خطا یک پله‌ی از تکامل
 
چکیده:
خطای ذاتی در اندیشه‌ی علم سرشت آدمی با اشاره به این نکته زایل نمی شود که ماهیت آدمی، مانند هر نوع ماهیتی، باید مطابق با اصول فکر نوین، به عنوان موضوع تکامل درک شود. در حقیقت، این نوع تعدیل اندیشه فقط به پیامدهای بدتری می انجامد.

تعداد کلمات: 1366 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

خطای ذاتی در اندیشه‌ی علم سرشت آدمی با اشاره به این نکته زایل نمی شود که ماهیت آدمی، مانند هر نوع ماهیتی، باید مطابق با اصول فکر نوین، به عنوان موضوع تکامل درک شود. در حقیقت، این نوع تعدیل اندیشه فقط به پیامدهای بدتری می انجامد. هر چه باشد، تکامل، یک فرایند طبیعی و یک فرایند تغییر است و به این سان با خلق یک صورت خاص، یکی دیگر را از میان می برد. تریلوبیت های دورهی سیلورین ممکن است اجداد پستانداران امروز، از جمله خود ما، باشند، ولی انسان نوعی موریانه نیست. گذشته در فرایندی طبیعی، گذشته ای سپری شده و مرده است. حال فرض کنید که فرایند تاریخی فکر آدمی به این معنی، یک فرایند تکاملی بوده باشد. نتیجه این خواهد شد که شیوه های تفکر شاخص هر دوره ی تاریخی معین شیوه های تفکر مردم در آن دوره است، اما دیگران، که اندیشه شان در زمانهای متفاوت در قالب های ذهنی متفاوتی ریخته شده است، ابدا نمی توانند به آن شیوه بیندیشند. اگر چنین حالتی پیش می آمد، چیزی به عنوان حقیقت وجود نمیداشت: بنا بر استنتاج صحیح هر بوت اسپنسر، چیزی که ما آن را معرفت می پنداریم، فقط شیوهی فکر امروزی است، که حقیقی نیست اما در تنازع ما برای بقا مفید ترین است. آقای سانتایانا هم به طور ضمنی همین دید تکاملی تاریخ فکر را بیان کرده است؛ وی تاریخ را به عنوان «پرورش دهندهی توهم عالمانه ی زیست دوباره ی حیات مردگان» تقبیح می کند و آن را موضوعی می خواند فقط لایق «اذهان اساسأ بی اخلاص و ناتوان یا ترسان از شناختن خویش»؛ اشخاصی فقط علاقه مند به این واقعیت که مردم زمانی از فلان اندیشه خوششان می آمده است، نه علاقه مند به «بازیابی جوهری که سابقا کشف و گرامی داشته شده بود.»(1)

   بیشتر بخوانید:  بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی

خطای مشترک این دیدگاه ها اغتشاشی است که بین فرایند طبیعی (که در آن گذشته با دادن جای خویش به حال از بین می رود) و فرایند تاریخی (که در آن گذشته، تا جایی که از نظر تاریخی دانسته است، در حال زنده می ماند) پدید آورده اند. اسوالد اشپنگلر ، که به وضوح تفاوت میان ریاضیات نوین و ریاضیات یونانیان را دریافته بود و می دانست که هرکدام تابعی از عصر تاریخی خویش اند، با مطابقت نادرستی که خود بین فرایند تاریخی و فرایند طبیعی می دهد، به درستی استدلال می کند که ریاضیات یونانی باید برای ما نه فقط عجیب، بلکه غیر قابل فهم باشد. اما در واقع، ریاضیات یونانی را ما نه فقط به راحتی می فهمیم، بلکه بالفعل شالودهی ریاضیات خود ماست. این گذشته ی مردهی یک فکر ریاضیاتی نیست که زمانی در خدمت اشخاصی بوده است که ما می توانیم نامشان و ایامشان را به دست آوریم، گذشته ی زندهی پژوهش های ریاضیاتی زمان حال خود ماست؛ گذشته ای که هنوز، تا جایی که سر و کارمان به ریاضیات می افتد از آن به سان یک دارایی بالفعل بهره می بریم. زیرا گذشته ی تاریخی، برخلاف گذشته ی طبیعی، گذشته ای زنده است که با عمل خود فکر تاریخی زنده نگاه داشته می شود، تحول تاریخی از یک شیوهی تفکر به شیوهی دیگر، مرگ شیوه ی نخست نیست، بلکه بقای آن است که در بستری جدید شامل ترکیب تطور و نقد اندیشه های خود آن است. سانتایانا، مانند بسیاری دیگر، نخست به غلط فرایند تاریخی را با فرایند طبیعی یکی می سازد، و بعد تاریخ را سرزنش میکند که چرا چیزی نیست که به اشتباه به خیال او باید باشد. نظریهی اسپنیر دربارهی تکامل اندیشه های آدمی این لغزش را به خام ترین صورت مجسم میکند.
 
انسان را حیوانی تعریف کرده اند که می تواند از تجربه ی دیگران سود ببرد که در مورد حیات جسمانی او به کلی عاری از حقیقت است: به سبب آن که دیگری خورده است، او تغذیه نمی شود؛ یا به سبب آن که دیگری خوابیده است، خستگی او بر طرف نمی شود. اما در مورد حیات ذهنی اش حقیقت دارد و طریقه ی عاید شدن این نفع، راه و رسم معرفت تاریخی است. هیئت تفکر یا فعالیت ذهنی آدمی یک دارایی جمعی است و تقریبا همه ی اعمالی که ذهن ما انجام می دهد، اعمالی است که ما انجام آن را از دیگران که قبلا آنها را انجام داده اند آموخته ایم. از آنجا که ذهن آن چیزی است که انجام میدهد و سرشت آدمی، اگر نام چیزی واقعی باشد، فقط نامی برای فعالیتهای آدمی است، توانایی انجام اعمال معین، کسب سرشت معین آدمی است. به این ترتیب، فرایند تاریخی فرایندی است که در آن انسان با بازآفرینی گذشته ای که برایش به ارث مانده است، در فکر خود این یا آن نوع سرشت آدمی را برای خود باز می آفریند.
 خطای ذاتی در اندیشه‌ی علم سرشت آدمی با اشاره به این نکته زایل نمی شود که ماهیت آدمی، مانند هر نوع ماهیتی، باید مطابق با اصول فکر نوین، به عنوان موضوع تکامل درک شود. در حقیقت، این نوع تعدیل اندیشه فقط به پیامدهای بدتری می انجامد. هر چه باشد، تکامل، یک فرایند طبیعی و یک فرایند تغییر است و به این سان با خلق یک صورت خاص، یکی دیگر را از میان می برد. تریلوبیت های دورهی سیلورین ممکن است اجداد پستانداران امروز، از جمله خود ما، باشند، ولی انسان نوعی موریانه نیست. گذشته در فرایندی طبیعی، گذشته ای سپری شده و مرده است. حال فرض کنید که فرایند تاریخی فکر آدمی به این معنی، یک فرایند تکاملی بوده باشد. نتیجه این خواهد شد که شیوه های تفکر شاخص هر دوره ی تاریخی معین شیوه های تفکر مردم در آن دوره است، اما دیگران، که اندیشه شان در زمانهای متفاوت در قالب های ذهنی متفاوتی ریخته شده است، ابدا نمی توانند به آن شیوه بیندیشند.
این توارث با هیچ فرایند طبیعی منتقل نمی شود. برای برخورداری از آن، باید از ذهنی که دارای این توارث است برگرفت، و شناخت تاریخی روشی است که به داشتن آن نایل می آییم. چنین نیست که نخست نوعی فرایند خاص، فرایند تاریخی باشد و بعد شیوهی خاص دانست این فرایند، فکر تاریخی معنی بدهد. فرایند تاریخی خود یک فرایند فکر است و فقط در حدی وجود دارد که اذهانی که اجزای آن اند خودشان را اجزای آن بدانند. با اندیشیدن تاریخی، ذهن که آگاهی به نفسش همان تاریخ است، نه فقط درون خود آن نیروهایی را کشف می کند که اندیشه ی تاریخی داشتن آنها را عیان می کند، بلکه عملا آن نیروها را از حالت نهان به حالت عینی بدل و به وجودی مؤثر تبدیل می کند. بنابراین، سفسطه آمیز است که استدلال کنیم چون فرایند تاریخی فرایند فکر است، فکر باید از آغاز به سان پیش فرض آن، حضور داشته باشد و شرح این که فکر، اصلا و فی نفسه، چیست باید شرحی غیر تاریخی باشد. تاریخ ذهن را پیش فرض قرار نمی دهد؛ تاریخ حیات خود ذهن است، که ذهن نیست مگر در حدی که هم در فرایند تاریخی زیست کند و هم خود بداند که چنین زیست می کند.
 
