غنیمت است گفتوگو با مردی كه امروز چنان شورانگیز قلم را به رقص درمیآورد كه صاحبان ذوق مست میشوند، به ویژهبرای ما ایرانیهای قرن بیست و یكم كه میان سنت و مدرنیته پا در هوا ماندهایم. بارها از خود میپرسیم كه این شادمانی و پایكوبی واژهها در بزم سرودههای شاعران كهن چگونه شكل میگیرد و سبب این پایكوبیها كیست. اسرافیل شیرچی خطاطی و نقاشی را نیك میشناسد و از كیفیت رنگها و كاركرد آنها به خوبی آگاه است. او در زمره مردانی است كه با احترام به پیشینه تاریخی فرهنگ ایرانی، از آزمودن نهراسیده است و این تابلوهای فاخر و زیبا كه امروز زینتبخش گالریهای مهمی در سراسر جهان است، حاصل تلاش و عرقریزان روحی مردی است كه فقط قلم توانستهاست اشتیاقش را پاسخگو باشد.
* این علاقه پرشور به هنر خطاطی از چه زمانی در وجود شما شعلهور شد؟
من در یكی از روستاها بابل زاده شدم، روستایی سرسبز در فاصلهای حدود هفت كیلومتر از شهر. اكنون همه امكانات دنیای مدرن وحتی ماهواره در آنجا یافت میشود ولی در آن روزهای فقر امكانات دل آزار بود. نام روستا خراسان محله بود و من همیشه سپاسگزار خداوندم كه در طبیعتی چنین سرسبز و زیبا، زندگیرا آغاز كردم. زیرا زادگاه نقش مهمی در شكلگیری شخصیت و پرورشذوقی و احساس انسان دارد. پیش از مدرسه به مكتبخانه میرفتم و عم جز و آموختنیهای این چنینی را در مكتبخانه آموختم و به همین سبب در كلاس اول از بقیه بچهها پیش بودم و از همان آغاز میتوانستم بنویسم. از كودكی دچار لكنت زبان بودم و این موضوع و ریشخند گاه گاه بچهها، بسیار آزارم میداد و من هم نوشتن یا نقاشی كردن را به صحبت كردن با بچهها ترجیح میدادم. كمكم رابطه جالبی با نقش و نگارها در درونم به وجود آمد و هر چیزی را كه میدیدم نقاشی میكردم. یك روز معلممان در سر كلاس مسابقهای برای كامل كردن یك كلمه میان بچهها برگزار كرد و من برنده شدم و معلم به عنوان جایزه، مرا برای سفری دو روزه به شهر برد. در شهر فقط به قلم و كاغذ فكر میكردم و به همین سبب قلم موها و رنگهای مختلفی خریدم و از شنبه صبح با ابزار كافی مانند یك خطاط حرفهای سركلاس حاضر شدم.
من در یكی از روستاها بابل زاده شدم، روستایی سرسبز در فاصلهای حدود هفت كیلومتر از شهر. اكنون همه امكانات دنیای مدرن وحتی ماهواره در آنجا یافت میشود ولی در آن روزهای فقر امكانات دل آزار بود. نام روستا خراسان محله بود و من همیشه سپاسگزار خداوندم كه در طبیعتی چنین سرسبز و زیبا، زندگیرا آغاز كردم. زیرا زادگاه نقش مهمی در شكلگیری شخصیت و پرورشذوقی و احساس انسان دارد. پیش از مدرسه به مكتبخانه میرفتم و عم جز و آموختنیهای این چنینی را در مكتبخانه آموختم و به همین سبب در كلاس اول از بقیه بچهها پیش بودم و از همان آغاز میتوانستم بنویسم. از كودكی دچار لكنت زبان بودم و این موضوع و ریشخند گاه گاه بچهها، بسیار آزارم میداد و من هم نوشتن یا نقاشی كردن را به صحبت كردن با بچهها ترجیح میدادم. كمكم رابطه جالبی با نقش و نگارها در درونم به وجود آمد و هر چیزی را كه میدیدم نقاشی میكردم. یك روز معلممان در سر كلاس مسابقهای برای كامل كردن یك كلمه میان بچهها برگزار كرد و من برنده شدم و معلم به عنوان جایزه، مرا برای سفری دو روزه به شهر برد. در شهر فقط به قلم و كاغذ فكر میكردم و به همین سبب قلم موها و رنگهای مختلفی خریدم و از شنبه صبح با ابزار كافی مانند یك خطاط حرفهای سركلاس حاضر شدم.
* نخستین شعری كه لذت نوشتناش هنوز همراهتان است چه بود؟
در همان دوران شعری در كتاب درسی از سرودههای انسان شریف و پاكباز، عباس یمینی شریف، نظرم را جلب كرد: <من یار مهربانم/ دانا و خوش بیانم/ گویم سخن فراوان/ با آنكه بیزبانم...> بارها و بارها این شعر را نوشتم و ملكه ذهنم شد. عشقی عجیب به این شعر داشتم و هنوز هم با خواندن این شعر، آن خاطرههای زیبا در ذهنم جان میگیرند.
یادم هست آن زمان به وسیله نی، پرچینهایی را به عنوان مرز، میان كشتزارها ایجاد میكردند. نیهای متفاوتی در این پرچینها میرویید و من از انواع مختلف برمیگزیدم و با آنها مشاقی میكردم. هفت ساله بودم و كنار یك پرچین نشستم تا یك نیبرای خودم بتراشم. نی را روی پای چپ گذاشتم و وقتی نی را بریدم چاقو در پایم فرو رفت و زخمی عمیق به درازای شش، هفت سانتیمتر در پایم ایجاد كرد كه هنوز جایش پیداست.
یادم هست آن زمان به وسیله نی، پرچینهایی را به عنوان مرز، میان كشتزارها ایجاد میكردند. نیهای متفاوتی در این پرچینها میرویید و من از انواع مختلف برمیگزیدم و با آنها مشاقی میكردم. هفت ساله بودم و كنار یك پرچین نشستم تا یك نیبرای خودم بتراشم. نی را روی پای چپ گذاشتم و وقتی نی را بریدم چاقو در پایم فرو رفت و زخمی عمیق به درازای شش، هفت سانتیمتر در پایم ایجاد كرد كه هنوز جایش پیداست.
* از دوست به یادگار دردی دارم / كان درد به صد هزار درمان ندهم
بله، واقعاً مثال خوبی زدید. به قول شاعر <كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستی> یادم است در همان سفری كه با معلمم به شهر داشتم در خانهشان گوشهای نشسته بودم و خطاطی میكردم. چند خط نوشتم كه یكی این بود:
<گل بیخار جهان مردم صاحب هنرند> و خواهر معلمم تعجب كرد كه یك بچه مدرسهای با این سن كم چنین شوری در خطاطی دارد و برادرش را صدا زد كه <بیا ببین یك بچه مدرسهای با قلم چه میكند>! این را كه شنیدم خیلی تشویق شدم و در شكلگیری علاقهام به خطاطی در آن سن خیلی موثر بود.
<گل بیخار جهان مردم صاحب هنرند> و خواهر معلمم تعجب كرد كه یك بچه مدرسهای با این سن كم چنین شوری در خطاطی دارد و برادرش را صدا زد كه <بیا ببین یك بچه مدرسهای با قلم چه میكند>! این را كه شنیدم خیلی تشویق شدم و در شكلگیری علاقهام به خطاطی در آن سن خیلی موثر بود.
* چه شد كه خطاطی در كانون زندگی شما قرار گرفت؟
سال دوم یا سوم راهنمایی بودم كه احساس كردم محیط روستا برایم تنگ است. با اینكه رقص شكوفهها و زیبایی چشماندازها بسیار دلربا بود ولی تصمیم گرفتم به شهر بیایم تا بتوانم پیشرفت كنم و درآمدی هم داشته باشم. پدرم تمایل داشت كنارش بمانم و در كارهای كشاورزی و ... كمكش كنم ولی مادر و مادربزرگم- كه زنانی بسیار مومن ولی روشن ضمیر و آگاه بودند- تشویقم میكردند كه به شهر بروم و راه پیشرفتم را هموار كنم. پدرم هم سرانجام موافقت كرد ولی گفت نمیتواند از نظر مالی یاریام دهد. به هر حال به شهر رفتم و به سینمای شهر - كه یك سینمای خصوصی بود - پیشنهاد كردم نام فیلم را خطاطی كنم و بر سر در سینما بنویسم- در آغاز باور نكرد كه با این قد و قامت كوچك توان چنین كاری را داشته باشم ولی از آزمون سربلند بیرون آمدم و در ازای ماهی سیصد تومان، نام سه، چهار فیلمی را كه در طول ماه اكران میكردند بر سر در سینما خطاطی میكردم. اتاقی را هم اجاره كردم كه اندازه آن چهار متر در یك و نیممتر بود و آنقدر كوچك بود كه یك شب كه چند تن از دوستانم برای دیدنم آمده بودند ناچار شدند هنگام خواب، پایشان را از پنجره بیرون دراز كنند.
* درسرا رها كرده بودید؟
* درسرا رها كرده بودید؟
نه، صبحها به مدرسه میرفتم و عصرها كار میكردم. همواره راههای پیشرفت در خوشنویسی را در ذهنم جستوجو میكردم تا اینكه یك روز در اداره فرهنگ و هنر بابل به یك آگهی برخوردم مبنی بر اینكه استاد غلامحسین امیرخانی استاد بزرگ خطاطی هر ماه دو جلسه در فرهنگ و هنر بابل كلاس برگزار میكند. كلاس توسط شخصیتهای سرشناس شهر برگزار میشد و راه یافتن به آن برایم دشوار بود ولی ناامید نشدم و در پی رفتوآمدهای بسیار، سرانجام روزی استاد امیرخانی خطاطیهایم را به دقت ارزیابی كرد و نظر مثبت او جلب شد و به این ترتیب شرایطی فراهم شد تا راحتتر بتوانم از كلاس استفاده كنم. رفتو آمد در این كلاس و انجمنهایی مانند آن سبب شد با نقاشان و هنرمندان دیگر شهر آشنا شوم و در كنار خطاطی، به نقاشی هم جدیتر بنگرم.
البته دیگران با تجربهتر از من بودند ولی من علاقهمند بودم زمینههای جدیدی را تجربه كنم. نترسیدن از تجربههای جدید و استفاده از تركیبهای رنگی متفاوت، سبب چیرگیام بر مكتبهای مختلف نقاشی شد. پیشرفت در نقاشی به آگاهی و رشد در زمینههای مختلف خطاطی انجامید و اگرچه در نمایشگاههای هنرمندان نقاشی شهر شركت میكردم ولی از آنان میخواستم كه مرا به عنوان خطاط معرفی كنند. به این نتیجه رسیدم كه باید حمالی خطاطی كنم و از اداهای روشنفكری و ژستهای هنری فاصله بگیرم. اعتقادم این بوده است كه باید كار كنم و زحمت بكشم تا نتیجه كارم مطلوب باشد. حتی روزی كه برای خواستگاری رفتم قلم را به دست گرفتم و مشغول خطاطی شدم و پدرزنم تعجب كرد كه <شما برای خواستگاری آمدهاید یا برای خطاطی؟> من گفتم <هردو>! و او حیرت كرد. شاید رفتارم در آن روز خیلی مناسب نبود ولی عشق عظیمی مرا به سوی خودش میكشید. البته پدرزنم هم مرد فهمیدهای بود و مرا درك میكرد.
البته دیگران با تجربهتر از من بودند ولی من علاقهمند بودم زمینههای جدیدی را تجربه كنم. نترسیدن از تجربههای جدید و استفاده از تركیبهای رنگی متفاوت، سبب چیرگیام بر مكتبهای مختلف نقاشی شد. پیشرفت در نقاشی به آگاهی و رشد در زمینههای مختلف خطاطی انجامید و اگرچه در نمایشگاههای هنرمندان نقاشی شهر شركت میكردم ولی از آنان میخواستم كه مرا به عنوان خطاط معرفی كنند. به این نتیجه رسیدم كه باید حمالی خطاطی كنم و از اداهای روشنفكری و ژستهای هنری فاصله بگیرم. اعتقادم این بوده است كه باید كار كنم و زحمت بكشم تا نتیجه كارم مطلوب باشد. حتی روزی كه برای خواستگاری رفتم قلم را به دست گرفتم و مشغول خطاطی شدم و پدرزنم تعجب كرد كه <شما برای خواستگاری آمدهاید یا برای خطاطی؟> من گفتم <هردو>! و او حیرت كرد. شاید رفتارم در آن روز خیلی مناسب نبود ولی عشق عظیمی مرا به سوی خودش میكشید. البته پدرزنم هم مرد فهمیدهای بود و مرا درك میكرد.
