جهانی شدن وزنان
موضوع جنسیت و جهانی شدن با یکی از مهم ترین پرسش ها در نظریه فمینیستی معاصر مرتبط است آیا زنان باید روی تساوی با مردان تأکید کنند یا روی تفاوتشان با آنها؛ آنها که روی تفاوتها تأکید می کنند، از تجربه زنان در بچه دار شدن و مادر بودن تفسیر خاصی دارند.
واکنش زنان به تفسیر و تحلیل جهانی شدن
چکیده:
موضوع جنسیت و جهانی شدن با یکی از مهم ترین پرسش ها در نظریه فمینیستی معاصر مرتبط است: آیا زنان باید روی تساوی با مردان تأکید کنند یا روی تفاوتشان با آنها؛ آنها که روی تفاوتها تأکید می کنند، از تجربه زنان در بچه دار شدن و مادر بودن تفسیر خاصی دارند.
تعداد کلمات: 1739 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
موضوع جنسیت و جهانی شدن با یکی از مهم ترین پرسش ها در نظریه فمینیستی معاصر مرتبط است: آیا زنان باید روی تساوی با مردان تأکید کنند یا روی تفاوتشان با آنها؛ آنها که روی تفاوتها تأکید می کنند، از تجربه زنان در بچه دار شدن و مادر بودن تفسیر خاصی دارند.
تعداد کلمات: 1739 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
برگردان : کمال پولادی
بر حسب دادههای تجربی خام نظر خود من در باره واکنش زنان به تفسیر و تحلیل جهانی شدن بر آن است که زنان نیز به اندازه مردان در جهانی شدن مشارکت دارند. این امر در مسائلی مثل مسئله سرنوشت بشر، به ویژه مسئله محیط زیست بیشتر از جاهای دیگر جلوه گری میکند. مسائل دیگری مثل شرکت آموزگاران زن در آموزش و پرورش بین المللی یا جهانی مؤید این گرایش است، اما با این «واقعیت» نباید به طور غیر منتقدانه برخورد کرد. آیا پیوستگی زنان با «آشنا» ترین وجوه فرایند جهانی شدن به معنی بازتولید وضعیت تابعیت تاریخی زنان در جوامع و جماعات نیست؟ من برای این پرسش پاسخ قطعی ندارم. در آنجا که به الگوگزینی جهان به عنوان یک کل مربوط می شود، چه کسی میداند حد نهایی کجاست؟ بیشک مسئله اقلیتی جهان و سرنوشت بشر به عنوان یک نوع در سیاست های مربوط به وضعیت جهانی - بشری طی دهه های آینده اهمیت فزاینده ای خواهد یافت. ممکن است نگرانی در باره وضع بشریت بیشتر به صورت مسئله «وضع زنان» درآید؛ اما به همین ترتیب ممکن است به پایگاهی برای فمینیسم تبدیل شود (1990 ,Diamond and Orenstein). در هر حال شیوه های شرکت زنان در بحث جهانی شدن با همه صور گوناگون آن عامل مهمی دانسته می شود.
فوکس جنووز در کتاب فمینیسم فارغ از پندار گرایشهای فمینیستی در ستایش نقشها و غرایز مادری و ترجیح وضع جماعتی بر وضع جامعه مدرن را غالبا به عنوان میل به حسرت گذشته (نوستالوژی) توصیف می کند: بیشتر نظریه پردازان زن که فردگرایی مردانه را نقد میکنند... در نهایت به نظری رمانتیک در مورد جماعت میرسند». در حالی که «راهی که فمینیسم می پیماید، ناگزیر به زوال جماعت ختم میشود و هیچ میزانی از لفاظی نوستالژیک نمی تواند مانع آن شود» ( 1991: 53 ). نقد فوکس جنووز از بسیاری از فمینیست ها به جهت تمایز گذاشتن بین جماعت گرایی زنانه در برابر جامعه گرایی مردانه، که در حقیقت نیز ساخته مردان است و حاکی از ناتوانی این فمینیست ها در «تدوین یک تئوری است که بتواند مشارکت بنیادی زنان در سیاست اجتماعی را توضیح دهد»، دستکم از نظر من بسیار مستدل است.
