نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

سِرّاج الدّین سَگزی متخلص به سِراجی و مشهور به «سیّد سِراجی» از شاعران قرن هفتم هجری است. از شرح احوال او اطلاع کافی در دست نیست و تذکره نویسان به ویژه هدایت درباره‌ی او مرتکب اشتباه شده‌اند. (1) نسبتش به خاندان رسول در سخن او طاهر و سیّد حسینی نسب است. (2) منشأ او کُج (3) و مُکران باشد یا بلخ، اصلش از سَگزآبادِ نیشابور و به همین سبب به «سَگزی» معروف بود، اما مسکن او مُکران بوده و سال‌های متمادی از زندگانی خود را در جوار طایفه‌های کوچ گذرانیده و به مدح امیران آن سامان اختصاص داشته است. نخستین سال‌های قرن هفتم را باید آغاز دوران شاعری و مداحی وی بدانیم. سراجی در ادب فارسی و عربی و حکمت و نجوم و برخی دیگر از دانش‌ها دست داشته است. وی چندگاهی در دهلی مقیم بوده و در آن شهر تعلقی به هم رسانیده بود.

ممدوحان سِراجی عبارتند از: سلطان تاج الدّین ابوالمکارم پادشاه مُکران و برادرش نصرة الدّین ابوالخطاب بن خسروبن حسن و قطب الدّین سلطان شاه بن تاج الدّین ابوالمکارم و ناصرالدّین محمد بن شمس الدّین اِلتُتمِش. سِراجی شاعری قصیده سرا و مداح بود. قسمتی از قصیده‌های او همراه با التزام‌های دشوار و به صورت مبالغه آمیز است. به همین جهت او را مُصارع الشعرا گفته‌اند. اما این التزام‌ها و استفاده‌ی فراوان سِراجی از دانش خویش در آن قصیده‌ها باعث دشواری سخن او نشده است. باقی قصیده‌هایش روان و خوش عبارت است و سخن او به تمام معنی شیوه‌ی شاعران خراسان دارد و او خود «طرز الفاظ»ش را خراسانی و خود را برتر از خاقانی و گوینده‌ای مبتکر معرفی کرده است. استادم دکتر صفا نسخه‌ای عکسی از دیوانش را در کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران دیده بودند که متضمن بیش از 4500 بیت قصیده بود و تقی الدّین کاشی بخشی از قصیده‌های او را در حدود 550 بیت در تذکره‌ی خود نقل کرده است.

از شعرهای اوست:

روز عید است به کف باده‌ی ناب اولی‌تر *** در بلورین قدح آن لعل مذاب اولی‌تر
موسم روزه و قاری و سحر خوان بگذشت *** جشن عید است می و چنگ و رباب اولی‌تر
هر که را میل کباب و دل می نیست به بزم *** اشک چشمش چو می و دل چو کباب اولی‌تر
دور گردون چو برافگند نقاب از رخ عید *** دور کردن ز می عید نقاب اولی‌تر
گر چه هشیاری اولی‌ست، چو عید است امروز***‌ای خردیافتگان، مست و خراب اولی‌تر
غم چو شیطان سوی چرخ دل ما گشت روان *** باده در برج قدح هم چو شهاب اولی‌تر
ساقی ماه جبین مطرب ناهیدنوا *** از پی پادشه چرخ جناب اولی‌تر
شاه و شهزاده سرافراز جهان ناصر دین *** آن که والاست بدو سلطنت و تاج و نگین
ماه نو چون ز آسمان بنمود *** کژ چو ابروی دلستان بنمود
راست گفتی که ناچخ سیمین *** دیلمی در صف از میان بنمود
یا چو نونی کشیده از برلوح *** کودک طفل لوح خوان بنمود
یا به کردار پهلوی بطیخ *** نا گه از روی طشت خوان بنمود
چرخ ناخن بچید پنداری *** یکی از فضله‌های آن بنمود
یا مگر دُنب ماهی شیم است *** بر سر آب از آبدان بنمود
نی که طغرای عید عالم را *** کاتب دور رایگان بنمود
غلطم نعل مرکب شاه است *** حلقه در گوش آسمان بنمود
پهلوان زاده شاه ناطر دین *** کز کرم گنج شایگاه بنمود
گل چو چهره به بوستان بنمود *** مشت در پیش دوستان بنمود
گفت یعنی به زر تواند دید *** سود آن کش فلک زیان بنمود
گل بخندید و ابر گریان گشت *** خنده این کرد گریه آن بنمود
ابر از آن غصه بر جهان بگریست *** گر چه گل خنده بر جهان بنمود
باد نوروز در رسید به لطف *** خاک را روضه‌ی جنان بنمود
بلبل خسته دل فغان برداشت *** راز دل اندر آن فغان بنمود
سپر نیلوفر بر آب افتاد *** تا که قوس قُزح کمان بنمود
شاخ گلبن ز غنچه پیکان ساخت ***‌ترکش تیر بید از آن بنمود
لاله‌ی دل سیاه خون بگریست *** شاخ چون رشک ارغوان بنمود
زند خوان آمده به مجلس گل *** ناله‌ی مرد زند خوان بنمود
سوسن تازه ده زبان ز دهان *** از پی مدح پهلوان بنمود
پهلوان زاده شاه ناصر دین *** کش فلک چتر کاویان بنمود

پی‌نوشت‌ها:

1. رجوع شود به تاریخ ادبیات در ایران، ج. 3، ص. 363.
2. رجوع شود به مجمع الفصحاء، ج. 1، ص. 245.
3. کُج یا کفج یا کوچ ناحیه‌ای در مجاورت منزلگاه‌های بلوچ و قومی به همین نام. معرب آن قُفص است.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول