تاریخ در عصر روشنگری (قسمت دوم)
روشنگری به معنای دقیق تر آن، به عنوان یک نهضت اساسا جدلی و منفی، و به عنوان جهادی ضد دین، هرگز به رشدی فراتر از سرچشمه اش دست نیافت و ولتر بهترین و شاخص ترین بیان آن باقی ماند. ولی روشنگری بدون آن که خصلت اصلی خود را از دست بدهد، در جهات گوناگون گسترش یافت.
مروری بر تاریخ در عصر روشنگری
چکیده:
روشنگری به معنای دقیق تر آن، به عنوان یک نهضت اساسا جدلی و منفی، و به عنوان جهادی ضد دین، هرگز به رشدی فراتر از سرچشمه اش دست نیافت و ولتر بهترین و شاخص ترین بیان آن باقی ماند. ولی روشنگری بدون آن که خصلت اصلی خود را از دست بدهد، در جهات گوناگون گسترش یافت.
تعداد کلمات: 1422 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
روشنگری به معنای دقیق تر آن، به عنوان یک نهضت اساسا جدلی و منفی، و به عنوان جهادی ضد دین، هرگز به رشدی فراتر از سرچشمه اش دست نیافت و ولتر بهترین و شاخص ترین بیان آن باقی ماند. ولی روشنگری بدون آن که خصلت اصلی خود را از دست بدهد، در جهات گوناگون گسترش یافت.
تعداد کلمات: 1422 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
روشنگری به معنای دقیق تر آن، به عنوان یک نهضت اساسا جدلی و منفی، و به عنوان جهادی ضد دین، هرگز به رشدی فراتر از سرچشمه اش دست نیافت و ولتر بهترین و شاخص ترین بیان آن باقی ماند. ولی روشنگری بدون آن که خصلت اصلی خود را از دست بدهد، در جهات گوناگون گسترش یافت. و از آنجا که بر این اندیشه استوار بود که حیات آدمی در اصل ماجرای کور و غیر عقلانی بوده و هست اما می تواند به چیزی عقلانی تبدیل شود، نطفهی دو تطور فوری در بطن آن وجود داشت: یک تطور واپس نگر یا به طور دقیق تر تاریخی که تاریخ گذشته را به سان بازی نیروهای غیر عقلانی به نمایش می گذارد و تطوری روبه پیش یا عملی تر یا سیاسی که تحقق هزاره ای را که در آن حکومت عقل تثبیت شده باشد، پیشگویی و برای آن تلاش میکرد.
الف - از نمایندگان گرایش اول می توان به منتسکیو و گیئن اشاره کرد.
امتیاز منتسکیو این بود که توانست به تفاوت های ملل و فرهنگ های متفاوت پی ببرد، ولی به خصوصیت جوهری این تفاوت ها به درستی پی نبرد. به جای آن که تاریخ آنها را با رجوع به عقل آدمی بیان کند، ناشی از تفاوت های آب و هوایی و جغرافیایی پنداشت. به بیان دیگر، انسان بخشی از طبیعت تلقی می شود، و توضیح حوادث تاریخی را در واقعیت های جهان طبیعی میجویند. تاریخی که بدینسان فهمیده شود، به نوعی تاریخ طبیعی انسان یا مردم شناسی تبدیل می شود که در آن نهادها به سان معلول های لازم علل طبیعی ظاهر می شوند، نه در حکم ابداعات آزاد عقل آدمی در مسیر تطور آن. در واقع، مفهوم حیات آدمی برای منتسکیو، بازتاب شرایط جغرافیایی و اقلیمی بود که چیزی سوای حیات گیاهان نیست، و این دال بر آن است که تغییرات تاریخی فقط طریقه های گوناگون واکنش نشان دادن یک چیز واحد و لایتغیر، یعنی ماهیت آدمی، به محرک های متفاوت است. این برداشت نادرست از ماهیت آدمی و عمل آدمی نقیصه ی واقعی هر نظریه ای است که مانند منتسکیو با توسل به آن بخواهد جنبه های یک تمدن را با رجوع به واقعیات جغرافیایی بیان کند. به یقین، میان هر فرهنگ و محیط طبیعی آن پیوند عمیقی وجود دارد، ولی چیزی که سرشت آن را تعیین می کند واقعیات آن محیط، به خودی خود، نیست، بلکه چیزی است که انسان قادر است از آنها به دست آورد و این بستگی دارد به این که او چه نوع انسانی باشد. منتسکیو، در مقام مورخ، بی نهایت غیر انتقادی بود، ولی پا فشاریش بر رابطه ی انسان و محیط (حتی با این که سرشت آن رابطه را درست نفهمید) و بر عوامل اقتصادی که به نظر او زیربنای نهادهای سیاسی بود، نه فقط فی نفسه، بلکه برای تطور آیندهی فکر تاریخی هم مهم بود.
بیشتر بخوانید: تاریخ نگاری سومریان
گین، نمونه ی بارز مورخ روشنگری، با همه ی اینها موافق بود، به حدی که تاریخ را هر چیزی می دانست مگر نمایش خرد آدمی؛ اما به جای یافتن اصل مثبت آن در قوانین طبیعت که در نزد منیسکیو، به نوعی، جای خرد آدمی را میگیرد و از نظر وی سازمانهایی اجتماعی خلق می کند که آدمی نمی توانست برای خود خلق کند، گین نیروی محرکهی تاریخ را در خود غیر عقلانی بودن آدمی می یابد، و حکایت او چیزی را به ظهور می رساند که او آن را پیروزی بربریت و دین می خواند. ولی برای آن که چنین پیروزی میسر شود، نخست باید چیزی وجود داشته باشد که این غیر عقلانیت بر آن چیره شود؛ و به این سان، گیبن آغاز حکایت خود را در عصری زرین جای می دهد که در آن عقل آدمی بر دنیایی سعادتمند، دورهی آنتونی، حکومت می کرد. این مفهوم عصر طلایی در گذشته به گین مکان نسبت خاصی در میان مورخان روشنگری می بخشد و او را از یک طرف با اسلافش، انسانگرایان رنسانس، و از سوی دیگر با اخلاف، یا آرمان شهر با وران اواخر قرن هجدهم همگون میکند.
روشنگری به معنای دقیق تر آن، به عنوان یک نهضت اساسا جدلی و منفی، و به عنوان جهادی ضد دین، هرگز به رشدی فراتر از سرچشمه اش دست نیافت و ولتر بهترین و شاخص ترین بیان آن باقی ماند. ولی روشنگری بدون آن که خصلت اصلی خود را از دست بدهد، در جهات گوناگون گسترش یافت. و از آنجا که بر این اندیشه استوار بود که حیات آدمی در اصل ماجرای کور و غیر عقلانی بوده و هست اما می تواند به چیزی عقلانی تبدیل شود، نطفهی دو تطور فوری در بطن آن وجود داشت: یک تطور واپس نگر یا به طور دقیق تر تاریخی که تاریخ گذشته را به سان بازی نیروهای غیر عقلانی به نمایش می گذارد و تطوری روبه پیش یا عملی تر یا سیاسی که تحقق هزاره ای را که در آن حکومت عقل تثبیت شده باشد، پیشگویی و برای آن تلاش میکرد.
ب - کندروسه را می توان نماینده ی رو به پیش این نهضت، که تصور میکند عصر طلایی در آینده ی نزدیک قرار دارد، تلقی کرد که طرح جدول ترقیات روان انسانی او، که در زمان انقلاب فرانسه و هنگامی که در زندان به انتظار اعدام بود نوشته شد، به آرمان شهری در آینده می نگرد که در آن جباران و بردگان آنان، کشیشان و فریب خوردگان آنان، ناپدید می شوند و مردم در بهره مندی از زندگی، آزادی، و پیگیری سعادت عاقلانه رفتار میکنند.
