شاعر: جودی خراسانی





 
اندر سریر ناز تو خوش آرمیده‌ای
شادی از آنکه رأس حسین را بریده‌ای
مسرور و شاد و خرم و خندان به‌روی تخت
بنشین کنون که خوب به‌ مطلب رسیده‌ای
جاداده‌ای به پرده زنان خود ای لعین
خرّم دلی که پرده‌ی ایمان دریده‌ای
من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت
بنشین که روی خار مغیلان دویده‌ای
گه بر فروش حکم کنی گه به قتل ما
ظالم مگر تو آل علی را خریده‌ای
با عترت نبی ز چه بنموده‌ای ستم
با اینکه زو سفارش ما را شنیده‌ای
زینب کجا و تاب اسیری و این ستم
باشد روا به‌ یک زن ماتم رسیده‌ای
شادی ز دیدن رخ اکبر ولی خوشست
بینی دمی که سبزه‌ی از نو دمیده‌ای
جودی اگر که روز تو زین غم نگشته شب
چون صبح سینه از چه به‌ ناخن دریده‌ای