مؤلف: محمدرضا افضلی




 
تا قیامت هست از موسی نتاج *** نور دیگر نیست دیگر شد سراج
این سفال و این پلیته دیگر است *** لیک نورش نیست دیگر زآن سر است
گر نظر در شیشه داری گم شوی *** زآن‌که از شیشه است اعداد دوی
ور نظر بر نور داری وا رهی *** از دوی و اعداد جسم منتهی
از نظرگاه است‌ای مغز وجود *** اختلاف مؤمن و گبر و جهود

تأثیر معنوی موسی همیشه برجای می‌ماند و تا قیامت خواهد بود و صورت کلی این ارشادات و تأثیرات یک سراج (چراغ) عالم‌گیر است که نور آن بر همه می‌تابد. «سفال و پَلیته» کنایه از همین قصه‌هاست که شکل مادی و ظاهری این چراغ‌اند و ما از یک قصه سراغ قصه دیگر می‌رویم، اما «نورش» همان است که «زآن سر»، یعنی عالم غیب است. «نظر در شیشه داری»؛ یعنی به قالب مادی این نور توجه کنی که حقیقت یگانه را دوتا و چندتا می‌بینی. «دوی و اعداد جسم منتهی» یعنی کثرت و تعدد عالمِ محدود مادی. مولانا می‌گوید: همه در پی یک حقیقت‌اند، اما چون از نظرگاه‌های گوناگون به آن می‌نگرند مطلوب خود را مختلف و چندگونه می‌یابند.

پیل اندر خانه‌ی تاریک بود *** عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی *** اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود *** اندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد *** گفت هم چون ناودان است این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید *** آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود *** گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست *** گفت خود این پیل چون تختی بد است
هم چنین هر یک به جزئی که رسید *** فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

مولانا برای تبیین و توضیح این اندیشه، حکایت تمثیلی پیل در تاریک‌خانه و اختلاف در چگونگی و شکل پیل را می‌آورد. حکایت از این قرار است: هندی‌ها پیلی را در خانه‌ای تاریک قرار دادند و مردم آن دیار که تاکنون پیل ندیده بودند، برای تماشا گرد آمدند. در آن تاریکی، کسی نمی‌توانست آن را ببیند، از این رو هر کدام بر اندام پیل دست می‌سایید و چیزی تجسم می‌کرد. آن که دست به خرطوم پیل می‌کشید، پیل را ناودان تصور می‌کرد. دیگری که دست بر گوش حیوان می‌سایید خیال می‌کرد که شبیه بادبزن است. کسی که دست به پای پیل می‌کشید، آن را به صورت یک ستون تجسم می‌کرد و بالأخره کسی که دست بر کمر پیل می‌کشید می‌گفت: پیل مانند تخت است. حال آن که همه‌ی اینان در اشتباه بودند و اگر در آن جا شمعی می‌درخشید شکل حقیقی پیل نمایان می‌شد و اختلاف‌ها از میان می‌رفت.
در این حکایتِ تمثیلی، «پیل» کنایه از حقیقت مطلق و ذات بی‌چون الهی و یا هستی به نحو مطلق است. تاریکی نیز کنایه از این دنیاست، زیرا در این دنیا آدمی در لایه‌های بی‌شماری از حجاب‌ها و پرده‌هایی پوشیده شده است و عقل و روح او نیز در زندان حواس‌اند. «دست سایندگان پیل»، کنایه از کسانی است که می‌کوشند تا حقیقت مطلق را با مقیاس‌های محدود و نارسای عقلی و تجربی خود بشناسند. حکیمان و متکلمان و فیلسوفان و عالمان نیز هر یک برای شناخت حقیقت، مدعی روشی هستند، اما همه‌ی این روش‌ها و راهبردها وافی به مقصود نیست، بلکه هر کدام جلوه‌ای از حقیقت مطلق را نمایان می‌سازند. «شمع»، کنایه از نور کشف و یقین است. هرگاه چنین نوری در قلب و بصیرت آدمی بدرخشد، به کشف تمام حقیقت نایل می‌شود و در این مرتبه، نزاع و ستیزها رنگ می‌بازد. زیر بنای فکری قصه همان است که مولانا در قصه‌ی «انگور و عنب و ازُم» آورده است، که بیانگر سرشت حقیقت‌ستیز و افسانه پوی تعصبات مذهبی و «جنگ هفتاد و دو ملت» است.

از نظرگه گفتشان شد مختلف *** آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی *** اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس هم چون کف دست است و بس *** نیست کف را بر همه‌ی او دسترس
چشم دریا دیگر است و کف دگر *** کف بهل وز دیده‌ی دریا نگر
جنبش کف‌ها ز دریا روز و شب *** کف همی بینی و دریا نه عجب
ما چو کشتی‌ها به هم بر می‌زنیم *** تیره‌چشمیم و در آب روشنیم

از این جا به بعد مولانا از قصه پی نتیجه می‌گیرد. «از نظرگاه» یعنی براساس آگاهی و ادراک فردی. «اختلاف» و گوناگونی ادراک و طرز فکر مردم را در شکل خمیده «دال» و شکل راست «الف» نشان داده است. «شمع» همان انسان مرشد و راهنما است که همه را به راه حق می‌خواند. «چشم حس» حس ظاهری است که نمی‌تواند همه چیز را دریابد. در برابر چشم حس، «چشم دریا» و «دیده دریا» است؛ یعنی دید باطنی که حقایق را می‌بیند. «کف» را می‌توان به معنای کف دست و حس لامسه یا به معنای کف روی آب گرفت. مولانا در موارد دیگر دنیای مادی را به کف روی دریا تشبیه کرده است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول