نويسنده: علي اميني نژاد




 

هرچه به دوره ي سوم عرفان اسلامي؛ يعني دوره ي شكوفايي نزديك مي شويم، شرايط و فضا براي بروز چنان دوره اي فراهم مي شود، چهار دهه ي اول قرن هفتم در چنين فضايي است. بنابراين، بزرگاني كه هر يك در تاريخ عرفان داراي اهميت هستند، در اين مقطع به عرصه ي ظهور رسيدند كه مهم ترين ايشان به قرار زير مي باشند:

1. نجم الدين كبرا (م 618)

وي از ستارگان بزرگ عرفان است. مريد بابافرج تبريزي، شيخ اسماعيل قصري، شيخ عمار ياسر و روزبهان بقلي است و داماد او. (1) مريدان بسياري را پرورش داده است كه مشاهير ايشان عبارت اند از: سعدالدين حَمُّويي، باباكمال خجندي، رضي الدين علي لالا، سيف الدين باخَرْزي، نجم الدين رازي، جمال الدين گيلي و ... برخي بهاء الدين وَلَد، پدر مولانا را هم از مريدان وي شمرده اند. (2)
وي در آغاز به تحصيل علوم ظاهري پرداخت و در آن به مهارت كامل رسيد، آن چنان كه در مناظرات بر همه سر بود، اما در ملاقاتي كه بابا فرج تبريزي داشت، در وي تحولي روي داد و بابافرج خرقه ي خود به وي پوشيد و او را به ترك علوم رسمي توصيه كرد. سپس در دزفول به واسطه ي كرامتي، مريد شيخ اسماعيل قصري شد. مدتي تحت تربيت او بود و به علوم باطني دست يافت.
شبي بر خاطرش گذشت كه «در علم باطن كه با استاد شريكي و در علم ظاهر از وي برتر». صبحگاه شيخ او را طلب كرد و گفت: «برخيز و سفر كن كه تو را به عمار ياسر مي بايد رفت». مي گويد: «من دانستم كه شيخ بر خاطر من واقف شد». مدتي خدمت شيخ عمار ياسر مشغول سلوك بود تا آنكه مانند فكر قبلي بر دلش گذشت، بامدادان استاد سلوك به وي گفت: «برخيز و به مصر رو، به خدمت روزبهان كه اين هستي را به سيلي از سر تو بيرون برد». به مصر رفت، ديد روزبهان به وضو مشغول است، بر خاطرش گذشت كه اين وضو از لحاظ شرع درست نيست، مي گويد: ناگاه از خود غايب شدم، ديدم قيامت برپاست و مردم را به دوزخ مي افكنند، پس از اندي در همان مكاشفه شيخ روزبهان را ديدم. سيلي سختي بر قفاي من زد كه به روي افتادم و گفت: «بيش از اين اهل حق را انكار مكن!» از غيب باز آمدم. به نزد شيخ روزبهان رفتم و به پايش افتادم. شيخ در شهادت نيز همچنان سيلي بر قفاي من زد و همان كلام به من گفت. بعد از آن مرا امر كرد كه به خدمت شيخ عمار برگردم و به شيخ عمار مكتوبي نوشت كه: «هرچند مس داري بفرست تا زر خالص برگردانم».
نجم الدين كبرا را شيخ ولي تراش نيز مي گويند و در علت اين نام گذاري گفته اند: صاحب تصرف عجيبي بود و اشخاص با استعداد را با يك نگاه به مقام ولايت مي رساند. از جمله كرامات او آن است كه هجوم مغول را پيش بيني كرد و گفت: « آتش از جانب مشرق برافروخت که تا نزديک به مغرب خواهد سوخت». وقتي مغول نزديك خوارزم شدند، برخي اصحاب خاص خود همچون سعدالدين حمّويي و رضي الدين علي لالا را به ترك شهر امر كرد و باقي مانده ي اصحاب خود را به جهاد امر كرد و خود نيز ماند و مي گفت: در همين جا به شهادت مي رسم، با ورود مغول، به جهاد با كافران برخاست و در همان معركه به سال 618 ق به شهادت رسيد.

2. مجدالدين بغدادي (م 607 يا 616)

وي در اصل بغدادي است، اما از آنجا كه پدر و مادرش طبيب بودند، به واسطه ي درخواست خوارزم شاه از خليفه ي بغداد، به خوارزم آمدند. وي مريد نجم الدين كبراست و از جواني تحت تربيت او بوده است. استاد در واقعه اي از مرگ مجدالدين در دريا خبر مي دهد و چيزي نمي گذرد كه سلطان محمد خوارزم بر سر مسئله اي دستور قتل مجدالدين را داده و وي را در دجله غرق مي كنند. خبر به نجم الدين كبرا رسيد و گفت: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ و به سجده رفت و سربرداشت و گفت: «از خدا خواستم به خون بهاي فرزندم، مُلك از سلطان محمد بازستاند، اجابت فرمود». خبر به سلطان محمد رسيد، سخت پشيمان شد و به محضر نجم الدين براي عذرخواهي آمد، نجم الدين اين آيه ي قرآن را خواند كه: كَانَ ذَلِك فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا (3) و در ادامه گفت: «سَرِ تو و بسي خلق و سَرِ ما هم برود». چيزي نگذشت كه واقعه ي مغول پيش آمد. برخي تاريخ قتل مجدالدين بغدادي را 607 ق و برخي 616 ق نوشته اند. (4)

