شاعر: فاطمه قائدی

 

آغوش می‌گشاید و لبخند می‌شود
مأمور سرسپاری فرزند می‌شود
می‌گوید از کسان حرم که کم نیستی
می‌گوید این سپاه توانمند می‌شود
وقتی تو بر براده‌ی خون تیغ می‌کشی
وقتی دلت به حادثه پابند می‌شود
دستش هنوز رنگ حنای دوهفته‌ای است
سرگرم تازه کردن پیوند می‌شود
نه شیون و نه نوحه و نه آه و حسرتی
اصلاً  از این معامله خرسند می‌شود
سر را به مست واقعه پرتاب می‌کند
آیینه دار بهت خداوند می‌شود
دیروز از حسین تبسم خریده است
امروز اجر مادری‌اش چند می‌شود؟!
امروز اجر مادری‌ات نسل عاشقی است
نسلی که خوب با تو همانند می‌شود
امروز اجر مادری‌ات ماه ناگزیر!
نسلی که اقتدا به تو کردند می‌شود