بازسازی تاریخ
واقعیات طبیعت چیزهایی اند که دانشمند می تواند در آزمایشگاه زیر نظر خود دریافت یا ایجاد کند؛ واقعیات تاریخ ابدأ «وجود» ندارند و تمام چیزی که مورخ پیش روی خود دارد اسناد و آثار باستانی است که باید از روی آنها به طریقی واقعیات را بازسازی کند.
بازنگری به تاریخ
چکیده:
واقعیات طبیعت چیزهایی اند که دانشمند می تواند در آزمایشگاه زیر نظر خود دریافت یا ایجاد کند؛ واقعیات تاریخ ابدأ «وجود» ندارند و تمام چیزی که مورخ پیش روی خود دارد اسناد و آثار باستانی است که باید از روی آنها به طریقی واقعیات را بازسازی کند.
تعداد کلمات: 1107 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
واقعیات طبیعت چیزهایی اند که دانشمند می تواند در آزمایشگاه زیر نظر خود دریافت یا ایجاد کند؛ واقعیات تاریخ ابدأ «وجود» ندارند و تمام چیزی که مورخ پیش روی خود دارد اسناد و آثار باستانی است که باید از روی آنها به طریقی واقعیات را بازسازی کند.
تعداد کلمات: 1107 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
نخستین رساله درباره فلسفه تاریخ در سال ۱۸۹۲ انتشار یافت. زیمل ذهنی با نشاط و پرجوش و خروش داشت که از موهبت اصالت و قابلیت نفوذ زیاد برخوردار، ولی از فکر مستحکم بی بهره بود. کار او درباره ی تاریخ سرشار از ملاحظات نیکوست، اما به عنوان مطالعه ی نظام یافته ی موضوع، ارزش چندانی ندارد. او به روشنی پی برد که برای مورخ مسئلهی دانستن فاکتها به معنای تجربی کلمه ی «دانستن» نمی تواند وجود پیدا کند. مورخ با موضوع کار خود هرگز نمی تواند آشنا شود، دقیقا به این سبب که آن موضوع گذشته است، از حوادثی تشکیل یافته است که پایان یافته اند و دیگر وجود ندارند که مشاهده شوند. از این رو، مسئله ی تمیز تاریخ از علم آنگونه که ویندل باند و ریکرت بیان کردند مطرح نمی شود. واقعیات طبیعت و واقعیات تاریخ، به معنای واحدی از واژه ی واقعیت اشاره نمی کنند. واقعیات طبیعت چیزهایی اند که دانشمند می تواند در آزمایشگاه زیر نظر خود دریافت یا ایجاد کند؛ واقعیات تاریخ ابدأ «وجود» ندارند و تمام چیزی که مورخ پیش روی خود دارد اسناد و آثار باستانی است که باید از روی آنها به طریقی واقعیات را بازسازی کند. به علاوه، او می بیند که تاریخ یک امر روحی، امر شخصیت های انسانی است و تنها چیزی که مورخ را به بازسازی آن قادر می کند این واقعیت است که او خود یک روح و یک شخصیت است. این سخنان همه عالی است، اما اکنون زیمل به مشکل بر می خورد. مورخ از اسنادش شروع میکند و در ذهن خویش چیزی را که اذعان دارد تصویر گذشته است می سازد. این تصویر در ذهن اوست و نه در جای دیگر، بنایی درونی و ذهنی است؛ ولی او ادعا می کند که این یک ساخت ذهنی - موضوعی است. چگونه می تواند چنین باشد؟ چگونه می توان تصویر صرفا درونی بنا شده در ذهن مورخ را به گذشته افکند و مانند چیزی که بالفعل روی داده است، توصیف کرد؟
بیشتر بخوانید: تاریخنگاری رومی
در اینجا نیز، زیمل از این اعتبار عظیم برخوردار می شود که این مسئله را می بیند، اما نمی تواند آن را حل کند. فقط می تواند بگوید که مورخ احساس میکند که واقعیت عینی ساختارهای ذهنی اش او را قانع کرده است، او آنها را به سان چیزی واقعی می نگرد، بی توجه به این که عملا در حال تفکر به آنهاست. ولی واضح است که این حل مسئله نیست. مسئله این نیست که آیا مورخ احساس می کند که معتقد شده است بلکه اساسا به چه حقی این گونه حس میکند. آیا این توهم است یا زمینه ی محکمی دارد؟ زیمل نمی تواند به این سوال پاسخ دهد و به نظر می رسد دلیلش این باشد که او در نقد خویش از مفهوم فاکت تاریخی به حد کفایت پیش نرفته است. او درست دیده است که واقعیات گذشته، به عنوان گذشته، در ادراک مورخ حضور ندارند، ولی چون سرشت فرایند تاریخی را به طور کافی درک کرده است، نمی فهمد که ذهن خود مورخ وارث گذشته است و از طریق تطور گذشته به حال چیزی شده است که هست، به طوری که گذشته در او زنده مانده است. او گذشته ی تاریخی را گذشته ای مرده می پندارد و هنگامی که می پرسد مورخ چگونه می تواند آن را در ذهن خود احیا کند، طبعا نمی تواند جواب بدهد. او فرایند تاریخی را، که در آن گذشته در حال به زندگی ادامه می دهد، با فرایندی طبیعی، که در آن گذشته با تولد حال می میرد، اشتباه گرفته است. این تقلیل فرایند تاریخی به فرایند طبیعی بخشی از میراث اثبات گرایی است؛ به طوری که در این جا نیز علت ناتوانی زیمل از بنای یک فلسفه ی تاریخ ناشی از کنار گذاشتن ناقص دیدگاه اثبات گرایانه است.
نخستین رساله درباره فلسفه تاریخ در سال ۱۸۹۲ انتشار یافت. زیمل ذهنی با نشاط و پرجوش و خروش داشت که از موهبت اصالت و قابلیت نفوذ زیاد برخوردار، ولی از فکر مستحکم بی بهره بود. کار او درباره ی تاریخ سرشار از ملاحظات نیکوست، اما به عنوان مطالعه ی نظام یافته ی موضوع، ارزش چندانی ندارد. او به روشنی پی برد که برای مورخ مسئلهی دانستن فاکتها به معنای تجربی کلمه ی «دانستن» نمی تواند وجود پیدا کند. مورخ با موضوع کار خود هرگز نمی تواند آشنا شود، دقیقا به این سبب که آن موضوع گذشته است، از حوادثی تشکیل یافته است که پایان یافته اند و دیگر وجود ندارند که مشاهده شوند.
دیلتای و زیمل در واقع دو شاخه ی یک دوراهی باطل را برگزیده اند. هر یک تشخیص می دهد که گذشته ی تاریخی، یعنی تجربه و فکر عاملانی که مورخ اعمالشان را مطالعه می کند، باید جزو تجربه ی شخصی خود مورخ بشود. بعد هر یک استدلال می کند که این تجربه، به سبب آن که از آن اوست، شخصی و خصوصی محض است، تجربه ای بی واسطه درون ذهن اوست و عینی نیست. هر یک می داند که اگر قرار باشد آن تجربه به موضوع معرفت تاریخی تبدیل بشود، باید تجربه ای عینی باشد. ولی وقتی که ذهنی محض است چگونه می تواند عینی باشد؟ اگر صرفا حالتی از ذهن خود اوست چگونه می تواند شناختنی باشد؟ زیمل می گوید، با فرافکنی آن به گذشته، با این نتیجه که تاریخ صرفأ عبارت می شود از فرافکنی خیالی حالات ذهنی ما بر پردهی سفید گذشته ی ناشناختنی. دیلتای میگوید، با تبدیل شدن به موضوع تحلیل روان شناختی، با این نتیجه که تاریخ به کلی ناپدید می شود و جای خود را به روان شناسی می دهد. پاسخ به هر دو نظریه این است که چون گذشته گذشتهی مرده ای نیست، بلکه در حال به حیات خود ادامه می دهد، معرفت مورخ ابدا دچار تنگنا نمی شود. معرفت مورخ معرفت گذشته نیست و بنابراین معرفت حال هم نیست، یا معرفت حال است و بنابراین معرفت گذشته هم نیست. معرفت گذشته در حال است، خودشناسی ذهن خود مورخ است به سان احیا و احیای تجارب گذشته در حال این چهار تن در مجموع حرکت نیرومندی را در مطالعه ی فلسفه ی تاریخ در آلمان آغاز کردند. ویلهلم با ویر، در اثر خود با عنوان مقدمه ای بر مطالعهی تاریخ تا آنجا پیش رفته است که می گوید در زمان او فلسفه ی تاریخ با فعالیتی بسیار شدیدتر از خود تاریخ دنبال می شود. ولی با این که کتاب ها و جزوه های بسیاری درباره ی این موضوع چاپ شده، اندیشه های جدید و اصیل کمیاب است. تمایز میان تاریخ و علم طبیعی، یا فرایند تاریخی و فرایند طبیعی، عبارتی است که با آن می توان مسئله ی کلی بازمانده از نویسندگانی را که تحلیل کرده ام، بیان کرد. و آن از این اصل اثبات گرایانه آغاز می شود که علم طبیعی تنها صورت حقیقی دانش است که حاکی از آن است که همه ی فرایندها طبیعی اند. موضوع این است که چگونه از آن اصل دوری گزینیم. چنانکه دیده ایم، این اصل بارها و بارها انکار شده است، اما آنان که انکارش کرده اند هیچگاه ذهن خود را کاملا از زیر بار تأثیر آن رها نکرده اند. آنان هر قدر هم پافشاری کرده باشند که تاریخ یک تکامل است و آن هم تکاملی ذهنی، باز هم از کاربرد مضامین این عبارت عاجز مانده و دست آخر جملگی به تفکر درباره ی تاریخ، چنان که گویی طبیعت است، پس افتاده اند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
نخستین رساله درباره فلسفه تاریخ در سال ۱۸۹۲ انتشار یافت. زیمل ذهنی با نشاط و پرجوش و خروش داشت که از موهبت اصالت و قابلیت نفوذ زیاد برخوردار، ولی از فکر مستحکم بی بهره بود. کار او درباره ی تاریخ سرشار از ملاحظات نیکوست، اما به عنوان مطالعه ی نظام یافته ی موضوع، ارزش چندانی ندارد. او به روشنی پی برد که برای مورخ مسئلهی دانستن فاکتها به معنای تجربی کلمه ی «دانستن» نمی تواند وجود پیدا کند. مورخ با موضوع کار خود هرگز نمی تواند آشنا شود، دقیقا به این سبب که آن موضوع گذشته است، از حوادثی تشکیل یافته است که پایان یافته اند و دیگر وجود ندارند که مشاهده شوند.
دیلتای و زیمل در واقع دو شاخه ی یک دوراهی باطل را برگزیده اند. هر یک تشخیص می دهد که گذشته ی تاریخی، یعنی تجربه و فکر عاملانی که مورخ اعمالشان را مطالعه می کند، باید جزو تجربه ی شخصی خود مورخ بشود. بعد هر یک استدلال می کند که این تجربه، به سبب آن که از آن اوست، شخصی و خصوصی محض است، تجربه ای بی واسطه درون ذهن اوست و عینی نیست. هر یک می داند که اگر قرار باشد آن تجربه به موضوع معرفت تاریخی تبدیل بشود، باید تجربه ای عینی باشد. ولی وقتی که ذهنی محض است چگونه می تواند عینی باشد؟ اگر صرفا حالتی از ذهن خود اوست چگونه می تواند شناختنی باشد؟ زیمل می گوید، با فرافکنی آن به گذشته، با این نتیجه که تاریخ صرفأ عبارت می شود از فرافکنی خیالی حالات ذهنی ما بر پردهی سفید گذشته ی ناشناختنی. دیلتای میگوید، با تبدیل شدن به موضوع تحلیل روان شناختی، با این نتیجه که تاریخ به کلی ناپدید می شود و جای خود را به روان شناسی می دهد. پاسخ به هر دو نظریه این است که چون گذشته گذشتهی مرده ای نیست، بلکه در حال به حیات خود ادامه می دهد، معرفت مورخ ابدا دچار تنگنا نمی شود. معرفت مورخ معرفت گذشته نیست و بنابراین معرفت حال هم نیست، یا معرفت حال است و بنابراین معرفت گذشته هم نیست. معرفت گذشته در حال است، خودشناسی ذهن خود مورخ است به سان احیا و احیای تجارب گذشته در حال این چهار تن در مجموع حرکت نیرومندی را در مطالعه ی فلسفه ی تاریخ در آلمان آغاز کردند. ویلهلم با ویر، در اثر خود با عنوان مقدمه ای بر مطالعهی تاریخ تا آنجا پیش رفته است که می گوید در زمان او فلسفه ی تاریخ با فعالیتی بسیار شدیدتر از خود تاریخ دنبال می شود. ولی با این که کتاب ها و جزوه های بسیاری درباره ی این موضوع چاپ شده، اندیشه های جدید و اصیل کمیاب است. تمایز میان تاریخ و علم طبیعی، یا فرایند تاریخی و فرایند طبیعی، عبارتی است که با آن می توان مسئله ی کلی بازمانده از نویسندگانی را که تحلیل کرده ام، بیان کرد. و آن از این اصل اثبات گرایانه آغاز می شود که علم طبیعی تنها صورت حقیقی دانش است که حاکی از آن است که همه ی فرایندها طبیعی اند. موضوع این است که چگونه از آن اصل دوری گزینیم. چنانکه دیده ایم، این اصل بارها و بارها انکار شده است، اما آنان که انکارش کرده اند هیچگاه ذهن خود را کاملا از زیر بار تأثیر آن رها نکرده اند. آنان هر قدر هم پافشاری کرده باشند که تاریخ یک تکامل است و آن هم تکاملی ذهنی، باز هم از کاربرد مضامین این عبارت عاجز مانده و دست آخر جملگی به تفکر درباره ی تاریخ، چنان که گویی طبیعت است، پس افتاده اند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
تاریخنگاری رومی و پولوبیوس
تاریخنگاری هلنیستیکی
هرودوت هیچ جانشینی نداشت
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}