آثار بازمانده از نوشتگان ایران کهن
 
چکیده:
حفظ حیات، که زندگی مردمان اشو و پارسا کمال آن است، مایه و موجد رستگاری کیهانی می گردد. در این تبدیل و تبدل است که زایش میرندگان به حیات جاودانه و جاودانگی استحاله می یابد و در فرجام گیتی، دوام زندگانی را تا آن سوی مرگ تضمین می نماید.
 
تعداد کلمات: 1703 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه

نویسنده: کتایون مزداپور
 
گناهان و پرهیز از آنها، که بویژه سنجار و معیار رفتار آدمی در جامعه و در برابر دیگران، اعم از مردم و جانوران و گیاهان است، حمایت از زندگانی و پرهیز از کشتن و آزردن و میراندن را پیشنهاد و اجرا می کند. حفظ حیات، که زندگی مردمان اشو و پارسا کمال آن است، مایه و موجد رستگاری کیهانی می گردد. در این تبدیل و تبدل است که زایش میرندگان به حیات جاودانه و جاودانگی استحاله می یابد و در فرجام گیتی، دوام زندگانی را تا آن سوی مرگ تضمین می نماید. در تداوم همین اندیشه است که سراسر عالم خیر و سودمندی هرمزدی، از آبهای ایستاده و جاری گرفته تا کوهها و دشت و باد، همه شایسته نگاهداری و حفاظت و شایان درود و آفرین خواهند گشت.
 «وای نیکو» که روان را بپذیرد و خورسندی بدهد» ، به همراهی سروش و شن و اشتاد و مهر و فروهر پارسایان در چهارمین سپیده دم درگذشت کس، بر سر پل چینود به پیشواز  بهمن امشاسپند، که «هندیمانگری»، یعنی «حاجب بودن و پرده داری کردن» در بارگاه هرمزد او را است شفیع روان است و دست او را می گیرد و در عرش هرمزدی بر تخت زرین می نشاندش . دیوان از آن روان چنان می ترسند که میش از گرگ . اینهمه شادی برای روان پرهیزگاران و اشوان است و راهشان از گناهکاران و دروندان جدا است.
اما تا آن زمان که رستگاری فرجامین فرا رسد، مرگ همواره برای همه زادگان هست: «هر کس را برسد آستویداد نهان روش فریفتار، که درود و پاره (= رشوه) ستاند (و) به تعویض کار نکند. بی آگهی فراز تباه کند مردم را از آن را فرهمندان باید رفتن و (به دلخواه) هرگز نرفتن، و آن چیز را باید دیدن (که هرگز ندیده باشد. گفتگو و پیکار (= جدل) با (آن کس که او را فریفتن (و) گمراه کردن نتوان (نشاید) » (اوگمدشجا، ۱۳۶۶، ص ۲۱۵). ناگزیری مرگ و بی بخشایشی و بی ترحمی آن مضمون اصلی اثوگمدنچا است، ولی همراه با آن، دو وجه دیگر از عکس العمل آدمی در برابر مرگ ذکر میگردد که ایستار فرهنگ زرتشتی را نسبت به مرگ در مورد فرد انسان باز می نماید. یکی از آن دو همان ضرورت گرد آوردن توشه برای راه آخرت است که به همان مبانی اخلاقی باز می گردد و دیگری نوید دادن به شادی بهشتی است برای روان متوفی.
 
در فرآیند تحول یافتن مرگ تلخ و دهشت نومیدی به ابزاری برای تضمین اجرای آن اراده اخلاقی که به رستاخیز و رستگاری می انجامد، ناگزیر دیو مرگ نیز وجهی دیگرگون و تازه پیدا میکند. در این دیگرگونی و تغییر، واسطه ای پدیدار می شود که طبیعتش چندان هم روشن نیست. این واسطه «وای» (بهار، ۱۳۷۶، ص ۱۶۸) است که برخی  او را با «باد» یکی می شمارند (همان، ص ۲۶؛ بویس، ۱۳۷۴، صص ۹۸-۱۰۰). باد را تمثیلی از دوجنبگی و در برداشتن دو وجه متضاد باید دانست، زیرا باد می تواند هم خوش و دلپذیر و چون دم و نقی زنده گر باشد، و هم آن که سوزاننده و پرشموم و توفان سخت و دم و نفس آخرین زندگان. چه فرض یکتاانگاری «باد» و «وای» درست باشد و چه غلط؛ وای فضا و ایزد جنگ (بهار، ۱۳۷۶، ص ۴۰) و هم مکان (همان، ص ۳۲) و هم زمان (همان ص ۳۶) است و سلاح زروان، یعنی زمان، و هرمزد (همان، ص ۱۴۸). سیر تاریخی چنین استحاله ای هر چه باشد، استویداد نام دیگرش «وای بتر» (همان، صص ۱۶۸-۱۶۹) است و «وای نیکو» (پهلوی: way i weh) دستگیر روان (همان، ص ۱۴۸).
«وای نیکو» که روان را بپذیرد و خورسندی بدهد» (همانجا)، به همراهی سروش و شن و اشتاد و مهر و فروهر پارسایان در چهارمین سپیده دم درگذشت کس، بر سر پل چینود به پیشواز روان می رود رائوگمد چا، ۱۳۶۶، صص ۲۱۱-۲۱۲). بهمن امشاسپند، که «هندیمانگری»، یعنی «حاجب بودن و پرده داری کردن» در بارگاه هرمزد او را است (بهار، ۱۳۷۶، ص ۱۴۷ و صص ۲۵۳-۲۵۴) شفیع روان است و دست او را می گیرد و در عرش هرمزدی بر تخت زرین می نشاندش (الوگمدنچا، ۱۳۶۶، ص ۲۱۲). دیوان از آن روان چنان می ترسند که میش از گرگ (همانجا). اینهمه شادی برای روان پرهیزگاران و اشوان است و راهشان از گناهکاران و دروندان جدا است.

بیشتر بخوانید :  جلوه‌های «زن» در تاریخ زندگی زردشت

افزون بر «وای نیکو»، که به تعبیری می توان فرشته مرگ نامیدش، دیگر ایزدانی که یاوران روان خوانده شده اند، هر یک هم نامهایی رمزیناند و هم منسوب به حوزهای ویژه از اعمال و رفتار آیینی و مفاهیمی دینی در کیش زرتشتی. بهمن اندیشه نیک است و راهنمای مردم، از جمله زرتشت پیامبر (بهار، ۱۳۷۶، صص ۲۵۳-۲۵۳) بسوی دادار اورمزد. رشن که «راست ترین» لقب او است، ترازوی زرد زرینی دارد که یوغ آن بر فراز چکاد، یعنی قله کوه اساطیری دائیتی در میان زمین و بر فراز دهانه غران و «ارغند» دوزخ قرار دارد، بر سر پل چینود، یعنی صراط. در این ترازو در بامداد چهارم درگذشت، گناه و ثواب را می سنجند. پس کفه سنگین ثواب روان را به بهشت می رساند و سنگینی گناه او را به دوزخ می افکند و برابری این دو به «برزخ» یا «هیستگان» (پهلوى: hamestagan) میبردش. اشتاد راستی (همان، ص ۸۳) و راهنمای مینوان و جهانیان (همان، ص ۱۵۵) و مهر ایزد داوری و پیمان (همان، ص ۱۵۱) است.
 
ماجرای روانی گناهکاران اما با آنچه بر پرهیزگاران میرود، متفاوت است. البته اصل قضیه از تصور بنیادینی سرچشمه می گیرد که مرگ تن را به معنای مرگ روح نمیداند و کردار آدمی را در حیات اخروی او دارای پاداش نیک و یا جزای بد می شمارد. بنا بر باورهای کهن ایرانی، وجود مردم از اجزایی چند ساخته شده است که متون بر بخشهایی از آن توافق نظر و همداستانی دارند: تن، جان، روان، و فروهر. فروهر یا فره وشی جزء الهی از وجود آدمی است و چون چهارماه و ده روز از عمر جنین در زهدان مادر گذشت، از نزد خداوند می آید و به کودک نازاده می پیوندد. فروهر تا پایان زندگانی با هر کس هست و سرانجام به مقام نخستین خویش باز میگردد. تن، خاک می شود و جان بر باد می رود، اما سخن روان دیگر است: روان نیکان در چهارمین بامداد درگذشت از پل چینود میگذرد و به بهشت می رسد. روان بهشتی با فروهر همراه و همتا است و از ایرا است که همواره به فروهر رفتگان و نیکان درود می فرستند. روان گناهکاران یا ڈروندان به دوزخ می افتد.
 در فرآیند تحول یافتن مرگ تلخ و دهشت نومیدی به ابزاری برای تضمین اجرای آن اراده اخلاقی که به رستاخیز و رستگاری می انجامد، ناگزیر دیو مرگ نیز وجهی دیگرگون و تازه پیدا میکند. در این دیگرگونی و تغییر، واسطه ای پدیدار می شود که طبیعتش چندان هم روشن نیست. این واسطه «وای»  است که برخی  او را با «باد» یکی می شمارند
چون جان از تن رفت، روان سه شبانه روز بر بالین تن می ماند، به امید بازگشت به تن. در بامداد چهارم، کردار نیکان و بتران در کالبدهای زیبا و زشت، و دوشیزۂ نازنین یا عجوزی سهمگین، به استقبال روان می شتابند. این صورتها دین اویند. پل چینود برای گذر روان پرهیزگاران به پهنای ئه نیزه و برای گناهکاران به نازکی و تیزی تیغ می شود. بهشتی را دین زیبایش از چینود میگذراند و گناهکار از وحشت و ترسناکی دین خویش به سوی پل پرخطر و پرگزند میدود و به دوزخ می افتد. شرح دوزخ، همانند تفصیل بهشت، در ارداویرافنامه، که همانند کمدی الهی دانته است، می آید (همان، صص ۲۰۰-۲۴۴). در دوزخ، بوی گند را با کارد می شود برید و تاریکی را با دست می شود گرفت (همان، ص ۱۷۰ و ص ۳۱۱) و «اگر یک هزار مرد را اندر بدستی پادافره کنند، (هر یک) پندارد که یکتا است و او را به یکتایی پادافراد بدتر است» (همان: ص ۱۷۰). و در این دوزخ، دیوان و خود اهریمن روان را پادافراه می کنند . اهریمن در دوزخ گناهکاران را تمسخر می کند که «چرا نان هرمزد می خورید و کار من میکنید و به دادار خویش نیندیشید و کامة من ورزید؟» (همانجا). اما باز هم حامیان روانی دوزخیان هرمزد و ایزدان اند: نه تنها «همه آگاهی»، یعنی علم مطلق هرمزد، و فرهمندی او رهاننده از اهریمن است (همان، ص ۱۳۷)، بلکه اردیبهشت امشاسپند، یعنی «بهترین راستی» است که دیوان را از پادافراه کردن گناهکاران بیش از سزاواری گناهشان باز می دارد (همان، ص ۱۴۸). گرز ایزد مهر که بر دهانه دوزخ آویخته است، دیوان را نمی گذارد که با ستم سخت روانهای گناهکار را نابود کنند (بررسی دستنویس م. او. ۲۹، ۱۳۷۸، صص ۲۶۱-۲۶۴) و ستاره ونند بر دهانه دوزخ پرتوی می افکند که مایه آسایش روان دوزخی میگردد .
 
آمرزیداری هرمزد و همه آگاهی او در فرجام گیتی رهاننده هستی است. سرانجام آفرینش او از آمیختگی و تازش اهریمن رستگاری می یابد و اهریمن و دوزخ و دیوان دوزخی بیتوان و نابود می گردند. در گودال اهریمن، که ژرفترین ژرفاها است، فلز
۱- «دست» (به فتح و کسر حرف ب) یعنی «رجب» و «بدستی» یعنی یک وجب پهلوی: widest.  مذاب روان می شود و آن را آکنده می کند. رستاخیز برپا می گردد و در پایان ههزار سال آفرینش گیتی و جهان مادی، پادافراه دوزخیان به سر خواهد رسید. در آن هنگامه، موعود آخرین، سوشیانس، خواهد آمد و با یاری و از فرمان دادار، تن مردگان را باز خواهد آراست. «انوش» را خواهد ساخت که خوراک بیمرگی است و جاودانه در تڼ پسین و زمان بیکران همه به ابدیت خواهند پیوست. این جهان نوساخته در پایان دوازده هزار سال، فرشکرد . مراتب در بهشت چنین است که روانهای فرودست به برتر از خود می گویند: خوشا بر تو که اندکی نزدیکتری به آن وجود منزه! (شایست ناشایست، فصل ششم، بند ه: ۱۳۶۹، صص ۸۵۸۴).
 
در فرشکردکرداری یا ساختن فرشکرد، سوشیانس یاورانی خواهد داشت. شماره اینان را، که جاویدان و بیمرگ اند، بندهش پانزده مرد و پانزده زن میگوید (بهار، ۱۳۷۶، ص ۲۸۷ و ص ۲۹۰). نام برخی از این جاویدانان را می شناسیم که بلند آوازه تر از همه «کیخسرو پادشاه» است. وی که در پایان هزارههای عمر گیتی پنجاه و هفت سال به شاهی خواهد نشست و سوشیانس موبدان موبد وی خواهد بود (بهار، ۱۳۷۶، ص ۲۸۱)، سوار بر «وای دیرند خدای» ای که گذشت که سلاح زروان و زمان است، با سوشیانس دیدار خواهد کرد (همان، ص ۲۸۰). کیخسرو وجه دیگر از پدر خود، سیاوش شهید است و در واقع باززایی او است، مثل دانه که پس از مرگ گیاه جوانه می زند و سبز میشود. نام دیگری از این جاویدانان نیز «وی جدبیش» پهلوی: wan i jud - be3 )،) یعنی «درخت بی زهر یا ض زهر» است. نکته هایی از این دست گویای انطباق ضمنی پنداره رویش بهاری گیاه پس از مرگ زمستانی با اساطیر مرگ بر شالوده متون کهن ایرانی است.
 
منبع:
چند سخن ، کتایون مزداپور، به کوشش ویدا نداف ، تهران: فروهر (1389)

بیشتر بخوانید :
  انسان شناسی و فرهنگ گرایی
  کتابشناسی انسان شناسی عمومی
  شاخه‌های انسان شناسی