موضوع جنسیت و جهانی شدن با یکی از مهم ترین پرسش ها در نظریه فمینیستی معاصر مرتبط است: آیا زنان باید روی تساوی با مردان تأکید کنند یا روی تفاوتشان با آنها؛ آنها که روی تفاوتها تأکید می کنند، از تجربه زنان در بچه دار شدن و مادر بودن تفسیر خاصی دارند. مثلا سارا رودیک (1989) استدلال می کند که زنان، صرف نظر از اینکه عملا بچه ای به دنیا بیاورند یا خیر، التزام خاصی به پرورش زندگی دارند و به همین دلیل به طور طبیعی مخالف تخریب زندگی اند. در سوی دیگر، الزایبت فوکس جنووز بر گرایش بسیاری از فمینیست های معاصر خرده میگیرد که در محدوده ای که او آن را کاستی های نقد فردگرایی توصیف و تحلیل می کند، عمل می کنند. فوکس - جنووز که بحث خود را از این نقطه آغاز می کند که «هیچ سیاستی از آلوده شدن به مسئله ای که با آن به جدال مشغول است در امان نیست» (17 :1991) آن را با این سخن به پایان می برد که «فمینیسم، در تمام پوششهایش خود دختر همان فردگرایی (مردانه ای است که این همه مورد حمله آنهاست.» (243 ;1991). او ضمن سخن از فعالیت فمینیست ها در تغییر دادن برنامه های دانشگاهها، به ویژه دانشگاههای آمریکایی به این کار ریشخند آمیز زنان اشاره میکند که در ظاهر با «سنت» مخالفت می کنند، اما در عمل «نگرهای از زن به دست میدهند که نگره سنت است» (174 :1991). منظور او این است که تلاش برای یافتن یک سنت ناب زنانه در نهایت منجر به آن شده است که زنان را با ارزش هایی که گویا ارزشهای درست است و در مقابل ارزش های مردانه قرار دارد همسان کنند. این ارزش ها عبارتند از تغذیه و پرورش، مراقبت، جماعت، مسالمت. در این خصوص جالب است یادآور شویم که اگوست کنت که نه تنها جامعه شناسی تمام عیار، بلکه همچنین فردی جهانگرا بود، برای زنان نه به عنوان شرکت کنندگان در نقش های عمومی مهم»، بلکه به عنوان نمایندگان نهایت خوبی» جایگاه مخصوصی قائل بود (75 :1991, Fox- Genovese ). در دیدگاه مورد اشاره فوکس جنووز «زنان به حاشیه ای رانده شده بودند که در آنجا به همان سان که کلوتید دور در دین بشریتا مورد تجلیل بود، باید مورد ستایش و حتا پرستش قرار گیرند» (175 :1991).
فوکس جنووز در کتاب فمینیسم فارغ از پندار گرایشهای فمینیستی در ستایش نقشها و غرایز مادری و ترجیح وضع جماعتی بر وضع جامعه مدرن را غالبا به عنوان میل به حسرت گذشته (نوستالوژی) توصیف می کند: بیشتر نظریه پردازان زن که فردگرایی مردانه را نقد میکنند... در نهایت به نظری رمانتیک در مورد جماعت میرسند». در حالی که «راهی که فمینیسم می پیماید، ناگزیر به زوال جماعت ختم میشود و هیچ میزانی از لفاظی نوستالژیک نمی تواند مانع آن شود» ( 1991: 53 ). نقد فوکس جنووز از بسیاری از فمینیست ها به جهت تمایز گذاشتن بین جماعت گرایی زنانه در برابر جامعه گرایی مردانه، که در حقیقت نیز ساخته مردان است و حاکی از ناتوانی این فمینیست ها در «تدوین یک تئوری است که بتواند مشارکت بنیادی زنان در سیاست اجتماعی را توضیح دهد»، دستکم از نظر من بسیار مستدل است. سخنان فوکس جنووز در این مورد نیز مستدل است که می گوید: «هر چند کسانی نیز هستند که مثل گایاتری اسپیواک از بدترین دام، یعنی ستایش خودپسندانه از گرایش جماعتی زنان حذر می کنند، اما حتا آنها نیز مایلند که از مسائل سیاسی بنیادی کنار بمانند» ( 1991: 51 ). البته به همین ترتیب می توان گفت فمینیست های خرده پای دوران پسااستعمار» مثل اسپیواک (که مسلمة تنها به عنوان فمینیست سخن نمی گوید) نیز هستند که به طور غیراحساسی به وضعیت زنان سراسر جهان می پردازند و «جسورانه میکوشند ساختارهای تاریخی و نهادی فضایی را که آنان از آن برخاسته اند، برملا کنند». هرچند ممکن است این مسائل مستقیما به ارتقای فهم ما از وضعیت پیچیده جهان منجر نشود، اما در این راه کمک کم ارزشی نیست. علاوه بر این باید توجه کرد که اسپیدال معتقد است که برملا کردن فضاهای پسااستعماری کاری سیاسی است، هر چند که تنها به معنی «تخریب» دیدگاههای متعارف «استعماری» باشد. به هر حال فوکس جنوروز (150 :1991) یقینا حق دارد وقتی میگوید که داشتن یک موقعیت ممتاز در دانشگاه باید ما را باز دارد از اینکه تظاهر کنیم به نحوی صدای ستمدیدگانیم».
بیشتر بخوانید : اقتصادهای پندارینِ جهانی شدن
اما موضوع مورد نظر من در اینجا بررسی رابطه ای است که زنان به طور بالقوه یا بالفعل با جهانی شدن دارند یا می توانند داشته باشند. رشد جنبشهای مختلف بین المللی از سوی زنان و توجه خاص این جنبشها به مسئله «زنان و توسعه» (1991 ,Goetz) با مسئله جهانی شدن مرتبط و از جهتی تجلی آن است. در واقع جنبش زنان نیز مثل بسیاری از جنبشها و سازمانهای دیگر به در هم فشرده شدن جهان به عنوان یک کل کمک کرده است. از جمله نتایج جنبش های زنان به رسمیت شناختن گوناگونی تجارب زنان در جهان و تشخیص این واقعیت است که دیدگاه زنان غرب، به ویژه دیدگاه زنان آمریکا به هیچ وجه مصداق عام ندارد. یکی از معدود کارهایی که مستقیما به موضوع سیاست بین المللی» از دیدگاه زنان پرداخته است، کتاب سواحل نوشته سینتیا انلوئه (1990 ,Enloes) است. دعوی اصلی این کتاب آن است که زنان قربانیان نظام پدرسالارانه بین المللی اند. «عرصه سیاست ملی در سلطه مردان است، اما به زنان نیز در حوزه های معینی اجازه عرض اندام میدهد؛ ولی عرصه سیاست بین المللی منحصرة حوزه سلطه مردان با در موارد نادر) زنانی است که می توانند نقش مردان را بازی کنند و دست کم پیشانگاشت های مردانه را بر هم نزنند (13: 1990 ,Enloe). انلوئه که بحث خود را به این ترتیب آغاز می کند، به مکاشفه محل هایی می رود که در آن از زنان به دست نظام بین المللی با در همکاری با نظام بین المللی سوءاستفاده میشود و آنان قربانی می شوند: گردشگری، پایگاههای نظامی، دیپلماسی، تبلیغات تجاری، شرکتهای چندملیتی و مصرف گرایی جهانی و سرانجام تجارت خدمتکاران داخلی. انلوئه تمام این بحثها را حول «مفهوم فمینیستی» سیاست بین المللی به پیش می برد (هر چند که حوزه تمرکز بحثش از قلمروی افادۂ اصطلاح بالا فراتر میرود). انلوئه (18 :1990) به درستی میگوید یک اتحادیه بین المللی فمینیستی که ظاهرا در کنفرانس نایروبی سال ۱۹۸۵ به مناسبت پایان دهه زنان سازمان ملل به یک امکان واقعی نزدیک میشد، «به خودی خود به مفهوم تضعیف پروژه امپریالیستی تحت سلطه مردان نیست». به ویژه از این رو که «مبارزه بین المللی فمینیستی بدون تحلیل فمینیستی از سیاست بین الملل چه بسا که هدف نهایی خود را به دست خود باژگون میکند» (18 :1990).
مهم ترین نکته در زمینه بحث حاضر این است که در دوره جهش جهانی شدن از زنان به عنوان «وجه طبیعی» جامعه چهره نگاری شد، در حالی که مردان به عنوان فاعلان بازاندیش و فوق جامعه، که الگوی موجود جامعه را به معارضه گرفته اند، طرازبندی شدند بایکان با الهام از ریلی (1988) استدلال می کند که در غرب، زنان برای این تعبیر بود که تعریف مدرن از خود را پذیرفتند و آن را برای نقش سیاسی یا در واقع جدایی خود از سیاست به کار بردند. به این ترتیب ریلی و بایکان طراحان این نظریه اند که در قرن بیستم انگاره جنسیت نتیجه فرایند «برساخته شدن» به کمک جامعه است. زنان در رجوع به «جوهر جماعتی» جوامع غیرغربی برساخته شدند.
به نظر می رسد در کتاب جنسیت و روابط بین الملل به ویراستاری گرانت و نیولند پیشرفت محسوسی به سوی رویکردی فمینیستی به سیاست بین الملل صورت گرفته است. در این کتاب نویسندگان مقاله کار خود را در وهله اول متوجه تئوریزه کردن جایگاه جنسیت در حوزه مطالعاتی روابط بین الملل کرده اند و صراحتا دیدگاهی فمینیستی را مد نظر داشته اند. از جمله موضوعاتی که در این مجلد به آن پرداخته شده است این است که روابط متداول و پدرسالارانه بین المللی به قول گرانت تا چه میزان «به دام جدا کردن مناسبات داخلی از مناسبات بین المللی افتاده است» (22 :1991). این نگرش از هر جهت همسو با برخی گرایش های جدید است که با نگرش خرد و نوستالژیک به مسائل زنان مخالف است و می خواهد صورت بندی جدیدی از مفهوم جماعت به دست دهد و آن را برای پذیرش جهان به مثابه یک کل (با همه تنوع و تفاوتی که در آن وجود دارد) اصلاح و «نوسازی» کند. نقاط تمرکز و توجه مؤلفان مزبور با چهارچوب مفهومی من در باره عرصه جهانی با شرایط جهانی - بشری هماهنگ است. یکی از دعاوی مکرر من این است که اگر میخواهیم «نقشه» وضعیت جهان را به درستی ترسیم کنیم، باید تمام ملاحظات مربوط به جامع بودن این «نقشه» را در نظر بگیریم. باید انگارهای ارائه دهیم که هم با انعطاف کافی همراه باشد و هم سلسله به هم پیوسته موضوعات شامل افراد، نوع بشر، جوامع ملی و روابط بین الملل را به طورنظام مند در یک مجموعه ملحوظ کند. حتا اگر برای یک حوزه استقلال نسبی قایل میشویم باید به این نکته اساسی توجه کنیم که آنچه اغلب در مفهوم مضیق مسئله داخلی - ملی (یا مسئله فرعی و حتا بی ربط) تلقی می شود بخشی از شرایط کلی و پیچیده جهانی است.
مهم ترین نکته در زمینه بحث حاضر این است که در دوره جهش جهانی شدن از زنان به عنوان «وجه طبیعی» جامعه چهره نگاری شد، در حالی که مردان به عنوان فاعلان بازاندیش و فوق جامعه، که الگوی موجود جامعه را به معارضه گرفته اند، طرازبندی شدند بایکان با الهام از ریلی (1988) استدلال می کند که در غرب، زنان برای این تعبیر بود که تعریف مدرن از خود را پذیرفتند و آن را برای نقش سیاسی یا در واقع جدایی خود از سیاست به کار بردند. به این ترتیب ریلی و بایکان طراحان این نظریه اند که در قرن بیستم انگاره جنسیت نتیجه فرایند «برساخته شدن» به کمک جامعه است. زنان در رجوع به «جوهر جماعتی» جوامع غیرغربی برساخته شدند.
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
مهم ترین نکته در زمینه بحث حاضر این است که در دوره جهش جهانی شدن از زنان به عنوان «وجه طبیعی» جامعه چهره نگاری شد، در حالی که مردان به عنوان فاعلان بازاندیش و فوق جامعه، که الگوی موجود جامعه را به معارضه گرفته اند، طرازبندی شدند بایکان با الهام از ریلی (1988) استدلال می کند که در غرب، زنان برای این تعبیر بود که تعریف مدرن از خود را پذیرفتند و آن را برای نقش سیاسی یا در واقع جدایی خود از سیاست به کار بردند. به این ترتیب ریلی و بایکان طراحان این نظریه اند که در قرن بیستم انگاره جنسیت نتیجه فرایند «برساخته شدن» به کمک جامعه است. زنان در رجوع به «جوهر جماعتی» جوامع غیرغربی برساخته شدند.
به نظر می رسد در کتاب جنسیت و روابط بین الملل به ویراستاری گرانت و نیولند پیشرفت محسوسی به سوی رویکردی فمینیستی به سیاست بین الملل صورت گرفته است. در این کتاب نویسندگان مقاله کار خود را در وهله اول متوجه تئوریزه کردن جایگاه جنسیت در حوزه مطالعاتی روابط بین الملل کرده اند و صراحتا دیدگاهی فمینیستی را مد نظر داشته اند. از جمله موضوعاتی که در این مجلد به آن پرداخته شده است این است که روابط متداول و پدرسالارانه بین المللی به قول گرانت تا چه میزان «به دام جدا کردن مناسبات داخلی از مناسبات بین المللی افتاده است» (22 :1991). این نگرش از هر جهت همسو با برخی گرایش های جدید است که با نگرش خرد و نوستالژیک به مسائل زنان مخالف است و می خواهد صورت بندی جدیدی از مفهوم جماعت به دست دهد و آن را برای پذیرش جهان به مثابه یک کل (با همه تنوع و تفاوتی که در آن وجود دارد) اصلاح و «نوسازی» کند. نقاط تمرکز و توجه مؤلفان مزبور با چهارچوب مفهومی من در باره عرصه جهانی با شرایط جهانی - بشری هماهنگ است. یکی از دعاوی مکرر من این است که اگر میخواهیم «نقشه» وضعیت جهان را به درستی ترسیم کنیم، باید تمام ملاحظات مربوط به جامع بودن این «نقشه» را در نظر بگیریم. باید انگارهای ارائه دهیم که هم با انعطاف کافی همراه باشد و هم سلسله به هم پیوسته موضوعات شامل افراد، نوع بشر، جوامع ملی و روابط بین الملل را به طورنظام مند در یک مجموعه ملحوظ کند. حتا اگر برای یک حوزه استقلال نسبی قایل میشویم باید به این نکته اساسی توجه کنیم که آنچه اغلب در مفهوم مضیق مسئله داخلی - ملی (یا مسئله فرعی و حتا بی ربط) تلقی می شود بخشی از شرایط کلی و پیچیده جهانی است.
مهم ترین نکته در زمینه بحث حاضر این است که در دوره جهش جهانی شدن از زنان به عنوان «وجه طبیعی» جامعه چهره نگاری شد، در حالی که مردان به عنوان فاعلان بازاندیش و فوق جامعه، که الگوی موجود جامعه را به معارضه گرفته اند، طرازبندی شدند بایکان با الهام از ریلی (1988) استدلال می کند که در غرب، زنان برای این تعبیر بود که تعریف مدرن از خود را پذیرفتند و آن را برای نقش سیاسی یا در واقع جدایی خود از سیاست به کار بردند. به این ترتیب ریلی و بایکان طراحان این نظریه اند که در قرن بیستم انگاره جنسیت نتیجه فرایند «برساخته شدن» به کمک جامعه است. زنان در رجوع به «جوهر جماعتی» جوامع غیرغربی برساخته شدند.
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
بیشتر بخوانید :
هویت ملی و جهانی شدن
جهانی سازی غربی و جهانی شدن اسلامی
جهانی شدن و ساختار جهان
جهانی شدن وهویت
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}