم را تشكيل مىدهند.
4 - اقسام اومانيسم
1 - اومانيسم ادبى (5) : دلبستگى و تعلق خاطر به ادبيات و علوم انسانى يا فرهنگ ادبى.
2 - اومانيسم رنسانسى (6) : تكيه بر برنامه آموزشى كه در اواخر قرون وسطى، و پس از آن، همراه با احياى نوشتههاى كلاسيك، گسترش يافت. در اين زمان، دوباره اعتماد به انسان براى تعيين صدق يا كذب امور، پديد مىآيد.
3 - اومانيسم فلسفى (7) : مجموعهاى از مفاهيم و نگرشها راجع به ماهيت، ويژگيها، توانايىها، تعليم و تربيت، و ارزشهاى اشخاص انسانى. دو نوع اومانيسم مسيحى و اومانيسم جديد، در ذيل اين نوع اومانيسم گنجانده مىشود.
4 - اومانيسم مسيحى (8) : فلسفهاى كه از خودشكوفايى انسان در چارچوب اصول مسيحى جانبدارى مىكند.
5 - اومانيسم جديد (9) : اين نوع اومانيسم به نامهاى اومانيسم ناتوراليستى، اومانيسم علمى، اومانيسم اخلاقى و اومانيسم دموكراتيك ناميده مىشود. در تعريف آن گفته شده است: فلسفهاى كه هر گونه موجود مافوق طبيعى را طرد مىكند و به طور عمده، بر عقل و علم، دموكراسى و رحم و عطوفت انسانى تكيه مىكند. اومانيسم جديد نيز منشا دوگانه دارد؛ هم منشا دينى و هم منشا دنيوى. البته، از دين در اين معنا، معنايى گستردهتر از دينهاى رسمى و الهى منظور مىشود. از اين رو، مىتوان گفت كه دو نوع ديگر اومانيسم؛ يعنى اومانيسم دينى و سكولار، ذيل اومانيسم جديد قرار مىگيرند.
6 - اومانيسم دنيوى گرا (10) : اين نوع اومانيسم، محصول عقلگرايى عصر روشنگرى در قرن هجدهم و نيز آزاد انديشى قرن نوزدهم است. امروزه، بسيارى از گروههاى اومانيستى نظير انجمن اومانيسم دموكراتيك و سكولار و اتحاديه عقلگرايان امريكايى و فيلسوفان و دانشمندان دانشگاهى، از اين نوع فلسفه حمايت مىكنند. اين نوع اومانيسم، هرگونه تلاش ماوراى طبيعى را براى حل معضلات بشرى و تبيين واقعيتهاى هستى، طرد و نفى مىكند.
7 - اومانيسم دينى (11) : بسيارى از افراد توحيدگرا و كلگراى مسيحى و همه گروههايى كه فرهنگ وابسته به اخلاق را ترويج مىكنند، خود را اومانيست دينى مىنامند. اومانيسم دينى، ديدگاههاى مشتركى با اومانيسم سكولار دارد. تنها تمايز عمده آنها، در تعريف دين و وظيفه دين است. اومانيسم دينى، تعريفى كاركردى از دين ارائه مىدهد: دين چيزى است كه نيازهاى فردى و اجتماعى انسانهايى را كه از يك جهانبينى فلسفى برخوردارند، برآورده مىسازد.
همچنان كه گذشت، گرايشهاى اومانيستى از جهتى به دو گرايش «فردگرا» و «جمعگرا» نيز تقسيم مىشود.
5 - تاثير اومانيسم بر انديشههاى دينى و فلسفى در غرب
از جمله اين نوع تفكر مىتوان از «مذهب انسانى» آگوست كنت، پوزيتويست فرانسوى، نام برد كه به يك «مذهب بشرى مبتنى بر بىخدايى» ، به منظور اصلاح اجتماعى ، اعتقاد داشت.
در مجموع، مهمترين تاثير نگرش اومانيستى بر انديشههاى دينى در غرب را مىتوان به صورت زير خلاصه كرد:
1 - نفى واسطهگرى صاحبان قدرت و كليسا، ميان انسان و خدا؛ 2 - مقابله با تفاسير ارباب كليسا از كتاب مقدس؛ 3 - فطرى دانستن آموزههاى عصر باستان همانند تعاليم مسيحيت؛ 4 - مطرح شدن همه اديان و طرح سازگارى آنها با هم؛ 5 - پيدا شدن صبغه اين جهانى و انسانى در دين.
اما ، در مورد تاثير اين تفكر بر انديشههاى فلسفى بايد گفت اغلب فلسفههاى پس از رنسانس به نحوى تحت نفوذ نگرش اومانيستى قرار گرفتهاند. اساسا، اين نوع نگرش، از مهمترين شاخصههاى فلسفه دوره جديد به شمار مىآيد. همچنان كه گذشت، اومانيسم دوره رنسانس، اومانيسم فلسفى نبود؛ اما در دوره جديد با ظهور فيلسوفانى چون دكارت، اسپينوزا، لاك، باركلى، هيوم و نيز رواج دو جريان عمده فلسفى؛ يعنى جريان عقل گرايى و تجربهگرايى، بتدريج مفاهيم فلسفى خود را باز مىيافت. در فلسفههاى عقلگرا، اگر سخن از اصالت عقل به ميان مىآيد، در واقع مرجع خود را در يك من عقلانى انسانى باز مىجويد. همچنان كه در فلسفههاى تجربهگرا كه بر اصالتحس و تجربه تاكيد مىشود ، مرجع را در من تجربى انسانى بايد جستجو كرد. اصل معروف دكارتى؛ يعنى مىانديشم پس هستم (كوجيتو (12) )، نقطه آغاز محوريت دادن به انسان در قالب «من انديشنده» و نقطه آغاز اومانيسم فلسفى بود. البته، بايد دانست كه در فلسفه دوره جديد و بويژه در عصر روشنگرى ، رويكرد انسان گرايانه ، بيشتر در مباحث معرفتشناختى جلوه و نمود پيدا مىكند. گروهى از انديشمندان و فيلسوفان بر عنصر عقلى شناخت تاكيد مىورزيدند و گروهى ديگر بر عنصر حس.
توجه به خود انسان و در نظر گرفتن هويتشخصى و فرد انسانى به عنوان نقطه عزيمت تاملات فلسفى ، در فلسفههاى معاصر بويژه پراگماتيسم ، ماركسيسم و اگزيستانسياليسم دنبال مىشود.
6 - ملاحظه
نكته دوم: اين كه اكثر تحولات دنياى جديد و شكوفايىها و ترقيها را در زمينههاى علمى ، صنعتى ، رفاهى ، حقوقى و نيز پيدايش ساز و كارها و نظامهاى سياسى مدرن و... بايستى به نحوى در كارنامه تفكرات اومانيستى نوشت، قابل انكار نيست. اما منتقدان بى شمارى از ابتداى تاريخ اومانيسم و خصوصا امروزه ، براى اين سكه، روى ديگرى نيز قائلند. بسيارى از ايرادهاى نگرش اومانيستى را مىتوان در توجه به حد و حصر و افراطى به شان و منزلت انسانى و نخوت و غرور واهى انسان به خويش و ناديده انگاشتن كاستيها و محدوديتهاى خود و عقل خود خلاصه كرد. منتقدان مىگويند عدم تامل در اين محدوديتها و كاستيها بوده است كه فرد و جامعه انسانى مدرن را دچار آسيبها و بحرانهاى جدى كرده است (ر. ك.: مدرنيته و مدرنيسم).
انسان دوره جديد مىكوشد تا خود را يگانه حقيقت هستى و خالق تمام ارزشهاى واقعى اين جهانى و حاكم بر شؤون هستى و ساير موجودات معرفى نمايد؛ فرمانرواى مطلقالعنانى كه هيچ كس را ياراى مقاومت در برابر آن نيست. اين نگرش در مقاطع فراوانى بويژه در دوره روشنگرى ، شكلى افراطى و راديكال يافت؛ در صدد حذف هرگونه انديشه ماوراى طبيعى، وحيانى و دين الوهى برآمد؛ انديشهها و رويكردهاى دينى را به عنوان بزرگترين مانع جدى بر سر راه حاكميتخرد و ارزشهاى انسانى برآمد؛ انسان را به موجودى مطلق تبديل كرد. سپس كوشيد تا ارزشها و آرمانهاى انسانى و صرفا دنيوى را، بر تمام عرصههاى مختلف علمى، فرهنگى ، سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى و... حاكم نمايد؛ كوششى كه در نهايت ، نام دين به خود گرفت و عنوان «دين انسانيت» نيز پيدا كرد.
نكته سوم: در اديان آسمانى ، بويژه دين اسلام ، انسان علاوه بر اين كه از جايگاه ممتاز كرامت انسانى و جانشينى حضرت حق (ذات ربوبى واجد تمام صفات كمال) برخوردار است و آسمان و زمين ، «مسخر» او قلمداد شدهاند ، اما آنچنان وانهاده در عرصه هستى نيست كه غيرمسؤولانه تنها به خود بينديشد و آنگاه كه چيزى را در برابر منافع خود تشخيص داد، آن را ناحق تلقى كند. شان و عظمت تمامى انسانها در تفكر اسلامى محفوظ است ، ولى شان آنها به ميزان تحصيل كمالات (قرب به مقام الوهى) همچنان افزوده مىگردد. نكته بسيار مهم اين است كه جهانبينى اسلامى ، شان انسان را محبوس و منحصر در امور دنيوى نمىكند، اساسا در اين انديشه پايگاه و شان انسان در ارتباط با مبدا و مقصد (خداوند) معنا مىشود. ارزشهاى اخلاقى انسانى نيز، در اين راستا در نظر گرفته مىشوند. بنابراين، دين اسلام ، به يك معنا نگرش انسانگرايى را تا آنجا كه به نفى ارزشهاى انسانى، اخلاقى و الهى نينجامد ، مىپذيرد و بر كسب ارزشهاى انسانى و شكوفايى استعدادهاى زمينى و آسمانى او تاكيد مىنمايد، اما هيچگاه ، انسان را يگانه خالق ارزش نمىداند.
پی نوشتها:
1) مطالب اين بخش برگرفته و تلخيصى است از كتاب «فرهنگ واژهها» نوشته عبدالرسول بيات، مؤسسه انديشه و فرهنگ دينى، قم، چاپ دوم، 1381، صص 54 - 38.
2. humanism.
3. Reformation.
4. self-existing.
5. literary humanism.
6. renaissance humanism.
7. philosophical humanism.
8. christian humanism.
9. modern humanism.
10. secular humanism.
11. religious humanism.
12. cogito.
منبع:ماهنامه رواق اندیشه ، 1382 ، شماره 26
/ج