* با این شرایط آیا دغدغههای مادی زندگی، شما را نمیآزرد؟
آدم پركاری بودم. احساس میكردم كسی را ندارم جز خدا. <من جز تو كسی ندارم ای عشق/ خود را به تو میسپارم ای عشق/ این خط شكسته و بسته را نیز/ با دست تو مینگارم ای عشق> سال ۷- ۱۳۵۶ بود و به این احساس رسیده بودم كه كسی را ندارم. پس بیشتر كار میكردم، به دو جهت؛ برای تقویت بنیه هنریام و برای تامین هزینههای زندگی. حتی چند تن از بچههای روستا هم بهدنبالم به شهر آمده بودند و علاوه بر تامین هزینههای خودم، به آنان نیز یاری میكردم چون دوست نداشتم فقط به خودم فكر كنم و علاقهمند بودم به دیگران هم بهرهای برسانم. یادم هست در همان زمان ماهی سیاه كوچولو! از صمد بهرنگی منتشر شد و من خودم را ماهی سیاه كوچولو میدیدم و دوست داشتم با گذر از سختیها و مانعها به تجربههای جدیدی دست یابم.
* دوست دارم پرسشی را بیپرده با شما مطرح كنم؛ اسرافیل شیرچی در این سالها چه بهرهای از خطاطی برده است؟
حقیقت این است كه هیچگاه نخواستهام فیگورم مانند فیگور مدلها باشد یا مرسدسبنز آخرین مدل داشته باشم. همیشه با این عشق كار كردهام كه هنرجو زمانی كه نام اسرافیل شیرچی را میشنود احساسی توام با احترام در او برانگیخته شود. این قلم دو بال دارد كه من بر آن سوار شده و در این سالها به آمریكا، روسیه، سوئیس، آلمان، چین، كشورهای عربی، فرانسه و ... رفتهام و خطم به دورترین نقاط جهان پركشیده است.
احساس میكنم این بال، بال مقدسی است. از قدیم با خودم میگفتم كه نباید كاری كنم كه این بال آسیب ببیند و بریزد و من از آن بالا به پایین بیفتم. قلم آنقدر مقدس است كه یكی از سورههای ما، قلم نام گرفته است و با آیه <نون و القلم و ما سیطرون> آغاز میشود. احساس میكنم كه خط بیش از تلاشهایم و بیشاز زحمتهایم به من داده است. چهلو شش ساله هستم و احساس میكنم خطاطی بیش از ۱۰ برابر مقدار به من داده است. وقتی نوروز فرا میرسد ده پانزده خط برای نوروز مینویسم و این كارها چاپ میگردد و همه جا پخش میشود و در همه خانهها و حتی سر سفره هفت سین خودنمایی میكند. با این خط، كنار مردمی حضور دارم كه به آنها عشق میورزم. من این لطفها را از قداست قلم میدانم. هیچگاه به خطاطی دروغ نگفتهام و او هم هیچگاه با من دورویی نكرده است، دو آینه هستیم در برابر همدیگر. آدم كه نباید به خودش دروغ بگوید. همیشه شادمانم به سبب شادمانیهایی كه از قلم گرفتهام. احساس میكنم پیش از هر چیز، مزد صداقتم را با قلم گرفتهام.
احساس میكنم این بال، بال مقدسی است. از قدیم با خودم میگفتم كه نباید كاری كنم كه این بال آسیب ببیند و بریزد و من از آن بالا به پایین بیفتم. قلم آنقدر مقدس است كه یكی از سورههای ما، قلم نام گرفته است و با آیه <نون و القلم و ما سیطرون> آغاز میشود. احساس میكنم كه خط بیش از تلاشهایم و بیشاز زحمتهایم به من داده است. چهلو شش ساله هستم و احساس میكنم خطاطی بیش از ۱۰ برابر مقدار به من داده است. وقتی نوروز فرا میرسد ده پانزده خط برای نوروز مینویسم و این كارها چاپ میگردد و همه جا پخش میشود و در همه خانهها و حتی سر سفره هفت سین خودنمایی میكند. با این خط، كنار مردمی حضور دارم كه به آنها عشق میورزم. من این لطفها را از قداست قلم میدانم. هیچگاه به خطاطی دروغ نگفتهام و او هم هیچگاه با من دورویی نكرده است، دو آینه هستیم در برابر همدیگر. آدم كه نباید به خودش دروغ بگوید. همیشه شادمانم به سبب شادمانیهایی كه از قلم گرفتهام. احساس میكنم پیش از هر چیز، مزد صداقتم را با قلم گرفتهام.