از نمونه هایی که ارائه شد، آشکار می شود که تاریخ نگاری روشنگری چنانکه در واقع خود کلمه ی «روشنگری» نشان می دهد، بی نهایت رؤیایی است. نزد این نویسندگان، نقطه ی کانونی تاریخ طلوع روح علمی جدید است. قبل از آن، همه چیز خرافات و ظلمت و خطا و دغل بود و از این چیزها نمی توان تاریخ بر نگاشت؛ نه فقط به این سبب که شایسته ی مطالعه ی تاریخی نیستند، بلکه به این سبب که در آنها هیچ تطور عقلانی یا ضروری وجود ندارد. داستان آنها قصه ای است که ابلهی نقل می کند، سرشار از خشم و هیاهو، عاری از کوچک ترین اهمیت.
به این ترتیب، در این موضوع بسیار مهم، یعنی منشأ روح علمی نوین، این نویسندگان هیچ تصوری از منشأ و فرایندهای تاریخی نداشتند. عقل محض نمی تواند از بی عقلی محض ریشه گیرد. تطوری که از یکی به دیگری هدایت شود، نمی تواند وجود داشته باشد. از دیدگاه روشنگری، طلوع روح علمی، فقط و فقط یک معجزه بود که در مسیر حوادث پیشین تدارک نیافته بود و مسبب آن هیچ علتی نبود که بتوان آن را مناسب آن معلول دانست. البته این ناتوانی از شرح یا بیان تاریخی آنچه مهم ترین حادثه ی تاریخ میدانستند بی دلیل نبود؛ معنایش آن بود که آنان به طورکلی نظریهی قانع کننده ای از علیت تاریخی نداشتند و به هیچ وجه نمی توانستند به منشأ یا تکوین چیزی اعتقاد بیاورند. در نتیجه، شرح آنان از علت ها در سراسر آثار تاریخی تا سرحد پوچی سطحی است. مثلا، این مورخان بودند که این اندیشه ی غریب را اختراع کردند که «سقوط قسطنطنیه عامل رنسانس در اروپا و دربه دری پژوهندگان در جستجوی وطن های جدید است و نمونه ی بارز بیان این حالت اظهارات پاسکال است که اگر بینی کلئوپاترا اندکی کشیده تر می بود، کل مسیر تاریخ جهان تغییر می کرد؛ یعنی، نمونه ی بارز ورشکستگی تاریخی ای که به دلیل ناامیدی از توضیحاتی اصیل، به پیش پا افتاده ترین علل برای گسترده ترین معلول ها رضایت می دهد. این گونه ناتوانی از کشف علل اصیل تاریخی، بی تردید به نظریه ی علیت هیوم پیوند می یابد که بر طبق آن ما هرگز نمی توانیم هیچ گونه پیوندی میان دو حادثه بیابیم.
شاید بهترین طریق کوتاه برای بیان تاریخ نگاری روشنگری آن باشد که بگوییم مفهوم تحقیق تاریخی که مورخان کلیسایی اواخر قرن هفدهم ابداع کردند و آن را بر ضد مصنفانش برگرداندند، به جای آن که با روحیه ای تعمدة کشیشی از آن بهره گیرند، با روحیه ای تعمدة ضدکشیشی به کار گرفتند. هیچ تلاشی برای بر کشیدن تاریخ فراتر از سطح تبلیغات به عمل نیامد؛ برعکس، این جنبه ی آن تشدید شد، زیرا جهاد در راه عقل هنوز جنگی مقدس بود و منتسکیو هنگامی که اظهار داشت، ولیر روحأ مو رخی رهبانی بود که برای راهبان مینوشت، درست به هدف زد. در عین حال، مورخان این دوره به پیشرفتهای چندانی نایل نیامدند. آنان با این که بی مدارا و نامعقول بودند، به سود مدارا مبارزه می کردند. با این که از شناختن قدرت نیروی خلاقانهی روح مردم ناتوان بودند، از این دیدگاه می نوشتند، نه از دیدگاه حکومت؛ و بنابر این تاریخ هنرها و علوم، صنعت، تجارت، و به طورکلی فرهنگ را اهمیتی یکسره تازه بخشیدند. با این که در تحقیقات در جست وجوی علل سطحی بودند (یا دست کم به دنبال آنها می گشتند) تصورشان از تاریخ به رغم هیوم تلویحا فرایندی بود که در آن یک حادثه لزوما به حادثه ای دیگر منجر می شود. به این ترتیب، در فکر خود آنان خمیر مایه ای در کار بود که به گسیختی جزمیات خودشان و فراتر رفتن از محدودیت های شان گرایش داشت؛ در ژرفنای کارشان مفهومی از فرایند تاریخی قرار داشت، همچون فرایندی که نه به ارادهی جباران روشن ضمیر و نه با نقشه های انعطاف ناپذیر ایزد متعال، بلکه به ضرورتی از آن خود تطور می یافت؛ ضرورتی باطنی که در آن عدم تعقل فقط صورتی از عقل در لباس مبدل بود.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
روشنگری به معنای دقیق تر آن، به عنوان یک نهضت اساسا جدلی و منفی، و به عنوان جهادی ضد دین، هرگز به رشدی فراتر از سرچشمه اش دست نیافت و ولتر بهترین و شاخص ترین بیان آن باقی ماند. ولی روشنگری بدون آن که خصلت اصلی خود را از دست بدهد، در جهات گوناگون گسترش یافت. و از آنجا که بر این اندیشه استوار بود که حیات آدمی در اصل ماجرای کور و غیر عقلانی بوده و هست اما می تواند به چیزی عقلانی تبدیل شود، نطفهی دو تطور فوری در بطن آن وجود داشت: یک تطور واپس نگر یا به طور دقیق تر تاریخی که تاریخ گذشته را به سان بازی نیروهای غیر عقلانی به نمایش می گذارد و تطوری روبه پیش یا عملی تر یا سیاسی که تحقق هزاره ای را که در آن حکومت عقل تثبیت شده باشد، پیشگویی و برای آن تلاش میکرد.
ب - کندروسه را می توان نماینده ی رو به پیش این نهضت، که تصور میکند عصر طلایی در آینده ی نزدیک قرار دارد، تلقی کرد که طرح جدول ترقیات روان انسانی او، که در زمان انقلاب فرانسه و هنگامی که در زندان به انتظار اعدام بود نوشته شد، به آرمان شهری در آینده می نگرد که در آن جباران و بردگان آنان، کشیشان و فریب خوردگان آنان، ناپدید می شوند و مردم در بهره مندی از زندگی، آزادی، و پیگیری سعادت عاقلانه رفتار میکنند.
از نمونه هایی که ارائه شد، آشکار می شود که تاریخ نگاری روشنگری چنانکه در واقع خود کلمه ی «روشنگری» نشان می دهد، بی نهایت رؤیایی است. نزد این نویسندگان، نقطه ی کانونی تاریخ طلوع روح علمی جدید است. قبل از آن، همه چیز خرافات و ظلمت و خطا و دغل بود و از این چیزها نمی توان تاریخ بر نگاشت؛ نه فقط به این سبب که شایسته ی مطالعه ی تاریخی نیستند، بلکه به این سبب که در آنها هیچ تطور عقلانی یا ضروری وجود ندارد. داستان آنها قصه ای است که ابلهی نقل می کند، سرشار از خشم و هیاهو، عاری از کوچک ترین اهمیت.
به این ترتیب، در این موضوع بسیار مهم، یعنی منشأ روح علمی نوین، این نویسندگان هیچ تصوری از منشأ و فرایندهای تاریخی نداشتند. عقل محض نمی تواند از بی عقلی محض ریشه گیرد. تطوری که از یکی به دیگری هدایت شود، نمی تواند وجود داشته باشد. از دیدگاه روشنگری، طلوع روح علمی، فقط و فقط یک معجزه بود که در مسیر حوادث پیشین تدارک نیافته بود و مسبب آن هیچ علتی نبود که بتوان آن را مناسب آن معلول دانست. البته این ناتوانی از شرح یا بیان تاریخی آنچه مهم ترین حادثه ی تاریخ میدانستند بی دلیل نبود؛ معنایش آن بود که آنان به طورکلی نظریهی قانع کننده ای از علیت تاریخی نداشتند و به هیچ وجه نمی توانستند به منشأ یا تکوین چیزی اعتقاد بیاورند. در نتیجه، شرح آنان از علت ها در سراسر آثار تاریخی تا سرحد پوچی سطحی است. مثلا، این مورخان بودند که این اندیشه ی غریب را اختراع کردند که «سقوط قسطنطنیه عامل رنسانس در اروپا و دربه دری پژوهندگان در جستجوی وطن های جدید است و نمونه ی بارز بیان این حالت اظهارات پاسکال است که اگر بینی کلئوپاترا اندکی کشیده تر می بود، کل مسیر تاریخ جهان تغییر می کرد؛ یعنی، نمونه ی بارز ورشکستگی تاریخی ای که به دلیل ناامیدی از توضیحاتی اصیل، به پیش پا افتاده ترین علل برای گسترده ترین معلول ها رضایت می دهد. این گونه ناتوانی از کشف علل اصیل تاریخی، بی تردید به نظریه ی علیت هیوم پیوند می یابد که بر طبق آن ما هرگز نمی توانیم هیچ گونه پیوندی میان دو حادثه بیابیم.
شاید بهترین طریق کوتاه برای بیان تاریخ نگاری روشنگری آن باشد که بگوییم مفهوم تحقیق تاریخی که مورخان کلیسایی اواخر قرن هفدهم ابداع کردند و آن را بر ضد مصنفانش برگرداندند، به جای آن که با روحیه ای تعمدة کشیشی از آن بهره گیرند، با روحیه ای تعمدة ضدکشیشی به کار گرفتند. هیچ تلاشی برای بر کشیدن تاریخ فراتر از سطح تبلیغات به عمل نیامد؛ برعکس، این جنبه ی آن تشدید شد، زیرا جهاد در راه عقل هنوز جنگی مقدس بود و منتسکیو هنگامی که اظهار داشت، ولیر روحأ مو رخی رهبانی بود که برای راهبان مینوشت، درست به هدف زد. در عین حال، مورخان این دوره به پیشرفتهای چندانی نایل نیامدند. آنان با این که بی مدارا و نامعقول بودند، به سود مدارا مبارزه می کردند. با این که از شناختن قدرت نیروی خلاقانهی روح مردم ناتوان بودند، از این دیدگاه می نوشتند، نه از دیدگاه حکومت؛ و بنابر این تاریخ هنرها و علوم، صنعت، تجارت، و به طورکلی فرهنگ را اهمیتی یکسره تازه بخشیدند. با این که در تحقیقات در جست وجوی علل سطحی بودند (یا دست کم به دنبال آنها می گشتند) تصورشان از تاریخ به رغم هیوم تلویحا فرایندی بود که در آن یک حادثه لزوما به حادثه ای دیگر منجر می شود. به این ترتیب، در فکر خود آنان خمیر مایه ای در کار بود که به گسیختی جزمیات خودشان و فراتر رفتن از محدودیت های شان گرایش داشت؛ در ژرفنای کارشان مفهومی از فرایند تاریخی قرار داشت، همچون فرایندی که نه به ارادهی جباران روشن ضمیر و نه با نقشه های انعطاف ناپذیر ایزد متعال، بلکه به ضرورتی از آن خود تطور می یافت؛ ضرورتی باطنی که در آن عدم تعقل فقط صورتی از عقل در لباس مبدل بود.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
تاریخ علم فردنگر
مشخصههای تاریخنگاری مسیحی
خمیرمایهی ایدههای مسیحی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}