این اندیشه که انسان، سوای حیات تاریخی خود آگاهش، در عقلانی بودن با سایر مخلوقات فرق دارد، خرافه ای بیش نیست. اصلا عقلانی بودن آدمیان فقط گاه به گاه است و حالت برق آسا و مبهم دارد. از نظر کیفی و همچنین از نظر کمیت، عقلانیت آنان درجات دارد. بعضی به مراتب بیشتر از دیگران عقلانی اند، بعضی به طرز شدیدتری عقلانی اند ولی وجود عقلانیت برق آسا و مبهم در حیواناتی غیر از انسان را نمی شود انکار کرد. اذهان آنها ممکن است از حیث دامنه و توان پست تر از اذهان پایین ترین مرتبه ی انسان های وحشی باشد، ولی با همان معیارها، پایین ترین انسانهای وحشی پست تر از انسان متمدن اند، و تفاوت در میان آنان که متمدن شان می خوانیم به هیچ وجه کمتر از این نیست. حتی در میان حیوانات غیر از انسان، آغازگاه های حیات تاریخی دیده می شود. مثلا، در میان گربه ها که به غریزه شستشو نمیکنند، بلکه مادرانشان به آنها می آموزند. این نوع آداب آموزش و پرورش، چیزی اساسا متفاوت از یک فرهنگی تاریخی نیست.
 
تاریخی بودن نیز درجه بندی دارد. تاریخی بودن جوامع بسیار ابتدایی را نمی توان به سادگی از حیات غریزی جوامعی که در آنها عقلانیت در نقطه ی زوال است، تشخیص داد. هنگامی که موارد و انواع اشیایی که درباره ی آنها گمان می رود برای حیات اجتماع متعدد و ضروری تر شوند، میراث تاریخی فکر (که با معرفت تاریخی آنچه قبلا اندیشیده شده بود، حفظ می شود) چشمگیرتر و با تطور آن تطور حیات خاص عقلانی آغاز می شود.
 
بنابراین، تفکر پیش فرض فرایند تاریخی نیست، که این نیز خود پیش فرض دانش تاریخی است. فقط در فرایند تاریخی، یعنی فرایند اندیشه ها، است که فکر اصلا وجود دارد و فقط تا جایی که این فرایند یک فرایند فکر شناخته شود، فرایند فکر است. خودشناسی عقل یک عض نیست، به جوهر آن تعلق دارد. به این دلیل است که شناخت تاریخی، تجمل یا سرگرمی صرف ذهنی نیست که مشغله های خسته کننده تر را کنار نهاده باشد، بلکه تکلیفی است اولی که ادای آن برای حفظ نه فقط هر صورت با نوع خاص عقل، بلکه نفس عقل الزامی است.
 
پینوشت:
1. The Realm of Essence, p. 69
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
 ساختارهای تاریخ قرون وسطی
  فلسفه ی تاریخ کانت
  مکتب تاریخ نگاری ایران