نگاه فیخته به تاریخ (قسمت دوم)
فیخته از دیدگاه کشور و تمدن خود به کشورها و تمدن های دیگر می نگرد؛ این دیدگاه فقط برای او و افرادی که در وضعیتی مشابه قرار گرفته اند، معتبر است. او باید محکم بر سر آن بایستد، زیرا تنها دیدگاهی است که به آن دسترسی دارد و چنانچه دیدگاهی نداشته باشد، اصلا نمی تواند چیزی ببیند.
دو خطای فاحش در ذهن فیخته
چکیده:
فیخته از دیدگاه کشور و تمدن خود به کشورها و تمدن های دیگر می نگرد؛ این دیدگاه فقط برای او و افرادی که در وضعیتی مشابه قرار گرفته اند، معتبر است. او باید محکم بر سر آن بایستد، زیرا تنها دیدگاهی است که به آن دسترسی دارد و چنانچه دیدگاهی نداشته باشد، اصلا نمی تواند چیزی ببیند.
تعداد کلمات: 1459 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
فیخته از دیدگاه کشور و تمدن خود به کشورها و تمدن های دیگر می نگرد؛ این دیدگاه فقط برای او و افرادی که در وضعیتی مشابه قرار گرفته اند، معتبر است. او باید محکم بر سر آن بایستد، زیرا تنها دیدگاهی است که به آن دسترسی دارد و چنانچه دیدگاهی نداشته باشد، اصلا نمی تواند چیزی ببیند.
تعداد کلمات: 1459 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
دشواری عمده ای که خواننده در بررسی نظر فیخته درباره ی تاریخ با آن مواجه می شود، دشواری صبور بودن در مقابل چیزی است که خیلی احمقانه به نظر می رسد. به خصوص، به نظر می رسد که دو خطای بسیار فاحش در ذهن او در کار است: مورخ (و نیز، فیلسوف) خدا نیست که از بالا و بیرون به جهان نگاه کند؛ او انسان است: انسانی زمان و مکان خویش. او از منظر حال به گذشته نگاه میکند؛ او از دیدگاه کشور و تمدن خود به کشورها و تمدن های دیگر می نگرد؛ این دیدگاه فقط برای او و افرادی که در وضعیتی مشابه قرار گرفته اند، معتبر است. او باید محکم بر سر آن بایستد، زیرا تنها دیدگاهی است که به آن دسترسی دارد و چنانچه دیدگاهی نداشته باشد، اصلا نمی تواند چیزی ببیند. مثلا، حکمی که دربارهی دستاوردهای سده های میانه صادر می شود برحسب این که مورخ اهل قرن هجدهم باشد یا نوزدهم، یا بیستم، به ناگزیر فرق خواهد کرد. ما، در قرن بیستم می دانیم که سده های هجدهم و نوزدهم چگونه به این چیزها می نگریستند، و میدانیم که آرای آنها آرایی نیست که بتوانیم در آن سهیم شویم. ما آنها را خطاهای تاریخی می خوانیم و می توانیم برای رد آنها دلیل اقامه کنیم. به آسانی می توانیم دریابیم که نتیجه ی کار تاریخ سده های میانه بهتر از سده ی هیجدهم از آب در آمده است ، ولی نمی توانیم آن را بهتر از آن چه در زمان خودمان انجام می شود، بدانیم، زیرا اگر تصور روشنی داشتیم که چگونه می توان به آن نتیجه ی بهتر دست یافت، در وضعی می بودیم که آن را کسب می کردیم و طریقه ی بهتر حاصل کردن آن نیز تحقق می یافت.
بیشتر بخوانید: هرودوت هیچ جانشینی نداشت
زمان حال عبارت است از فعالیتهای خود ما؛ ما این فعالیت ها را به بهترین شکلی که می توانیم انجام می دهیم و در نتیجه، از دیدگاه زمان حال، همیشه باید بین آنچه هست و آنچه باید باشد، بین واقعی و آرمانی، تطابقی وجود داشته باشد. یونانیان سعی میکردند یونانی باشند، مردم سده های میانه سعی میکردند مردم سده های میانه باشند، هدف هر عصری آن است که خودش باشد و به این سان زمان حال همیشه کامل است، به این معنی که همیشه موفق می شود آن چیزی باشد که سعی میکند باشد. این امر حاکی از آن نیست که فرایند تاریخی کار بیشتری ندارد انجام بدهد؛ فقط مقصود این است که تا کنون آنچه را که قصد داشته انجام بدهد، انجام داده است و ما نمی توانیم بگوییم که بعد چه می خواهد انجام بدهد. این ایده که وضع کنونی جهان کامل است؛ یعنی تمام آنچه تاریخ برای فراهم آوردن آن تلاش می کرده حاصل شده است؛ و این اندیشه که توالی تاریخی عصرها را می توان به طور پیشینی با مراجعه به ملاحظات منطقی مجرد تعیین کرد. فکر میکنم با وجود ظاهر احمقانه ی این دو ایده می توان نشان داد که حقیقتی در آنها نهفته است.
اندیشهی بنای تاریخ به طرز پیشینی، بسیار ابلهانه مینماید؛ ولی فیخته در این جا از کشف کانت پیروی می کند که در همه ی انواع دانش عناصر پیشینی وجود دارد. در هر عرصه ی دانش مفاهیم یا مقولات اساسی خاص و مطابق با آنها أصول یا مسلمات اساسی خاص وجود دارد که متعلق به شکل با ساختار نوع دانش است و بنا بر فلسفه ی کانت از دیدگاه صاحب معرفت حاصل شده است، نه از بن مایه ی تجربی. حال، شرایط عمومی معرفت در تاریخ از این اصل اساسی اخذ شده است که داننده در زمان حال قرار دارد و از دیدگاه زمان حال به گذشته می نگرد. نخستین اصل بدیهی شهودی برای تاریخ (طبق اصطلاحات کانت) این است که هر حادثه ی تاریخی جایی در زمان گذشته واقع شده است. این، تعمیمی نیست که مورخ در مسیر جستارهایش به تجربه کشف کرده باشد، شرط پیشینی دانش تاریخی است. ولی بنا بر نظریه ی کانتی ساخت نمایی مقولات، روابط زمانی عبارت اند از طرحها یا بازنمودهای واقعیتمنیر روابط مفهومی. به این ترتیب، رابطه ی زمانی قبل و بعد عبارت است از طرح با قالب رابطهی مفهومی سابق منطقی و لاحق منطقی. به این ترتیب، کل عالم حوادث در زمان عبارت است از بازنمود طرحوارهی جهان روابط منطقی یا مفهومی. به این ترتیب، تلاش فیخته در یافتن طرحی مفهومی که در توالی زمانی دوره های تاریخی نهفته است، کاربرد کاملا مشروع نظریهی کانت دربارهی ساخت نمایی مقولات نسبت به تاریخ است.
دشواری عمده ای که خواننده در بررسی نظر فیخته درباره ی تاریخ با آن مواجه می شود، دشواری صبور بودن در مقابل چیزی است که خیلی احمقانه به نظر می رسد. به خصوص، به نظر می رسد که دو خطای بسیار فاحش در ذهن او در کار است: (مورخ (و نیز، فیلسوف) خدا نیست که از بالا و بیرون به جهان نگاه کند؛ او انسان است: انسانی زمان و مکان خویش. او از منظر حال به گذشته نگاه میکند؛ او از دیدگاه کشور و تمدن خود به کشورها و تمدن های دیگر می نگرد؛ این دیدگاه فقط برای او و افرادی که در وضعیتی مشابه قرار گرفته اند، معتبر است. او باید محکم بر سر آن بایستد، زیرا تنها دیدگاهی است که به آن دسترسی دارد و چنانچه دیدگاهی نداشته باشد، اصلا نمی تواند چیزی ببیند.
این، بی تردید، دفاعی ضعیف از فیخته است و به این می ماند که بگوییم اگر او خطای احمقانه ای دربارهی تاریخ مرتکب شده، فقط از خطای احمقانهی کلی تری که کانت مرتکب شده پیروی کرده است. اما هر کس که این مفاهیم را خطاهای احمقانه می خواند، مدعی است که رابطه بین توالی منطقی و توالی زمانی را بهتر از کانت و فیخته می فهمد. از هنگامی که افلاطون در تیمائوس اعلام کرد که زمان تصویر متحرک ابدیت است، فلاسفه اکثرا پذیرفته اند که میان این دو رابطه ای وجود دارد و توالی لازمی که با آن یک حادثه در زمان به حادثه ی دیگر منجر می شود ذاتا به طریقی مشابه توالی لازمی است که با آن یک چیز در یک سلسلهی منطقی غیر زمانی به چیز دیگر منجر می شود. اگر این انکار شود و اگر اظهار شود که توالی زمانی و نتیجه ی منطقی هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، معرفت تاریخی ناممکن می شود، زیرا از آن نتیجه می شود که ما هرگز نتوانیم دربارهی هیچ حادثه ای بگوییم «این باید اتفاق افتاده باشد» و گذشته هرگز نمی تواند به عنوان نتیجه ی یک استدلال منطقی پدیدار شود. اگر زنجیره های زمانی صرفأ تجمعی از حوادث ناپیوسته باشد، ما هرگز نمی توانیم از زمان حال درباره ی گذشته بحث کنیم، ولی تفکر تاریخی دقیقا عبارت است از به عقب برگرداندنی بحث به این طریق و بنابراین بر این فرض یا چنان که کانت و فیخته میگفتند، بر این اصل پیشینی) مبتنی است که پیوندهای لازم یا درونی بین حوادث یک زنجیره ی زمانی دارد، به طوری که یک حادثه لزوما به حادثه ی دیگر منجر می شود و ما می توانیم از بحث دومی به نخستین بر گردیم.
بنابراین اصل، به وجود آمد وضع کنونی چیزها فقط یک راه می توانسته داشته باشد، و تاریخ عبارت است از تحلیل زمانی حال برای این که ببینیم این فرایند چه باید بوده باشد. من از طریقه ی خاص فیخته برای بازسازی تاریخ گذشته ی عصر خودش دفاع نمیکنم و فکر می کنم بسیار بر خطا بوده و خطاهایش (تا آنجا که خطاهای اصولی است ناشی از پیروی او از کانت در جداسازی بسیار شدید عناصر پیشینی در شناخت از عناصر تجربی است. این امر او را بر آن داشت که فکر کند تاریخ را می توان بر اساس دریافت پیشینی محض، بدون تکیه بر گواهی تجربی اسناد، بازسازی کرد؛ ولی پافشاری او در این که تمام شناخت تاریخی حاوی مفاهیم و اصول پیشینی است، بر حق بود. او ماهیت تاریخ را بهتر از افرادی که او را مسخره میکنند می فهمید، زیرا آنان فکر می کنند تاریخ فقط و فقط تجربی است. . از یک جهت، فلسفه ی تاریخ فیخته نسبت به فلسفه ی تاریخ کانت پیشرفت مهمی داشته است. در فلسفه ی تاریخ کانت دو مفهوم هست که تاریخ پیش۔ فرض خود قرار داده است: نقشهی طبیعت، به عنوان چیزی که قبل از اجرای خود آن شکل یافته است درک می شود؛ سرشت آدمی، با تمتاهایش، به عنوان ماده ای که این شکل باید در آن تحقق یابد درک شده است. خود تاریخ عبارت است از نتیجه ی تحمیل این شکل از قبل موجود بر این مادهی از قبل موجود. به این سان، فرایند تاریخی به واقع خلاقانه نیست، بلکه عبارت است از کنار هم قرار گرفتن دو مجرد و تلاشی هم نمی شود که نشان دهد چرا این دو اصلا باید با هم جمع شوند یا در واقع چرا هر یک از آنها (چه رسد به این که هر دو) باید وجود داشته باشند. در واقع، فلسفه ی کانت بر تعدادی فرضیات نا پیوسته استوار است که او برای توجیه هیچ یک کوششی نمی کند. نظریه ی فیخته منطقا بسیار ساده تر است و اتهام تکثیر نالازم هستی ها به آن بسیار کمتر وارد است. تنها چیزی که قبل از آغاز تاریخ لازم فرض میکند، خود مفهوم است با ساختار منطقی خاص خود و رابطه ی پویای بین عناصر در آن ساختار. نیروی محرکه در تاریخ دقیق این حرکت پویای مفهوم است، به طوری که، در نتیجه، نزد فیخته به جای دو چیز، یعنی یک نقشه و یک نیروی محرکه، فقط یکی وجود دارد، نقشهای پویا ساختار منطقی مفهوم که نیروی محرکه ی خود را تأمین میکند. ثمرات این کشف فیختهای نزد هگل نضج گرفته
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
اندیشهی بنای تاریخ به طرز پیشینی، بسیار ابلهانه مینماید؛ ولی فیخته در این جا از کشف کانت پیروی می کند که در همه ی انواع دانش عناصر پیشینی وجود دارد. در هر عرصه ی دانش مفاهیم یا مقولات اساسی خاص و مطابق با آنها أصول یا مسلمات اساسی خاص وجود دارد که متعلق به شکل با ساختار نوع دانش است و بنا بر فلسفه ی کانت از دیدگاه صاحب معرفت حاصل شده است، نه از بن مایه ی تجربی. حال، شرایط عمومی معرفت در تاریخ از این اصل اساسی اخذ شده است که داننده در زمان حال قرار دارد و از دیدگاه زمان حال به گذشته می نگرد. نخستین اصل بدیهی شهودی برای تاریخ (طبق اصطلاحات کانت) این است که هر حادثه ی تاریخی جایی در زمان گذشته واقع شده است. این، تعمیمی نیست که مورخ در مسیر جستارهایش به تجربه کشف کرده باشد، شرط پیشینی دانش تاریخی است. ولی بنا بر نظریه ی کانتی ساخت نمایی مقولات، روابط زمانی عبارت اند از طرحها یا بازنمودهای واقعیتمنیر روابط مفهومی. به این ترتیب، رابطه ی زمانی قبل و بعد عبارت است از طرح با قالب رابطهی مفهومی سابق منطقی و لاحق منطقی. به این ترتیب، کل عالم حوادث در زمان عبارت است از بازنمود طرحوارهی جهان روابط منطقی یا مفهومی. به این ترتیب، تلاش فیخته در یافتن طرحی مفهومی که در توالی زمانی دوره های تاریخی نهفته است، کاربرد کاملا مشروع نظریهی کانت دربارهی ساخت نمایی مقولات نسبت به تاریخ است.
دشواری عمده ای که خواننده در بررسی نظر فیخته درباره ی تاریخ با آن مواجه می شود، دشواری صبور بودن در مقابل چیزی است که خیلی احمقانه به نظر می رسد. به خصوص، به نظر می رسد که دو خطای بسیار فاحش در ذهن او در کار است: (مورخ (و نیز، فیلسوف) خدا نیست که از بالا و بیرون به جهان نگاه کند؛ او انسان است: انسانی زمان و مکان خویش. او از منظر حال به گذشته نگاه میکند؛ او از دیدگاه کشور و تمدن خود به کشورها و تمدن های دیگر می نگرد؛ این دیدگاه فقط برای او و افرادی که در وضعیتی مشابه قرار گرفته اند، معتبر است. او باید محکم بر سر آن بایستد، زیرا تنها دیدگاهی است که به آن دسترسی دارد و چنانچه دیدگاهی نداشته باشد، اصلا نمی تواند چیزی ببیند.
