پذیرش برنامه  اثبات گرا مورخان
 
چکیده:
مورخان، با پذیرش مشتاقانه ی بخش اول برنامه ی اثبات گرا، کار روشن کردن تمام واقیت هایی را که می توانستند روشن کنند آغاز کردند. نتیجه، افزایش گسترده ی شناخت تفصیلی تاریخی بود که به نحو بی سابقه ای بر بررسی دقیق و انتقادی شواهد استوار بود.
 
تعداد کلمات: 1343 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

ماتریالیسم تاریخی مارکس و همکارانش تأثیر فوری چندانی بر کردار تاریخی که در قرن نوزدهم به همه فلسفه های تاریخ به عنوان نظریه پردازی های بی اساس سوء ظن داشت، بر جا نگذاشت. این وضعیت با گرایش کلی به اثبات گرایی در همان قرن پیوند داشت. اثبات گرایی را شاید بتوان به عنوان فلسفه ای در خدمت علم طبیعی تعریف کرد، همان طور که در سده های میانه فلسفه در خدمت الهیات بود. اما اثبات گرایان نظر خاص خود را (بهتر است بگوییم نظری سطحی) دربارهی علم طبیعی داشتند و آن را متشکل از دو چیز می پنداشتند: نخست، روشن کردن واقعیات (فاکتها )؛ دوم، تعیین چارچوب قوانین واقعیات با ادراک حسی فورا روشن می شوند. چارچوب قوانین از طریق تعمیم این واقعیات با استقرا تعیین می شود. تحت تأثیر این اندیشه، نوع جدیدی از تاریخ نگاری بر پا شد که می شود آن را تاریخ نگاری اثبات گرایانه خواند.
 
مورخان، با پذیرش مشتاقانه ی بخش اول برنامه ی اثبات گرا، کار روشن کردن تمام واقیت هایی را که می توانستند روشن کنند آغاز کردند. نتیجه، افزایش گسترده ی شناخت تفصیلی تاریخی بود که به نحو بی سابقه ای بر بررسی دقیق و انتقادی شواهد استوار بود. این عصری بود که تاریخ را با گردآوری توده های عظیم مواد دقیقا غربال شده، از قبیل تقویم های طوماری، سنگ نوشته های لاتین، چاپ های تازهی متون و منابع تاریخی از همه نوع و کل ابزارهای تحقیق باستان شناسی غنی کردند. بهترین مورخان، مانند من یا میتلند، به بزرگترین استادان شرح و تفصیل تبدیل شدند. آگاهی تاریخی با دقت و باریک بینی بی نهایت درباره ی هر موضوع منفرد یکسان تلقی می شد. آرمان تاریخ کلی به سان رؤیایی بیهوده کنار زده شد و رساله ی تک موضوعی به ایده آل آثار تاریخی بدل شد.
 
ولی، در سرتاسر این دوره نوعی نگرانی درباره ی مقصود نهایی این تحقیقات مفصل وجود داشت. این تحقیقات به تبع روح اثبات گرایی پیش گرفته شده بود که بر طبق آن روشن کردن واقعیات فقط مرحله ی اول فرایندی بود که مرحله ی دوم آن کشف قوانین بود. مورخان خود اکثرا از این که به روشن کردن فاکتهای جدید بپردازند بسیار خشنود بودند؛ عرصه ی اکتشاف پایان ناپذیر بود و آنان چیزی بیشتر از کندوکاو آن نمی خواستند. ولی فیلسوفانی که برنامه ی اثبات گرایی را می فهمیدند به این اشتیاق با تردید می نگریستند. آنان می پرسیدند مورخان چه زمانی می خواهند مرحله ی دوم را آغاز کنند؟ و مردم عادی نیز که تخصصی در تاریخ نداشتند دلزده شدند. برای آنان اهمیتی نداشت که این یا آن فاکت کشف میشد یا نه و به این ترتیب، به تدریج بین مورخ و فرد هوشمند عادی شکافی وسیع ایجاد شد. فلاسفهی اثبات گرا شکایت داشتند که وقایعی که از پرده برون می افتند، دل انگیز نیستند.
 
این دو شکایت تا حد زیادی به یک جا ختم می شد. هر یک متضمن آن بود که روشن کردن واقعیات به خاطر خود آنها رضایتبخش نیست و توجیهش فراتر از آن در چیزی قرار داشت که می شد و می باید در واقعیاتی که به این گونه روشن شده بودند انجام پذیرد.

   بیشتر بخوانید:  آفرینش تاریخ علمی

در این وضعیت بود که اگوست کنت خواستار آن شد که فاکتهای تاریخی به سان مادهی خام چیزی مهم تر و اصالتا دلپذیر تر از خود آنها مورد استفاده قرار گیرد. اثبات گرایان گفتند هر یک از علوم طبیعی با روشن ساختن فاکتها شروع کرده و بعد به کشف پیوندهای سببی آنها پرداخته بودند؛ گنت، با پذیرفتن این تصریح، علم جدیدی را به نام جامعه شناسی پیشنهاد کرد، که باید با کشف فاکتهای مربوط به حیات آدمی (که کار مورخان بود) آغاز شود و بعد به کشف پیوندهای سببی میان این فاکتها بپردازد. به این سان، جامعه شناس به نوعی ابر مورخ تبدیل می شد که با تفکر علمی دربارهی همان فاکتهایی که مورخ به طور تجربی به آنها می اندیشید، تاریخ را به مرتبه ی علم ارتقا میداد.
 مورخان، با پذیرش مشتاقانه ی بخش اول برنامه ی اثبات گرا، کار روشن کردن تمام واقیت هایی را که می توانستند روشن کنند آغاز کردند. نتیجه، افزایش گسترده ی شناخت تفصیلی تاریخی بود که به نحو بی سابقه ای بر بررسی دقیق و انتقادی شواهد استوار بود. این عصری بود که تاریخ را با گردآوری توده های عظیم مواد دقیقا غربال شده، از قبیل تقویم های طوماری، سنگ نوشته های لاتین، چاپ های تازهی متون و منابع تاریخی از همه نوع و کل ابزارهای تحقیق باستان شناسی غنی کردند. بهترین مورخان، مانند من یا میتلند، به بزرگترین استادان شرح و تفصیل تبدیل شدند. آگاهی تاریخی با دقت و باریک بینی بی نهایت درباره ی هر موضوع منفرد یکسان تلقی می شد. آرمان تاریخ کلی به سان رؤیایی بیهوده کنار زده شد و رساله ی تک موضوعی به ایده آل آثار تاریخی بدل شد.
این برنامه بسیار شبیه برنامه ی کانت و پیروان او برای تفسیر مجدد انبوه واقعیات به صورت یک فلسفهی باعظمت تاریخ بود، با این تفاوت که برای آرمانگرایان این ابر تاریخ طرح ریزی شده می بایست بر پایه ی مفهوم ذهن به سان چیزی خاص و متفاوت از طبیعت بنا شده باشد، در حالی که برای اثبات گرایان می باید بر مفهوم ذهن به عنوان چیزی که به هیچ وجه تفاوت اساسی با طبیعت ندارد استوار باشد. به نظر اثبات گرایان فرایند تاریخی نوعا با فرایند طبیعی یکی بود و از این رو روش های علوم طبیعی را می شد برای تفسیر تاریخ به کار برد.
 
در نخستین نگاه چنین به نظر می رسد که این برنامه تمام پیشرفت هایی را که با آن همه زحمت در قرن هجدهم در درک تاریخ حاصل شده بود، فقط با یک حرکت سر سری به دور می افکند. ولی در واقع چنین نبود. انکار تمایز اساسی میان طبیعت و تاریخ از سوی اثبات گرایی جدید، آن قدر که دال بر نقد مفهوم قرن هجدهمی طبیعت بود، بر رد مفهوم قرن هجدهمی تاریخ دلالت نمی کرد. یکی از شاخص های آن از این قرار است که خصومت فکر قرن نوزدهمی با فلسفه ی طبیعی بسیار اساسی تر از خصومتی بود که به طورکلی با تاریخ هگل داشت. هگل، چنانکه دیدیم، تفاوت های سازواره های عالی و پست را منطقی، و نه زمانی، می دانست و به این سان اندیشهی تکامل را رد می کرد. ولی نسل بعد از مرگ او، تفکر درباره ی حیات طبیعت به عنوان حیات مترقی، و در آن حد به عنوان حیاتی شبیه حیات تاریخ را آغاز کرد. این مفهوم در ۱۸۵۹ که داروین منشأ انواع را منتشر کرد، جدید نبود. در محافل علمی مفهوم طبیعت به سان یک نظام ایستا، که در آن همه ی انواع (به عبارت قدیم) مخلوقات خاص بودند، دیر زمانی بود که تحت الشعاع مفهوم انواع به این معنی که در یک روند زمانی به وجود می آیند، قرار گرفته بود. تازگی اندیشه ی داروین اعتقاد به تکامل نبود، بلکه این بود که اعتقاد داشت تکامل با آنچه او انتخاب طبیعی نام نهاده است صورت می پذیرد؛ فرایندی شبیه به انتخاب مصنوعی که انسان با آن نسل حیوانات اهلی را بهبود می بخشد. ولی این مفهوم در اذهان عوام به وضوح جا نیفتاد، و داروین به عنوان قهرمان و در واقع مبدع اندیشهی تکامل معروف شد. به این ترتیب، منشأ انواع در تأثیر کلی اش بر فکر، به عنوان کتابی مطرح است که نخستین بار همگان را آگاه کرد که اندیشه ی قدیمی طبیعت به عنوان یک نظام ایستا متروک شده است.
 
تأثیر این اکتشاف افزایش بسیار زیاد اعتبار اندیشه ی تاریخی بود. تا این زمان، رابطه ی میان اندیشه ی تاریخی و علمی، یعنی اندیشه درباره ی تاریخ و اندیشه دربارهی طبیعت، خصمانه بود؛ تاریخ برای خود بن مایه ای می طلبید جوهرة پویا، علم بن مایه ای می طلبید جوهرا ایستا. با داروین دیدگاه علمی تسلیم دیدگاه تاریخی شد و اکنون هر دو به توافق رسیده اند که بن مایه شان را مترقی تصور کنند. تکامل را اکنون می شد به سان اصطلاحی عام به کار برد که هم پیشرفت تاریخی را در بر می گرفت و هم پیشرفت طبیعی را. پیروزی تکامل در محافل علمی به این معنا بود که تنزل اثبات گرایانه ی تاریخ به طبیعت با تنزل جزئی طبیعت به تاریخ تعدیل می شد.
 
این آشتی خطراتی هم در بر داشت. سوق دادن علوم طبیعی به این فرض که تکامل طبیعی به واسطه ی قانون خودش دربارهی صو بهتر و بهتر حیات، خود به خود مترقی و خلاق است می توانست به آن آسیب برساند؛ و گرایش به آسیب رساندن به تاریخ از طریق این فرض بود که ترقی تاریخی به همان به اصطلاح قانون طبیعت بستگی دارد، و روش های علوم طبیعی، به صورت تکاملی جدید آن، برای مطالعه ی فرایندهای تاریخی کفایت میکند. چیزی که مانع رسیدن این آسیب به تاریخ شد این واقعیت بود که روش تاریخی اکنون خویشتن را یافته بود و از نیم قرن قبل بسیار قطعی تر، نظام یافته تر، و خود آگاه تر شده بود.

ادامه دارد..
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  اسطوره و تاریخ یزدان‌سالار
  مفهوم یونانی تاریخ
  گرایش ضدتاریخی اندیشه‌ی یونانی