شاعر: رحيم كارگر «پارسا»

سوز هجران تو داريم كجايى اى دوست!

جمله بى صبر و قراريم كجايى اى دوست!

شمع ميقات بي‌فروز به تنگ آمده‌ايم

در شب تيره و تاريم كجايى اى دوست!

زمزم ديده ما چشمه خوناب شده

بى تو دل خسته و زاريم كجايى اى دوست!

شفق چهره تو آينه صلح و صفاست

واله خال عذاريم كجايى اى دوست!

سال‌ها منتظر روى دل آراى توايم

حسرت وصل تو داريم كجايى اى دوست!

بهر ديدار تو و رايت زهرايى تو

جملگى لحظه شماريم كجايى اى دوست!

گلشن شادى ما رو به خزان است خزان

طالب فيض بهاريم كجايى اى دوست!

آتش درد فراق تو جهانسوز شده

 بانگ و فرياد برآريم: كجايى اى دوست!