* حال این پرسش به ذهن میآید كه چرا از سرمایهگذاری در زمینههایی كه به قول شما چنین سودمند هستند غفلت میكنیم؟
به نظرم قرار نیست كه مرداب پر از نیلوفر باشد. قرار است هر صد سال یك تاج اصفهانی، یك شجریان یا یك میرعماد بیاید. قرار نیست هر روز یك نیلوفر رشد كند. به قول ابوسعید، این سرزمین سخت میگیرد و نرم میدهد. البته باید آشكارا گفت كه روی جامعهمان سرمایهگذاری نمیشود و فقط گلهایی خودرو بار میآیند كه بسیار فاخر و گران قیمتاند و آوازهشان در همه دنیا میپیچد.
شما توجه كنید به اینكه كسی كه هنر فرش را ترویج میكند باید مثل عربزاده باشد. مدیران فرهنگی ما وظیفه دارند كه سرمایهگذاری كنند و دغدغهشان فرهنگ و امور فرهنگی باشد.
* از رسالت هنرمند چه تعریفی دارید؟ اصلا هنرمند چه تعهدی به جامعهاش دارد؟
شما توجه كنید به اینكه كسی كه هنر فرش را ترویج میكند باید مثل عربزاده باشد. مدیران فرهنگی ما وظیفه دارند كه سرمایهگذاری كنند و دغدغهشان فرهنگ و امور فرهنگی باشد.
* از رسالت هنرمند چه تعریفی دارید؟ اصلا هنرمند چه تعهدی به جامعهاش دارد؟
ذهن پرورشیافته هنرمند خود به خود هنرمند را به رسالتش رهنمون میكند. خاصیت هنر با آرمانگرایی هنرمند معنا پیدا میكند. مثلاً در آغاز انقلاب موسیقی محمدرضا لطفی و شعر هوشنگ ابتهاج و آواز محمدرضا شجریان چنان شور و نشاطی در جامعه ایجاد كرد كه كمنظیر بود. یك هنرمند حقیقی حتی در دوران خفقان هنری هم تسلیم نمیشود. ایجاد تاثیر مثبت در روحیه مردم نخستین تعهد هنرمند به جامعهاش است. مثلاً باید از خود بپرسیم این معماری رواج یافته امروزی در شهرها، آیا نشانی از نیاكان ما دارد؟ این معماری، معماری تخریب است. ما از روح بزرگ تمدن ایرانی به كلی فاصله گرفتهایم و در هجوم معماری تخریبی، موسیقی، خطاطی و هنرهای دیگر ما آسیب دیده است. ده یا بیست سال دیگر بچههای ما به سختی شعر حافظ و مولانا را به یاد خواهند آورد زیرا این معماری، ما را به یاد ابروی یار و شعر حافظ و نیایش حضرت علی (ع) نمیاندازد. باید از خودمان بپرسیم چرا دغدغه معاصر بودن تا این حد ما را خفه كرده است. ما در دورههای اخیر در برابر هجوم فرهنگی غربیها، خودمان را باختهایم. البته نباید یقه خارجیها را بگیریم بلكه باید از خودمان بپرسیم كه در این میان چه كارهایم؟ لازم است هنرمندان ما درد معاصر بودن را تعدیل كنند و به مبناهای فرهنگی و هنریمان بیشتر توجه كنند و كاستیهای فرهنگیمان را در موسیقی و خطاطی و ... جبران كنند. من احساس میكنم در روزگار ما همه بخشهای فرهنگیمان به خطر افتاده است. مگر ما چه كم دارم كه اینگونه دچار خودباختگی شدهایم. دغدغه اصلی هنرمندان معاصر ما باید رشد فرهنگی و هنری باشد نه چیز دیگر.
* موضوع اصلی همین است كه مرز میان بازنگری در هویت گذشته و تعصبورزی كجا است؟
تعصب از خامی است. احساس میكنم كسی كه هنرآموز است تعصب دارد. <عشق شیری است قوی پنجه و میگوید فاش/ هر كه از جان گذرد، بگذرد از بیشه ما> احساسم این است كه هنرمند زمانی كه از بیشه گذشت دیگر آنقدر متعصب نیست كه فقط به كارهای گذشتگان بسنده كند و به مدرنیته و مكتبهای دیگر بیتوجه باشد. به همین سبب داستان بالزاك در نقاشی فرانسویان آن دوران نمودار شده است و نقاشیهای فرانسویان آن دوره در مجسمهسازیها تاثیرگذار بوده است.
* پس نتیجه میگیریم آثار هنری هر دوره، آمیزهای از بافت فرهنگی و تاریخی آن هنر و آثار خلق شده در مكتبهای دیگر همان دوره است؟
بله، همین طور است. اگر ابوعلی سینا از گذشته تاثیر نمیگرفت جاودانه نمیشد و به همین سبب او نقطه عطفی میان پزشكی پیش از خود و پس از خود است. او با فلسفه افلاطونی و فلسفه یونان باستان آشنایی كامل داشته است. مثال دیگر رومن رولان است كه با گاندی و بسیاری دیگر از فرزانگان دوران خود در زمینههای مختلف ارتباط دائم داشته است. همچنین میتوانید به تاگور عارف و شاعر برجسته هندی و رابطه او با نویسندگان و روشنفكران و هنرمندان همدورهاش در آسیا و دیگر نقاط جهان توجه كنید. حتی چندین بار به ایران آمد و با شاعران و موسیقیدانان ایرانی دیدار كرد. اینگونه رابطههای فرهنگی و معنوی ساختار روح بشر را طرحریزی میكند.
* آقای شیرچی! خوشنویسی چه دردی از دردهای بیشمار انسان امروز كه به تجملگرایی، افسردگی و بحرانهای مختلف روحی دچار شده است، درمان میكند؟
<روزی كه كلك تقدیر در پنجه قضا بود/ بر لوح آفرینش، غم سرنوشت ما بود> سلطان علی مشهدی خوشنویس قرن هشتم در روزگاری میزیست كه سفر با الاغ انجام میشد و آب بهداشتی وجود نداشت. اگر از او میپرسیدی متوجه میشدی كه دشواریهای او در آن روزگار، همان دشواریهایی است كه ما در روزگار سفر با بوئینگ و ارتباط با اینترنت و سوار بر اتومبیلهای آخرین سیستم داریم. هنرمند در هر دوره باید بتواند طراوت ذاتی خودش را بیابد و درك كند كه هنری كه از آن برخوردار است نصیب یك نفر از صدمیلیون نفر است. دیگران ممكن است عنوان دكتر یا ماشین آخرین مدل نصیبشان شده باشد. من به عنوان یك هنرمند خوشنویس اگر غصه بخورم كه دوران مدرنیته است و امروز در تزئین خانه به جای سینیهای مسی و كاشیرنگی و شعر حافظ از آباژور و مبل استفاده میشود، دیگر نمیتوانم كاری درخور ارائه دهم. شاید بدانید كه هنرمندان امپرسیونیست به ویژه رنوار هر ماه تابلوهایی را كه نقاشی كرده بودند به دست میگرفتند و به خانههای اشراف و بزرگان شهر میرفتند و كارشان را عرضه میكردند و آثار خود را جاودانه كردند. اعتقاد دارم هنرمند معاصر نباید تسلیم آشوب ماشینیزم شود. به قول ابتهاج: <چشمهای كز كوه میجوشد منم/ كز درون سنگ بیرون میزنم> این شعر نماد زیبایی است برای همه ما كه بیاییم در تالارهای بزرگ، برجها و سالنهای انتظار از تابلوهای زیبا استفاده كنیم تا مردم به دیدن زیبایی عادت كنند. با دیدن اینها، مردم قوت میگیرند كه در این غوغای زندگی شهری، صدای زیبای نی حسن كسایی، صدای بنان و شجریان و نقاشان نامآور و خطاطان پرتلاش و فرهنگمدار را بشنوند و ببینند.
* الهام موضوع در خلق اثر هنری بسیار مهم است. مضمون تابلوهایتان چگونه به شما الهام میشود؟
در اینجا باید به موضوع مهمی به نام خلوت هنری اشاره كنم. خلاقیت با خلوت هنرمند معنا پیدا میكند. اگر هنرمند با خودش صادق باشد و در قیفصافیهنری خویش چیزهایی بریزد كه متضاد نباشند- و مانند خربزه و عسل بر همتاثیر بد نگذارند- خود به خود جوهره هنری او شكوفا میشود. اعتقاد دارم هنرمندان دوگونهاند؛ برخی مانند زنبوری روی گلهای مختلف مینشینند و شهد جمع میكنند و عسل شیرینی برگرفته از این شهدها تحویل میدهند و برخی دیگر از هنرمندان مانند عنكبوت هستند كه در تاری خود را تنیده، گرفتارند و نه خود پیشرفت میكنند و نه كار خلاقانهای انجام میدهند و نه به دیگران چیزی میآموزند. حتی ممكن است شاگردان زیادی را هم نابود كنند. احساسم این است كه هنرمندان گروه نخست موفقتر و هنرمندترند زیرا گروه دوم هنر بندانند نه هنرمندان.
* تعریف شما از خلوت هنری چیست؟
* تعریف شما از خلوت هنری چیست؟
متاسفانه در معنا كردن برخی واژههای مهم، سوءتفاهم رخ داده است. اینكه در اتاقی بنشینم و درها را ببندم، سیگاری روشن كنم و پك بزنم و صبر كنم تا طلای وجودم استخراج شود، نه چنین نیست. اینها مشتی اوهام است. باید بروی كسب معنا كنی، از انسانهای خوب، از دیوارهای خوش نقش، از رودهای خروشان و هزاران چیز خوب دیگر. باید مدتی را به تلاش و زحمت گذراند و زمانی كه لازم شد یك روز نشست و نتیجه را روی كاغذ آورد. در همان روز است كه موسیقیدان نتهای آهنگش را مینویسد و معمار، طرحهایش را رسم میكند و نویسنده، داستانش را مینویسد. البته خلوتهنری به نوعی طراحی نیازمند است كه هنرمند باید بتواند به آن دست یابد.
* پس به جوشش هنری اعتقاد دارید؟
* پس به جوشش هنری اعتقاد دارید؟
حتما، اگر آن جوشش و ژرفنگری نباشد چیزی در خور به دست نمیآید:
<كاملی باید در او جانی شگرف/ تا كه غواصی كند این بحر ژرف> شما اگر به كمال انسانی دست نیافته باشید كفهای دریا را جمع میكنید نه گوهرها را. هنگام شنا كردن، عمق یك متری و عمق پانزده متری با هم خیلی متفاوت است. كسی میتواند گوهرها را صید كند كه به عمق پانزده متری برود.
<كاملی باید در او جانی شگرف/ تا كه غواصی كند این بحر ژرف> شما اگر به كمال انسانی دست نیافته باشید كفهای دریا را جمع میكنید نه گوهرها را. هنگام شنا كردن، عمق یك متری و عمق پانزده متری با هم خیلی متفاوت است. كسی میتواند گوهرها را صید كند كه به عمق پانزده متری برود.
* حال كه گفتوگویمان بر كانون زیباییشناسی انجام گرفت بد نیست گفت وگو را هم با شعری به انتخاب شما به پایان ببریم.
همیشه سپاسگزار مردمی هستم كه از دامان پاك آنان رشد كردم و نگاه مهربانانهشان نصیب هنرمندان این مرز پرگهر بوده است. سپاس از این مردم را اینگونه به جای میآورم كه برایشان نقش عشق بنگارم. مایه سربلندی است كه با نفسهای گرمشان، پشتیبان و قدرشناس هنرم میباشند و من هم دوستدار و دلبسته آنانم؛ باشد كه همیشه سبز و پرتلاش و پرمهر باشند
همیشه سپاسگزار مردمی هستم كه از دامان پاك آنان رشد كردم و نگاه مهربانانهشان نصیب هنرمندان این مرز پرگهر بوده است. سپاس از این مردم را اینگونه به جای میآورم كه برایشان نقش عشق بنگارم. مایه سربلندی است كه با نفسهای گرمشان، پشتیبان و قدرشناس هنرم میباشند و من هم دوستدار و دلبسته آنانم؛ باشد كه همیشه سبز و پرتلاش و پرمهر باشند