این، بی تردید، دفاعی ضعیف از فیخته است و به این می ماند که بگوییم اگر او خطای احمقانه ای دربارهی تاریخ مرتکب شده، فقط از خطای احمقانهی کلی تری که کانت مرتکب شده پیروی کرده است. اما هر کس که این مفاهیم را خطاهای احمقانه می خواند، مدعی است که رابطه بین توالی منطقی و توالی زمانی را بهتر از کانت و فیخته می فهمد. از هنگامی که افلاطون در تیمائوس اعلام کرد که زمان تصویر متحرک ابدیت است، فلاسفه اکثرا پذیرفته اند که میان این دو رابطه ای وجود دارد و توالی لازمی که با آن یک حادثه در زمان به حادثه ی دیگر منجر می شود ذاتا به طریقی مشابه توالی لازمی است که با آن یک چیز در یک سلسلهی منطقی غیر زمانی به چیز دیگر منجر می شود. اگر این انکار شود و اگر اظهار شود که توالی زمانی و نتیجه ی منطقی هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، معرفت تاریخی ناممکن می شود، زیرا از آن نتیجه می شود که ما هرگز نتوانیم دربارهی هیچ حادثه ای بگوییم «این باید اتفاق افتاده باشد» و گذشته هرگز نمی تواند به عنوان نتیجه ی یک استدلال منطقی پدیدار شود. اگر زنجیره های زمانی صرفأ تجمعی از حوادث ناپیوسته باشد، ما هرگز نمی توانیم از زمان حال درباره ی گذشته بحث کنیم، ولی تفکر تاریخی دقیقا عبارت است از به عقب برگرداندنی بحث به این طریق و بنابراین بر این فرض یا چنان که کانت و فیخته میگفتند، بر این اصل پیشینی) مبتنی است که پیوندهای لازم یا درونی بین حوادث یک زنجیره ی زمانی دارد، به طوری که یک حادثه لزوما به حادثه ی دیگر منجر می شود و ما می توانیم از بحث دومی به نخستین بر گردیم.
بنابراین اصل، به وجود آمد وضع کنونی چیزها فقط یک راه می توانسته داشته باشد، و تاریخ عبارت است از تحلیل زمانی حال برای این که ببینیم این فرایند چه باید بوده باشد. من از طریقه ی خاص فیخته برای بازسازی تاریخ گذشته ی عصر خودش دفاع نمیکنم و فکر می کنم بسیار بر خطا بوده و خطاهایش (تا آنجا که خطاهای اصولی است ناشی از پیروی او از کانت در جداسازی بسیار شدید عناصر پیشینی در شناخت از عناصر تجربی است. این امر او را بر آن داشت که فکر کند تاریخ را می توان بر اساس دریافت پیشینی محض، بدون تکیه بر گواهی تجربی اسناد، بازسازی کرد؛ ولی پافشاری او در این که تمام شناخت تاریخی حاوی مفاهیم و اصول پیشینی است، بر حق بود. او ماهیت تاریخ را بهتر از افرادی که او را مسخره میکنند می فهمید، زیرا آنان فکر می کنند تاریخ فقط و فقط تجربی است. . از یک جهت، فلسفه ی تاریخ فیخته نسبت به فلسفه ی تاریخ کانت پیشرفت مهمی داشته است. در فلسفه ی تاریخ کانت دو مفهوم هست که تاریخ پیش۔ فرض خود قرار داده است: نقشهی طبیعت، به عنوان چیزی که قبل از اجرای خود آن شکل یافته است درک می شود؛ سرشت آدمی، با تمتاهایش، به عنوان ماده ای که این شکل باید در آن تحقق یابد درک شده است. خود تاریخ عبارت است از نتیجه ی تحمیل این شکل از قبل موجود بر این مادهی از قبل موجود. به این سان، فرایند تاریخی به واقع خلاقانه نیست، بلکه عبارت است از کنار هم قرار گرفتن دو مجرد و تلاشی هم نمی شود که نشان دهد چرا این دو اصلا باید با هم جمع شوند یا در واقع چرا هر یک از آنها (چه رسد به این که هر دو) باید وجود داشته باشند. در واقع، فلسفه ی کانت بر تعدادی فرضیات نا پیوسته استوار است که او برای توجیه هیچ یک کوششی نمی کند. نظریه ی فیخته منطقا بسیار ساده تر است و اتهام تکثیر نالازم هستی ها به آن بسیار کمتر وارد است. تنها چیزی که قبل از آغاز تاریخ لازم فرض میکند، خود مفهوم است با ساختار منطقی خاص خود و رابطه ی پویای بین عناصر در آن ساختار. نیروی محرکه در تاریخ دقیق این حرکت پویای مفهوم است، به طوری که، در نتیجه، نزد فیخته به جای دو چیز، یعنی یک نقشه و یک نیروی محرکه، فقط یکی وجود دارد، نقشهای پویا ساختار منطقی مفهوم که نیروی محرکه ی خود را تأمین میکند. ثمرات این کشف فیختهای نزد هگل نضج گرفته
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
محدودیتهای تاریخنگاری یونانی
بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی
ساختارهای تاریخ قرون وسطی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}