نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

اَثیر اومانی

اَثیر الدّین عبدالله اَومانی (م 665 یا 656) از قریه‌ی اَومان همدان و از گویندگان معروف در نیمه‌ی اول قرن هفتم هجری و معاصر و مصاحب با کمال الدّین اسمعیل اصفهانی و رفیع لبنانی بود. در دانش‌های فلسفه و نجوم و طب و ریاضی و ادب فارسی و عربی تبحر و استادی داشت. بعضی تذکره‌نویسان به غلط او را در علم شاگرد خواجه نصیرالدّین طوسی شمرده‌اند. دولتشاه شعرهای عربی بسیار بدو نسبت داده است. از ممدوحان وی اتابک ازبک بن اتابک محمد جهان پهلوان آخرین پادشاه از اتابکان آذربایجان (م 622 هـ) و سلیمان شاه ایوائی بودند. اثیر در شعر متمایل به سبک انوری است و با آن که قدرت بیان و فصاحت گفتار انوری در او نیست، اما چون سادگی بر طبعش چیره است شعرهایش سهل‌تر و سلیس‌تر و شیرین‌تر به نظر می‌آید.
از شعرهای اوست:

ای رخ خوب تو آراسته‌ی زیبایی *** پرتو حسن تو در چشم خرد بینایی
تو مرا توشه‌ی جانی و جگرگوشه‌ی دل *** سزد ار بر جگر سوخته‌ام بخشایی
نازنینا تو چو از خوبی خود بی خبری *** بشنو از من که تو چونی که مرا می‌شایی
من اگر دیگ خیال تو چنین خواهم پخت *** نکشد دیر که من زود شوم سودایی
تو مرا چون نفسی وز پی آن می‌باشم *** زنده چندان که برم می‌روی و می‌آیی
بوسه‌ای خواهم و تو لعل به لؤلؤ گیری *** خوش جوابیست چه گویم که شکر می‌خایی
حلقه‌ی گوش تو را دی کمرت گفت آخر *** هم تو را به که رخ اندر رخ ماهی سایی
من چنین بسته‌ی افتاده به زیرم چه سبب *** گفت زیرا که تو در بند زر و کالایی
کس چه داند که میانی و دهانیست تو را *** گر نبندی کمر ای دلبر و لب نگشایی
چشم و زلف تو دلم اگر چه به یغما بردند *** نیست یغمائیشان خواند مرا یارایی
ز آن که با عدل جم عصر سلیمان دوم *** نرسد هیچ کسی را که کند یغمایی
جم سیر خسرو فرخنده سلیمان شاه آن *** که بلند است بدون مرتبتِ دارایی
نفس باد صبا باز عبیرافشان است *** موسم جام می ‌و فصل گل و ریحان است
تیرباران سحاب است وزان غنچه و گل *** این همه تیر سپر است آن همه سر پیکان است
بند بهمن زتن زال روان آب مگر *** باد سود است که بر وی اثر سوهان است
بر سر از بس که زَرِ تازه کشد نرگس تر *** به تنی بر دو سرش همچو سر میزان است
چار کرده است بدان چشم جهان بین نرگس *** تا بدیده‌ست که گل جلوه گر بستان است
چه عجب بر گل اگر خار کند دندان تیز *** کاین همه رخ لب و آن را همه تن دندان است
روز و شب مست و خرامان به چمن در بلبل *** همچو رامین پی آن شد که گلشن جانان است
شاخ تازه‌ی سمن و بید تر از باد صبا *** همچو احوال جهان گشته فتان خیزان است
فرصت عیش در این فصل نگهدار ای دل *** که فنا عمر نوردست و فلک گردان است
دمِ خوش بایدت از خویش برون آی چو گل *** کز پی یک دم خوش پوست بر او زندان است
دل خوش در دم خوش جوی که چون صبح و صبا *** گر به جانی بخری یک دم خوش ارزان است
اگر اندر دم خوش بی سروسامان باشی *** آن به هر حال مپندار که از حرمان است
کان که در دایره‌ی چرخ نشیند ناچار *** نقطه‌سان شاید اگر بی سر و بی سامان است
سایه‌ی سروبنی گیر چو بلبل در باغ *** اگر از باد صبا گنبد گل ویران است...
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول