نويسنده: علي اميني نژاد




 

عرفاي طراز اول و مشهور قرن پنجم

1. ابوعبدالرحمن سَلَمي (م 412)

وي مريد شيخ ابوالقاسم نصرآبادي است و از نويسندگان بزرگ صوفيه محسوب مي شود و نوشته هاي فراواني دارد. از جمله مهمترين آنها حقايق التفسير و طبقات الصوفية است. در حقايق التفسير، تفسيرهاي باطني آيات قرآن را كه از سوي عرفا صورت گرفته بود، جمع آوري كرد و از جمله تفسير منسوب به امام صادق (عليه السّلام) را در آن مجموعه، گرد آورد. البته همين اثر او در زمان سَلَمي موجب تنش هاي اجتماعي شد و با اينكه سُلَمي خود از دانشمندان محدث به شمار مي رفت، در مورد او تنگ نظري هايي صورت گرفت. به هر تقدير، اين اثر سُلَمي از آثار مهم عرفاني در حوزه ي عرفان و شريعت مي باشد.
اثر ارزشمند ديگر او- طبقات الصوفية- نيز در نوع خود و در مقوله ي تذكره نويسي بي نظير است و از جهاتي بر همه ي تذكره هاي ديگر ترجيح دارد. در آن كتاب، عرفا را در پنج طبقه دسته بندي و در هر طبقه به صورت گلچين، شرح حال بيست عارف را مورد بررسي قرار مي دهد كه در مجموع به يك صد عارف و صوفي مي پردازد.
بين سُلَمي و ابوسعيد ابوالخير مراوداتي بوده است و ابن عربي (م 638) در فتوحات مكيّه مكاشفه اي را كه در ارتباط با سُلَمي به او دست داده بود، نقل مي كند و جامي در نفحات الانس ترجمه ي آن را آورده است. (1)
ابوعبدالرحمن سلمي از خانواده اي عرفاني است. پدر و جدّ او از عرفا بودند. سُلَمي در سال 412 ق وفات كرده است.

2. شيخ ابوالحسن خرقاني (م 425)

پس از ابوالعباس قصاب آملي كه از اطراف و اكناف به سوي او مي آمدند، خرقان محل آمد و شد صوفيان و عارفان بود، همچنان كه خود ابوالعباس گفته بود: «اين بازارك ما با خرقاني افتد» كه اين جمله از آن خبر مي دهد كه بعد از او، خرقاني از همه باعظمت تر است.
تربيت روحاني خرقاني در سلوك از روحانيت شيخ ابويزيد بسطامي بود و مولوي از وي بسيار ياد مي كند و در توحيد كلمات زيادي دارد. از وي پرسيدند: صوفي كيست؟ گفت: «صوفي به مرقّع و سجاده صوفي نبود، و صوفي به رسوم و عادات صوفي نبود، صوفي آن بود كه نبود». در سخني ديگر مي گويد: «وارث رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) آن بود كه به فعل او اقتدا كند، نه آنكه روي كاغذ سياه كند». باز مي گويد: «چهل سال است كه نفسم يك شربت آب سرد مي خواهد، هنوز وي را ندادم». باز هم مي گويد: «امروز چهل سال است كه حق در دلم مي نگرد و به جز خود را نمي بيند».
ابوسعيد ابوالخير، ابوالقاسم قشيري و ابن سينا با وي ملاقات داشته اند و در شب عاشوراي سال 425 ق وفات يافته است. (2)

3. ابوسعيد ابوالخير (م 440)

وي از مشاهير جهاني عرفان است و از دانشمندان نابغه ي عارف ايران. هُجويري كه معاصر اوست، با وي ملاقاتي نداشته است، اما درباره ي او مي گويد: «جمله ي اهل زمانه وي را مسخّر بودند ... عالم بود و به فنون علم، روزگاري عجيب داشت و شأني عظيم اندر درجت اشراف بر اسرار». (3)
در ابتدا پير و مراد ابوسعيد، شيخ ابوالفضل سرخس بود. خود مي گويد: «چون پير ابوالفضل به رحمت حق پيوست و ما را در مدت حيات، هر اشكال كه بودي به وي رجوع افتادي، حل اشكال ما را هيچ كس متعين نبود، الا شيخ ابوالعباس، به آمل رفتيم و يك سال پيش وي بوديم».
ابوسعيد از استادش ابوالعباس حكايات فراواني نقل مي كند تا آنكه مي گويد: «چون يك سال به نزديك شيخ ابوالعباس مُقام كرديم، گفت: بازگرد و با «مَهَنه» (4) شو تا روزي چند اين عَلَم بر در سراي تو زنند، ما به حكم اشارت او بازآمديم، با هزار خلعت و فتوح».
جملات نغز و پرمغز، فراوان دارد. وقتي از او در تفسير حديث تفكّر ساعةٍ خيرٌ من عبادةٍ سنةٍ پرسيدند، گفت: «انديشه ي يك ساعته در نيستي خود، بهتر از عبادت يك ساله در انديشه ي هستي خود».
به شيخ بوسعيد گفتند: فلاني بر روي آب مي رود! گفت: سهل است، بَزَغي و صعوه اي (5) نيز بر آب برود. گفتند: فلان كس در هوا مي پرد! گفت: زغني (6) و مگسي نيز در هوا مي پرد. گفتند: فلان كس در يك لحظه از شهري به شهري مي رود! گفت: شيطان نيز در يك نفس از مشرق به مغرب مي رود.
اين چنين چيزها را بس قيمتي نيست، مرد آن بود كه در ميان خلق نشيند و دادوستد كند و زن خواهد و با خلق درآميزد و در يك لحظه از خداي خود غافل نباشد.
اين جملات انسان را به ياد آن كريمه ي الهي مي اندازد كه: رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ. (7) از وي درباره ي تصوف پرسيدند، گفت: «آنچه در سر داري، بنهي و آنچه در كف داري، بدهي و از آنچه بر تو آيد، نجهي!» در جاي ديگر مي گويد: «حجاب ميان بنده و خداي، زمين و آسمان نيست، عرش و كرسي نيست، پنداشت و مني تو حجاب است، از ميان برگير، به خداوند رسيدي».
ملاقات وي با ابوعلي سينا و ماجراهاي مختلف آن معروف است. وي در شب جمعه، چهارم شعبان سال 440 ق وفات كرد و عمرش را هزار ماه؛ يعني هشتاد و سه سال و چهار ماه نوشته اند. (8)

4. شيخ ابوالقاسم قشيري (م 465)

ابوالقاسم عبدالكريم بن هوازن قشيري، از مؤلفان بزرگ صوفيه است. جامي مي نويسد: «در هر فنّي تأليفي لطيف دارد». (9) تفسير لطائف الاشارات از اوست و رساله ي قشيريّة او شهرتي جهاني يافته است.
مريد ابوعلي دقّاق واستاد ابوعلي فارمدي است. هُجويري، صاحب كشف المحجوب معاصر او بوده و برخي از احوال وي را بدون واسطه نقل مي كند. جامي از هجويري نقل مي كند كه وي در مقام زهد قشيري گفته است: «امام قشيري را از ابتداي حالش پرسيدم، گفت: مرا وقتي سنگي مي بايست از بهر روزن خانه، هر سنگ كه برمي گرفتم، گوهري مي شد، مي انداختم». (10)
هجويري در نقلي مي گويد: از او شنيدم كه:
" مثل الصوفي كعلّة البرسام اوّله هذيان فاذا تمكنّت فَرَسَتْ؛ (11) «مثل صوفي و عارف همچون بيماري برسام است. بيماري برسام التهابي در سينه است كه موجب آثاري مي شود، ابتداي آن هذيان گويي است و وقتي اين بيماري در جان انسان افتاد، شخص لال مي شود».

5. هُجويري (م حدود 470)

علي بن عثمان بن ابي علي الجُلّابي غزنوي هُجويري، از عارفاني است كه سفرهاي بسيار كرده و مشايخ فراوان ديده است. به همراه مرادش ابوالفضل محمدبن حسن خُتَّلي (12) كه به ابوالفضل شامي شهرت داشت، به شام رفت و پس از رحلت او به خراسان بازگشت. ابوالقاسم كُرَّگاني و ابوالعباس شقّاني و برخي ديگر، از اساتيد و مشايخ او هستند.
هجويري آثار فراواني تأليف كرده است، اما هم اينك فقط يك اثر از او كه كشف المحجوب است، باقي مانده كه البته اين كتاب در ميان كتب صوفيه اهميت ويژه اي دارد و در تصوف و عرفان نخستين كتاب فارسي است كه هجويري آن را در اواخر عمر خود و در لاهور پاكستان نوشته است. مؤلفان پس از وي همچون جامي به اين اثر توجه فراوان دارند و از آن بسيار نقل مي كنند. گفته مي شود هجويري در حدود سال 470 ق وفات كرده است. (13)

6. خواجه عبدالله انصاري (م 481)

وي از نوابغ عرفاني دوره ي رشد و بالندگي است و از حيث عرفان عملي، عالي ترين مرحله ي آن به دست وي رقم خورده است و كتاب منازل السائرين وي كه هم اينك با شرح كاشاني متن درسي حوزه هاي علميه است، ظريف ترين معاني سلوكي را دربر دارد.
كلمات كوتاه شيرين و اشعار زيباي وي در جهان مشهور است. خود مي گويد از كودكي در گفتن شعر استعدادي شگرف داشته است. ده ها هزار بيت اشعار فارسي و عربي دارد. حافظه اي فوق العاده داشت، به طوري كه صد هزار بيت از اشعار شعراي عرب را در حفظ داشت. خود مي گويد: «من سيصدهزار حديث ياد دارم، با هزار هزار اسناد ... حق سبحانه و تعالي مرا حفظي داده بود كه هرچه زير قلم من بگذشتي، مرا حفظ شدي!»
خواجه عبدالله بسيار پركار بود، آن چنان روزگار خود را برنامه ريزي كرده بود كه هيچ فراغت نداشت، تا جايي كه مي گويد: «حتي فراغت نان خوردن نبودي، مادر من نان پاره لقمه كرده بودي و در دهان من مي نهادي در ميان نوشتن».
نسب وي به ابوايوب انصاري، صحابي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) مي رسد و به شيخ الاسلام ملقب است و عبدالرحمن جامي هر كجا در نفحات الانس مي گويد شيخ الاسلام مرادش همين ابواسماعيل عبدالله بن ابي منصور محمد انصاري است. وي به سال 396 ق متولد و در سال 481 ق وفات يافته است. (14)

7. امام ابوحامد محمد غزالي (م 505)

غزالي دانشمند پرآوازه ي اسلامي و ايراني است. در حيات خود دوران هاي گوناگوني داشته است. ابتدا در مسير علم آن چنان پيش رفت كه يگانه ي وقت شد و در نظاميه ي بغداد كرسي درس يافت و همگان را شيفته ي خود كرد، اما به يك باره- و البته پس از چندين ماه تفكر كه در كتاب ارزشمند المنقذ من الضلال شرح آن را آورده است- همه ي آن موقعيت را رها مي كند و ساليان سال در گمنامي تمام به سفر ظاهري و معنوي دست مي زند و در اقامت طولاني در شام، راه عرفان و تصوف را برمي گزيند و كلام و فلسفه را به چالشي جدي مي كشاند و در عالمان پس از خويش تأثيرات شگرفي ايجاد مي نايد.
غزالي آثار گران سنگي از جمله: احياء العلوم، جواهرالقرآن، مشكاة الانوار و غير اينها به رشته ي نوشته درآورده است. محدث و فيلسوف الهي، ملامحسن فيض كاشاني، شاگرد و داماد صدرالمتألهين، احياء العلوم وي را با در نظر گرفتن نكاتي، از جمله روايات اهل بيت (عليهم السّلام) احيا كرده و به نام المحجة البيضاء في احياء الاحياء انتشار داده است.
غزالي در عرفان و تصوف به ابوعلي فارمدي منتسب بود و سرانجام در سال 505 وفات نمود.

عرفاي غيرمشهور قرن پنجم

پس از عارفان مشهور اين قرن، عرفاي فراوان ديگري نيز در اين مقطع بوده اند كه فهرست برخي از آنها تقديم مي گردد:

1 . شيخ ابوالفضل سرخسي:

مريد ابونصر سراج و استاد ابوسعيد ابوالخير است. (15)

2. شيخ ابوعبدالله طاقي:

مريد موسي بن عمران جيرفتي و پير خواجه عبدالله انصاري در جواني او است كه خواجه از او بسيار نقل مي كند. وي به سال 416 ق وفات يافت. (16)

3. شيخ ابوعبدالله داستاني:

ملقب به شيخ المشايخ، از هم رديفان خرقاني است و در علوم گوناگون متبحر بوده است. وي متوفاي سال 417 ق مي باشد. (17)

4. شيخ ابوعلي سياه:

از مشايخ خراسان و متوفاي سال 424 ق است. (18)

5. شيخ ابوالعباس قصاب آملي:

كه تاريخ وفاتش معلوم نيست اما از آنجا كه استاد ابوسعيد ابوالخير و معاصر ابوعلي سياه (م 424) است، مي بايست سال حيات و وفاتش در همين سال ها باشد. از او حكايات بسياري نقل مي كنند و از همه مهم تر آنكه بي سواد بود، اما بزرگان وقت مي گفتند: هرگاه در اصول دين و حقايق توحيد بر ما مشكلي مي آمد، از وي مي پرسيديم. جامي در نفحات مي نويسد: «تا زنده بود، رحلت به وي بود». (19)

6. ابومنصور محمد انصاري:

پدر خواجه عبدالله انصاري و مريد شريف حمزه عقيلي و ابوالفضل ترمذي بود و در سال 430 ق وفات يافت. (20)

7. حافظ ابونعيم اصفهاني:

صاحب كتاب حلية الاولياء كه وي نيز به سال 320 ق درگذشت.

8. شيخ عمو:

از بزرگان عرفاني خراسان و استاد خواجه عبدالله انصاري است. وي مشايخ بسياري از جمله ابوالعباس قصاب آملي را درك كرده است. او متوفاي سال 441 ق است. (21)

9. شيخ ابوعبدالله باكو:

كه عارفاني همانند ابوعبدالله خفيف، امام قشيري و شيخ ابوسعيد ابوالخير را درك كرده بود و به سال 442 ق درگذشت. (22)

10. ابوالفضل محمدبن حسن خُتَّلي (يا خَتْلي):

معروف به ابوالفضل شامي كه از سلسله ي جنيديه بوده و استاد هجويري است. هجويري خود بدون واسطه از او در اثرش كشف المحجوب احوالي نقل مي كند. (23) ابوالفضل شامي متوفاي سال 453 ق است.

11. شيخ ابوالقاسم كُرَّگاني:

اهل طوس و از رفقاي شيخ ابوسعيد بوده است و هجويري با او ملاقاتي داشته و كرامتي كه خود از او ديده، نقل مي نمايد. (24) كُرَّگاني در سال 469 ق درگذشت.

12. شيخ ابوعلي فارْمَدي:

از مشايخ بزرگ خراسان و شاگرد قشيري و ابوسعيد ابوالخير است و متوفاي سال 477 ق مي باشد. (25)

13. شيخ ابوبكر نَساج طوسي:

از شاگردان ابوالقاسم كُرَّگاني و ابوبكر دينوري و استاد شيخ احمد غزالي است. وي در سال 487 ق درگذشت. (26)

پي‌نوشت‌ها:

1. جامي، نفحات الانس، ص 316.
2. ر. ك: هجويري، كشف المحجوب، ص 248؛ جامي، نفحات الانس، ص 303.
3. هجويري، كشف المحجوب، ص 250.
4. مهنه يا ميهنه از روستاهاي عمده ي خاوران كه ناحيه اي بوده است ميان نسا و سرخس، صوفي معروف، ابوسعيد ابوالخير از آنجا برخاسته است (فرهنگ معين، ج6، ص 2060).
5. بَزَغ به معناي قورباغه و صعوه ظاهراً به معناي پرنده اي كوچك تر از گنجشك است.
6. از پرندگان شكاري و نوعي باز مي باشد.
7. نور (24)، 37.
8. جامي، نفحات الانس، ص 312.
9. همان، ص 318.
10. خود هجويري در صفحه ي 337 كشف المحجوب اين سخن را با واسطه ي قشيري از طابراني نقل مي كند و مي گويد: از استاد قشيري شنيدم كه گفت: وقتي از طابراني پرسيدم از ابتداي حالش. گفت: ... .
11. هجويري، كشف المحجوب، ص 254.
12. خُتَّلي يا خَتْلي هر دو جور گفته شده است (ر. ك: جامي، نفحات الانس، ص 812).
13. ر. ك: همان، ص 321؛ هجويري، كشف المحجوب، مقدمه ي محمود عابدي.
14. جامي، نفحات الانس، ص 336.
15. همان، ص 290.
16. همان، ص 341.
17. همان، ص 305.
18. همان، ص 296.
19. همان، ص 292.
20. همان، ص 344.
21. همان، ص 349.
22. همان، ص 325.
23. هجويري، كشف المحجوب، ص 252.
24. همان، ص 255.
25. جامي، نفحات الانس، ص 373.
26. همان، ص 375.

منبع مقاله :
اميني نژاد، علي؛ (1390)، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي (كليات، تاريخ عرفان، عرفان نظري، عرفان عملي و...)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم