مگر مي‌کند بوستان زرگري

شاعر : ملک الشعرا بهار

که دارد به دامان زر جعفري؟ مگر مي‌کند بوستان زرگري
که باشد در اين دکه‌ي زرگري به کان اندر، آن مايه زر توده نيست
که : «چوني بدين مايه حيلت وري؟ به باغ اين چنين گفت باد صبا
تهيدست و خسته‌تن از لاغري به ده ماه از اين پيش ديدمت من
به تن جامه چيني و ششتري وز آن پس به دو ماه ديدمت باز
شکم کرده فربه ز بارآوري به سه ماه از آن پس شدي بارور
طرازيده بر تن قباي زري به ديدار نو بينم اکنون تو را
که کردي بدين گونه زر گستري همانا که تو گنج زر يافتي
به طنازي آيين لعبتگري به گاه جواني همي داشتي
همي خواسته نيز گردآوري کنون گشته‌اي سخت پير و حريص
عجوزه نديدم بدين دختري» دگر باره دختر شوي، اي عجب!
شده زر او را به جان مشتري چمن زر فروش است و زاغ سياه