نویسنده: محمد رضا شمس

 
گرگی گرسنه به کره اسبی که در گله بود، چشم داشت. گرگ می‌خواست هر طور شده کره اسب را شکار کند. به همین دلیل به طرف گله رفت و گفت: «یکی از کره‌های شما می‌لنگد. اگر بخواهید من او را خوب می‌کنم. دارویش را دارم.»
مادیان پرسید: «پس تو می‌توانی پای لنگ را معالجه کنی؟»
گرگ جواب داد: «البته که می‌توانم.»
مادیان گفت: «پای عقب من می‌لنگد. آن را معالجه کن که از درد دارم می‌میرم.»
گرگ به طرف مادیان رفت. مادیان پایش را بالا آورد. گرگ سرش را پایین آورد و به پای مادیان نگاه کرد.
مادیان لگد محکمی به او زد. دندان‌های گرگ بیچاره خرد شدند. گرسنگی یادش رفت.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا، (1394)، افسانه‌های آن‌ور آب، تهران: نشر افق، چاپ اول