ترس

راننده از توی آینه نگاهی به زن انداخت و گفت: «بی‌خیال شو آبجی دیگه باید همه، غزلو بخونیم زل‍ز‍‌ل‍ه رو كه دیدی؟ هر چی ثواب كردی بسه دیگه باید كاسه كوزه رو جمع كنیم و همه چی رو تحویل اوسا كریم بدیم.» زن چادرش را روی سر مرتب كرد. پیراهن مشكی مخمل، قالب تنش بود. دستی به ابروهای پرش كشید و گفت: «من اعصاب ندارم آقا كمش كن» راننده لب ورچید. صدای محكم زن و چشمهای ماتش كه انگار هیچ‌چیز را نمی‌دید توان هر پاسخی را از راننده گرفت.
يکشنبه، 4 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ترس
ترس
ترس

نويسنده: آرزو خمسه كجوری
زن گفت: آقا صدای اون نوارو كم كن!
راننده از توی آینه نگاهی به زن انداخت و گفت: «بی‌خیال شو آبجی دیگه باید همه، غزلو بخونیم زل‍ز‍‌ل‍ه رو كه دیدی؟ هر چی ثواب كردی بسه دیگه باید كاسه كوزه رو جمع كنیم و همه چی رو تحویل اوسا كریم بدیم.»
زن چادرش را روی سر مرتب كرد. پیراهن مشكی مخمل، قالب تنش بود. دستی به ابروهای پرش كشید و گفت: «من اعصاب ندارم آقا كمش كن»
راننده لب ورچید. صدای محكم زن و چشمهای ماتش كه انگار هیچ‌چیز را نمی‌دید توان هر پاسخی را از راننده گرفت.
صدای نوار را كم كرد و زیر لب گفت: «خدا گره از كار همه باز كنه»
به زن گفتم: «خیلی وحشتناك بود، من كه داشتم زهره‌ترك می‌شدم.»
زن سر برگرداند و گفت: «از چی؟»
چشمهای عسلی‌اش میان سبزه تند صورتش می‌درخشید.
گفتم: «زلزله»
گفت: «ترسیدی؟»
گفتم: «تا به حال آنقدر نترسیده بودم.»
گفت: «بچه داری؟»
گفتم: «نه»
باز رویش را برگرداند طرف شیشه و مات خیابان شد.
ـ «پس چرا می‌ترسی؟»
سرما همه آغوشم را پر كرد. می‌خواستم بگویم؛ به قول مامانم بچه‌های شما چه گلی به سر شما زده‌‌اند كه بچه من بزند، همان بهتر كه بچه ندارم، تا حالش گرفته شود. اما او كه نمی‌دانست من بچه‌دار نمی‌شوم.
گفتم: «شما نترسیدید؟»
بغض كرد: «من دیگر نمی‌ترسم. پنج بار ترسیدم توی بم. دیگر برای چه بترسم. خدا بدش نیاید خوشحال هم می‌شوم. حالا همه شیشه پنجره‌های تاكسی را كشیده بودند پایین و مات درختهای فرار شده بودند.
منبع: سوره مهر




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.