مسیر جاری :
«خط دیدار» مداحان اهلبیت علیهمالسلام
زمان امضا موافقت نامه ایران و روسیه از زبان بقایی
اعلام زمان دور جدید گفتوگوهای ایران و اروپا
وقتی تاد هم درد صهیونیستها را درمان نمیکند
تاجر برزیلی همه اعضای خانواده خود را به کشتن داد
دستگیری هنجارشکنان منطقه باغمیشه تبریز
دعای مادر شهیدی که برآورده شد
لحظه انهدام ادوات و نیروهای دشمن در شمال نوار غزه
سرلشکر سلامی: گروههای مقاومت خودشان سلاحشان را تولید میکنند
عملیات ضدصهیونیستی در قدس اشغالی
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه یس
تلاوت آرامش بخش و دلنشین از سوره مبارکه الرحمن باصدای حسام الدین عبادی
ستاره بریزید آمد ماه عالمین/ حاج محمدرضا طاهری
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه واقعه
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه رحمن
عبد الباسط عبد الصمد - قرائت سوره شمس
عبدالباسط - تلاوت زیبای سوره مبارکه حمد (صوتی)
مولودی عربی ولادت حضرت زهرا (س)/ فصولی کربلایی
شور عربی و فارسی میلاد حضرت زهرا/ محمد فصولی
حاج مهدی سماواتی - زیارت حضرت زهرا (س)( صوتی)
زاغی کجایی؟
ترانه کودکانه «زاغی کجایی؟ / رو شاخه ی درخت ها / ماهی کجایی؟ توو آبی های دریا / بارون کجایی؟ اون بالاها توو ابرها / خورشید کجایی/ توو صبح زود فردا»
اذان
ترانه کودکانه «ظهر و شب وقتی توی کوچه صدای اذون می پیچه / پر میشه دلم از احساس جانماز پر از یاس / می زنم حرفامو با تو خداجون دعامو بشنو / وقتی با همه وجودم توو رکوع، توو سجودم / توو اقامه، توو قنوتم /...
آقا فیله چه مهربونه
داستان خوشگل کودکانه با عنوان «آقا فیله چه مهربونه!» برای بچه های عزیز و ناز «در جنگل زیبایی همه ی حیوانات با هم زندگی می کنند و به هم کمک می کنند. خارپشت و خرگوش و سنجاب خانه شان نزدیک هم است. یه روز...
داستان کودکانه | خونه آرزوها
داستان صوتی کودکانه «خونه آرزوها» با صدای خانم مریم نشیبا
داستان کودکانه | هیولا
کتی از هیولا می ترسید. کتی فکر می کرد که هیولا زیر تخت اوست. پیش مادرش رفت و گفت: من می ترسم. هیولا رفته زیر تخت من. اما مادر زیر تخت را نگاه کرد و به کتی نشان داد که هیچ هیولایی زیر تخت او نیست ...
داستان کودکانه | کفش دوزک
مدتی بود که گل های جنگل آفت گرفته بودند و پژمرده می شدند. زیزی، زنبور زیبا یک روز از لانه اش پر زد و رفت تا با گل های قرمز حال و احوال کند. زی زی دید که گل های قرمز، خالخالی و سیاه شده اند. او همه ی حیوانات...
داستان کودکانه | دونه برفی
برفک، روی ابرها نشسته و دارد به خواهر و برادرهایش فکر می کند. ابرهای سفید آسمان را پوشانده بودند و هوا خیلی سرد شده بود. برفک، روی ابرها نشسته بود و با برادرش برفی حرف می زد. آنها از بالا ،پایین را نگاه...
داستان کودکانه | آرزوی دهقان
زن دهقان با همسرش در کنار پسر کوچک شان زندگی می کردند. در یک مزرعه کوچکی دهقان جوانی با زن و پسرش زندگی می کردند. آنها از زندگی شان راضی بودند تا اینکه یک روز که دهقان به خانه اش بر می گشت زن و شوهری را...
داستان کودکانه | فیل و فنجون
روزی و روزگاری بود جنگل و سبزه زاری بود جنگلی که توی دلش هزار هزار پرنده داشت گنجشک و سار و قمری داشت تا چرنده داشت خزنده داشت حیوانات درنده داشت ببر و پلنگ و شیر و گرگ آهوهای دونده داشت قورباغه ها قورقورقورقور...
داستان کودکانه | خارپشت و شترمرغ
خارپشت و شترمرغ در مزرعه با هم زندگی می کردند. اما شترمرغ، خارپشت را مسخره می کرد. شترمرغ خیلی به خودش مغرور بود. او فکر می کرد از خارپشت خیلی سریع تر و قوی تر است. ولی خارپشت قبول نمی کرد. خارپشت به شترمرغ...