3. فريدالدين محمد عطار نيشابوري (م618 تا 627)

از برجسته ترين عارفان اسلامي است. اوج عرفان ادبي كه يكي از ابعاد مختلف عرفان اسلامي است، خود را در آثار عطار نشان مي دهد، آن چنان كه مولانا سخت تحت تأثير او و سنايي است. در مثنوي مي گويد:

هفت شهر عشق را عطار گشت*** ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم

بنابر برخي نقل ها: مولانا در كودكي با عطار در سن پيري ملاقاتي داشته و عطار اسرارنامه خود را به وي داده است. (5)
درباره ي استاد سير و سلوك عطار دو قول مطرح است و جامي هر دو را در نفحات الانس آورده است؛ (6) يكي آنكه مريد مجدالدين بغدادي است و از اين رو جزء سلسله ي كبرويّه به شمار مي آيد و ديگر آنكه استاد خاصي نداشته و جزو اويسيان است كه به قدرت معنويت و عشق، راه را مي يابند و به پير طريقت محتاج نيستند.
جامي در چگونگي تحول دروني عطار مي نويسد: روزي درويشي بر دكان عطار روي آورد و چند بار از او طلبي كرد، ولي عطار توجهي ننمود، درويش گفت: اي خواجه! تو چگونه خواهي مُرد؟ عطار گفت: چنان كه تو خواهي مُرد. درويش گفت: تو همچون من مي تواني مُرد؟! عطار گفت: بلي. درويش كاسه اي چوبين داشت. زير سر نهاد و گفت: الله! و جان بداد. اين واقعه سبب تغيير حال عطار شد.
وي آثار فراواني دارد؛ الهي نامه، اسرارنامه، جواهرنامه، خسرونامه، مصيبت نامه، شرح القلب، ديوان قصايد و غزليات، مختارنامه كه مجموعه ي رباعيات اوست و سرانجام منطق الطير يا مقامات طيور كه از شاهكارهاي ادبي جهان است.
عطار به احتمال قوي در حمله ي مغول به نيشابور كه به نقل تاريخ با خاك يكسان شد و هيچ سكنه اي در آن نماند، به سال 618 ق به شهادت رسيد، البته برخي همچون جامي، تاريخ وفات وي را سال 627 ق نوشته اند. (7)

4. شهاب الدين ابوحفص عمر سهروردي (م 632)

همچنان كه در قبل تذكره داده شد، وي غير از شهاب الدين يحيي بن حبش سهروردي است كه فيلسوف اشراقي و صاحب حكمة الاشراق است و در برخي نوشته ها به جهت خلط بين سهروردي فيلسوف با سهروردي عارف، بسياري از آثار شيخ مقتول به سهروردي- عارفِ مورد بحث- نسبت داده شده است. (8)
ابوحفص عمر سهروردي مريد عموي خود ابوالنجيب عبدالقادر سهروردي- كه پيش تر در قسمت «مطالعه ي بيشتر» ذكر او آمد- بود و همچنين شاگرد طريقتي عبدالقادر گيلاني به شمار مي آمد. وي در زمان خود شيخِ مطلق عراق بود و از اطراف سؤال هاي عرفاني و سلوكي به سوي او فرستاده مي شد. او تأليفاتي دارد كه مشهورترين آنها كه شهرت سهروردي نيز به خاطر آن است، عوارف المعارف است كه از كتب معتبر و مشهور عرفا به حساب مي آيد.
استاد شهيد مطهري درباره ي او مي گويد: شيخ سعدي شيرازي و كمال الدين اسماعيل اصفهاني، شاعر معروف از مريدان او بوده اند. سعدي در مورد او مي گويد:

مرا شيخ داناي مرشد شهاب *** دو اندرز فرمود بر روي آب
يكي اينكه در نفس خودبين مباش *** دگر آنكه در جمع بدبين مباش (9)

سهروردي به سال 539 ق متولد و در سال 632 ق درگذشته است. (10)

5. ابوحفص عمربن فارض مصري (م 632)

از بزرگان عرفاي اسلامي به شمار مي آيد. ماجراهاي عجيبي دارد و بيشتر فتوحات معنوي و مكاشفات وي به اشارات پيري گمنام در مكه روي داده است. خود مي گويد: «مدت ها در رياضت و مجاهدت بودم، ولي فتحي براي من روي نمي داد و دريچه هاي قلبم به سوي ملكوت باز نمي شد. پس از مدتي با عارف گمنامي برخورد كردم، او به من فهماند كه فتوحات معنوي تو در مكه بايد به تو برسد». از اين رو به مكه سفر مي كند و در آنجا به مقصود مي رسد.
ابن فارض اثري به نثر ندارد، بلكه همه ي آثارش به شعر است و دو قصيده ي «خمريّه» و «تائيه» او در ميان محققان درخشش بي نظيري داشته و بر آن شرح هاي فراواني نگاشته اند. شهيد مطهري مي نويسد: «اشعار عرفاني او در عربي با اشعار عرفاني حافظ در زبان فارسي قابل مقايسه است. محيي الدين عربي به او گفت: خودت بر اشعارت شرحي بنويس، او گفت: كتاب فتوحات مكيّه شما شرح اين اشعار است». (11)
در قصيده ي تائيّه منازل و مقامات سلوك را به دقيق ترين وجه به نظم درآورده است. خودش مي گويد: چون قصيده ي تائيّه گفته شد، رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم كه فرمود: نام آن را چه گذاشتي؟ گفتم: يا رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)! لوايح الجِنان و روايح الجَنان. فرمود: لابَلْ سَمَّها نَظْمَ السلوك، فَسَّمَيْتُها بِذَلِكَ؛ (12) «فرمود: نه، بلكه آن را نظم السلوك نام گذار» و من نيز همان كردم.
شاگردان ابن فارض مي گويند: در قصيده ي تائيه تمام هفت صد و پنجاه بيت در حال جذبه گفته شده است و شيخ شمس الدين ايكي، از شاگردان صدرالدين قونوي مي گويد: «در پايان جلسات درس استاد، يك بيت از قصيده ي نظم السلوك مطرح و شيخ بر زبان عجمي، معاني و سخنان عجيبي مي گفتند و بسيار مي فرمود: صوفي مي بايد كه اين قصيده را ياد گيرد».
شمس الدين ايكي مي گويد: «آنچه شيخ سعيد فرغاني در مشارق الدراري كه شرح فارسي قصيده ي تائيّة است و منتهي المدارك كه شرح عربي اين قصيده است آورده اند، از بركت انفاس صدرالدين قونوي است».
ابن فارض در سال 632 ق درگذشته است.

6. شيخ اوحدالدين حامد كرماني (م 635)

وي مريد شيخ ركن الدين سُنجاسي (يا سُجاسي) است و با محيي الدين بن عربي مصاحبت داشته و ابن عربي برخي از احوال وي را در فتوحات آورده است.
كرماني همانند احمد غزالي و فخرالدين عراقي، حق را در صورت هاي حسي و جمال بي مانند او را در حسن و جمال ظاهري انسان ها مي جُستند و و به اصطلاح قوم، شاهدباز بودند. در همين معنا گفته مي شود: «شمس تبريزي از كرماني پرسيد: در چه كاري؟ گفت: ماه را در طشت آب مي بينم. شمس گفت: اگر بر قفا دُمَل نداري، چرا بر آسمان نمي بيني؟!» يعني چرا در روي زمين و از طريق جلوه هاي زميني در پي حقي؟ سر برآر و نظاره در چهره ي خود حق كن.
وقتي نام اوحدالدين را نزد سهرورديِ صاحب عوارف المعارف كه عارفي شريعت مدار بود، بردند، گفت: «او مبتدع و بدعت گذار است». هنگامي كه كرماني اين سخن را شنيد، گفت: «هرچند شيخ مرا مبتدع گفت، اما مرا اين مفاخرت بس كه نام من بر زبان شيخ رفت». سهروردي با شنيدن عكس العمل او، خُلق وي را تحسين كرد. كرماني متوفاي سال 635 است. (13)

پي‌نوشت‌ها:

1. مرتضي مطهري، كليات علوم اسلامي، ج2، ص 115.
2. جامي، نفحات الانس، ص 427.
3. اسراء (17)، 58.
4. جامي، نفحات الانس، ص 427.
5. محمد استعلامي، مقدمه ي تذكرة الاولياء، ص 36.
6. جامي، نفحات الانس، ص 596.
7. محمد استعلامي، مقدمه ي تذكرة الاولياء، ص 40؛ ر. ك: هانري كربن، تاريخ فلسفه ي اسلامي، ص 407.
8. محمد عبدالعزيز الخالدي، مقدمه بر عوارف المعارف، ص 4-5.
9. مرتضي مطهري، كليات علوم اسلامي، ج2، ص 116.
10. جامي، نفحات الانس، ص 474.
11. مرتضي مطهري، كليات علوم اسلامي، ج2، ص 117.
12. جامي، نفحات الانس، ص 539.
13. همان، ص 586.

منبع مقاله :
اميني نژاد، علي؛ (1390)، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي (كليات، تاريخ عرفان، عرفان نظري، عرفان عملي و...)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم