زیر سوال بردن طبیعت (قسمت دوم)
فرانسیس بیکن در باغچه چه کار داشت؟ می خواست قدم بزند؟ با آن توفان رعدی که می غرید نه. رفته بود سیگاری دود کند؟ در همه جای سرا می توانست سیگار بکشد. به ملاقات دختر رفته بود؟ هیچ اثری از حضور دختر در باغچه نبود.
طبیعیدان باید طبیعت را به زیر سوآل بکشد
چکیده:
فرانسیس بیکن در باغچه چه کار داشت؟ می خواست قدم بزند؟ با آن توفان رعدی که می غرید نه. رفته بود سیگاری دود کند؟ در همه جای سرا می توانست سیگار بکشد. به ملاقات دختر رفته بود؟ هیچ اثری از حضور دختر در باغچه نبود.
تعداد کلمات: 1334 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
فرانسیس بیکن در باغچه چه کار داشت؟ می خواست قدم بزند؟ با آن توفان رعدی که می غرید نه. رفته بود سیگاری دود کند؟ در همه جای سرا می توانست سیگار بکشد. به ملاقات دختر رفته بود؟ هیچ اثری از حضور دختر در باغچه نبود.
تعداد کلمات: 1334 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
فرانسیس بیکن در باغچه چه کار داشت؟ می خواست قدم بزند؟ با آن توفان رعدی که می غرید نه. رفته بود سیگاری دود کند؟ در همه جای سرا می توانست سیگار بکشد. به ملاقات دختر رفته بود؟ هیچ اثری از حضور دختر در باغچه نبود. اصلا چرا باید چنین کرده باشد؟ آنان تمام مدت بعد از شام اتاق پذیرایی را در اختیار داشته اند و کشیش هم آدمی نیست که جوان ها را از هم بترساند. آدم بسیار گشاده دلی است. اگر به دردسر بیفتد باعث تعجب نخواهد شد. در هر حال، ریچارد جوان در باغچه چه کار داشت؟ باید در آنجا چیزی روی داده باشد؛ یک چیز غیرعادی. یک چیز غیر عادی دیگر در آن شب و در محل اقامت کشیش که ما هیچ درباره اش نمیدانیم.
چه می توانست باشد؟ اگر قاتل از محل اقامت کشیش آمده، که آن رنگ مؤید این امر است، و اگر ریچارد او را از پنجره اش دیده، شاید او بوده، زیرا قبل از شروع باران به خانهی دوئه رسیده و ریچارد نزدیک در باغچه با او روبه رو شده بود. درست همان زمان. ببینیم اگر قاتل از محل اقامت کشیش می آمد چه می شد. احتمالا او بعدا به همان جا بر می گشت، اما هیچ اثر پایی روی گل نیست، چرا؟ برای این که او باغچه را آنقدر خوب می شناخته که تمام راه را، حتی در آن سیاهی قیرگون شب، از روی چمن عبور کرده بود. در این صورت، او محل اقامت کشیش را خیلی خوب می شناخته و شب را هم آنجا گذرانده است. آیا قاتل خودکشیش است؟
چه می توانست باشد؟ اگر قاتل از محل اقامت کشیش آمده، که آن رنگ مؤید این امر است، و اگر ریچارد او را از پنجره اش دیده، شاید او بوده، زیرا قبل از شروع باران به خانهی دوئه رسیده و ریچارد نزدیک در باغچه با او روبه رو شده بود. درست همان زمان. ببینیم اگر قاتل از محل اقامت کشیش می آمد چه می شد. احتمالا او بعدا به همان جا بر می گشت، اما هیچ اثر پایی روی گل نیست، چرا؟ برای این که او باغچه را آنقدر خوب می شناخته که تمام راه را، حتی در آن سیاهی قیرگون شب، از روی چمن عبور کرده بود. در این صورت، او محل اقامت کشیش را خیلی خوب می شناخته و شب را هم آنجا گذرانده است. آیا قاتل خودکشیش است؟
بیشتر بخوانید: مقاومت در برابر اثباتگرایی
حال چرا ریچارد نمی گوید چه باعث شد او به باغچه برود؟ باید برای دور نگاه داشتن کسی از دردسر باشد؛ تقریبا به یقین، از دردسر قتل. خودش نه، زیرا من به او گفته ام که ما می دانیم او این کار را نکرده است. پس چه کسی؟ شاید کشیش. نمی توان فکر کرد کس دیگری باشد. فرض کنیم کشیش بوده، چگونه آن را انجام داده است؟ خیلی راحت. حدود نیمه شب با کفش تنیس و دستکش می رود بیرون. از راه های محل اقامت کشیش (که شن آنها را نپوشانده است) کاملا بی صدا می گذرد. به در کوچکی آهنی باغچهی جان دوئه می رسد. آیا خبر داشته که رنگ در هنوز خیس بوده است؟ احتمالا نه. تازه بعد از عصرانه رنگ شده بود. در را می گیرد. دستکش رنگی می شود، شاید رنگ به کت هم مالیده می شود. به طرف پنجره اتاق کار جان دوئه می رود. دوئه روی صندلیش خم شده یا به احتمال زیاد خوابش برده بوده است. حال یک چشمه کار سریع که برای یک تنیس باز خوب، آسان است. پای چپ تو، پای راست به سمت راست، خنجر را بر دار، پای چپ جلو، بزن.
چه می توانست باشد؟ اگر قاتل از محل اقامت کشیش آمده، که آن رنگ مؤید این امر است، و اگر ریچارد او را از پنجره اش دیده، شاید او بوده، زیرا قبل از شروع باران به خانه ی دوئه رسیده و ریچارد نزدیک در باغچه با او روبه رو شده بود. درست همان زمان. ببینیم اگر قاتل از محل اقامت کشیش می آمد چه می شد. احتمالا او بعدا به همان جا بر می گشت، اما هیچ اثر پایی روی گل نیست، چرا؟ برای این که او باغچه را آنقدر خوب می شناخته که تمام راه را، حتی در آن سیاهی قیرگون شب، از روی چمن عبور کرده بود. در این صورت، او محل اقامت کشیش را خیلی خوب می شناخته و شب را هم آنجا گذرانده است. آیا قاتل خودکشیش است؟
اما جان دوئه پشت آن میز چه می کرده است؟ می دانیم که روی میز چیزی پیدا نشد: عجیب است! آیا او شبها پشت میز خالی می نشسته است؟ باید چیزی آنجا بوده باشد. ما دربارهی شخصی که توی حیاط بوده چه میدانیم؟ آهان، باجگیر بوده. آیا از کشیش باج میگرفته است؟ و آیا کشیش، اگر آن شخص کشیش بوده، او را روی آنها در حالی که به خواب رفته بود، یافته بود؟ خوب، این دیگر به ما مربوط نیست و آن را به وکیل مدافع وا می گذاریم که اگر ارزشی دارد از آن استفاده کند. من ترجیح می دهم در پیگیری خود از چنین انگیزه ای استفاده نکنم.
پس حالا جاناتان، این قدر تند نرو. او را بردهای توی آن اتاق، باید دوباره بیرونش بیاوری. او دقیقا چه می کنند؟ با ران تقریبا در این وقت مانند آبی که از ناودان سرازیر شود آغاز می شود. او همان طور بر می گردد. دم در لباسش بیشتر رنگی می شود. روی چمن راه می رود و بنابراین هیچ گل به داخل نمی برد. به خانه بر می گردد. سر تا پا خیس، دستکشها هم پوشیده از رنگ. رنگ را از دستگیرهی در پاک می کند و در را قفل میکند و نامه ها ( اگر آنها نامه بودند) و دستکش ها را در کورهی آبگرمکن می اندازد، ممکن است خاکستر آن هنوز توی سطل خاکروبه باشد. تمام لباس ها را توی کمد حمام میگذارد: آنها تا صبح خشک خواهند شد و خشک هم می شوند، اما کت طوری از شکل افتاده است که هیچ کارش نمیشود کرد. حال با کت چه کرده است؟ اول، خوب به آن نگاه کرده تا ببیند آیا رنگ روی آن نشسته است یا نه. اگر روی آن رنگ پیدا کرده بوده، باید نابودش کرده باشد؛ و من به حال مردی که سعی میکند در خانه ای سرشار از آمد و رفت زنان، کسی را نابود کند تأسف می خورم. اگر اثری از رنگ پیدا نکرده باشد، به یقین بی آن که کسی متوجه شود آن را به فقیری بخشیده است.
«خوب، خوب، داستان بسیار قشنگی است، ولی چگونه می توانیم بگوییم که حقیقت دارد یا خیر؟ ما باید دو سوال بپرسیم. اول: آیا می توانیم خاکستر آن دستکش ها را پیدا کنیم؟ اگر بتوانیم، داستان حقیقت دارد و اگر بتوانیم مقداری خاکستر کاغذ تحریر هم پیدا کنیم، قسمت مربوط به باجگیری هم تأیید میشود. دوم، کت کجاست؟ زیرا اگر ما بتوانیم یک خال رنگ در خانه ی جان دوئه را روی آن پیدا کنیم، پرونده ی ما کامل است.
من تا حدی به تفصیل به این موضوع پرداختم، زیرا می خواستم بر نکات زیر دربارهی عمل سوال کردن که عامل مسلط در تاریخ، و به طور کلی در هر کار علمی، است هر چه بیشتر تأکید کنم.
الف- هر گامی در بحث به طرح سو آلی بستگی دارد. پرسش بار بنزینی است که در سرسیلندر منفجر میشود و نیروی محرکهی هر ضربهی پیستون است. اما تشبیه کامل نیست، زیرا هر ضربه ی جدید پیستون با انفجار بار دیگری از همان مخلوط قدیمی ایجاد نمی شود، بلکه با انفجار باری از نوع جدید تولید می شود. هیچ کس با هر درکی که از روش دارد، پیوسته یک سو آل را طرح نمی کند: «جان دوئه را که کشت؟» هر بار سوآل جدیدی می پرسد. کافی نیست صورتی از همه سوال هایی که باید پرسیده شود تهیه کنیم و هر یک را دیر یا زود بپرسیم، بلکه باید آنها را به ترتیب صحیح بپرسیم. دکارت، یکی از سه استاد بزرگ منطق پرسشی (دو تای دیگر سقراط و بیکن)، بر این کار به عنوان امتیاز بزرگ روش علمی پافشاری می کرد، ولی تا آنجا که به آثار جدید در منطق مربوط است، تو گویی که کارت هرگز نبوده است. منطقیون نوین توطئه ای دارند که تظاهر کنند کار دانشمند «حکم کردن» یا «تصدیق قضایا»، یا فهم واقعیات» و نیز «تصدیق» یا «فهم» روابط فیمابین آنها و به این معناست که آنان به هیچ وجه تجربه ای از تفکر علمی ندارند و می خواهند شعور غیر علمی، نظام نیافته و بی ضابطهی خودشان را به عنوان شرح علمی جا بزنند.
ب- این سوال ها را شخصی از شخص دیگر نمی پرسد، به امید آن که شخص دوم با جواب دادن به آنها جهل شخص اول را از میان برد. دانشمند این سوالها را، مانند همهی سو آلهای علمی، از خودش می پرسد. این ایدهی سقراط بود که بعدها افلاطون با تعریف فکر به عنوان «مکالمه ی روح با خودش» بیان کرد و کار ادبی خود افلاطون روشن می کند که منظورش از مکالمه، فرایند پرسش و پاسخ است. هنگامی که سقراط با پرسیدن سو آلها از شاگردان جوانش به آنان چیز یاد می داد، به آنان می آموخت که چگونه از خودشان بپرسند و نشان می داد که انسان با پیش کشیدن پرسشهای معقول از خودش، چگونه می تواند مبهم ترین موضوع ها را روشن کند، نه این که، بنا بر توصیه ی معرفت شناسان ضدعلمی ما، فقط هاج و واج به آنها خیره شود، به امید آن که وقتی ذهن مان را کاملا از همه چیز پاک کردیم، «واقعیات را خواهیم فهمید.»
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
چه می توانست باشد؟ اگر قاتل از محل اقامت کشیش آمده، که آن رنگ مؤید این امر است، و اگر ریچارد او را از پنجره اش دیده، شاید او بوده، زیرا قبل از شروع باران به خانه ی دوئه رسیده و ریچارد نزدیک در باغچه با او روبه رو شده بود. درست همان زمان. ببینیم اگر قاتل از محل اقامت کشیش می آمد چه می شد. احتمالا او بعدا به همان جا بر می گشت، اما هیچ اثر پایی روی گل نیست، چرا؟ برای این که او باغچه را آنقدر خوب می شناخته که تمام راه را، حتی در آن سیاهی قیرگون شب، از روی چمن عبور کرده بود. در این صورت، او محل اقامت کشیش را خیلی خوب می شناخته و شب را هم آنجا گذرانده است. آیا قاتل خودکشیش است؟
اما جان دوئه پشت آن میز چه می کرده است؟ می دانیم که روی میز چیزی پیدا نشد: عجیب است! آیا او شبها پشت میز خالی می نشسته است؟ باید چیزی آنجا بوده باشد. ما دربارهی شخصی که توی حیاط بوده چه میدانیم؟ آهان، باجگیر بوده. آیا از کشیش باج میگرفته است؟ و آیا کشیش، اگر آن شخص کشیش بوده، او را روی آنها در حالی که به خواب رفته بود، یافته بود؟ خوب، این دیگر به ما مربوط نیست و آن را به وکیل مدافع وا می گذاریم که اگر ارزشی دارد از آن استفاده کند. من ترجیح می دهم در پیگیری خود از چنین انگیزه ای استفاده نکنم.
پس حالا جاناتان، این قدر تند نرو. او را بردهای توی آن اتاق، باید دوباره بیرونش بیاوری. او دقیقا چه می کنند؟ با ران تقریبا در این وقت مانند آبی که از ناودان سرازیر شود آغاز می شود. او همان طور بر می گردد. دم در لباسش بیشتر رنگی می شود. روی چمن راه می رود و بنابراین هیچ گل به داخل نمی برد. به خانه بر می گردد. سر تا پا خیس، دستکشها هم پوشیده از رنگ. رنگ را از دستگیرهی در پاک می کند و در را قفل میکند و نامه ها ( اگر آنها نامه بودند) و دستکش ها را در کورهی آبگرمکن می اندازد، ممکن است خاکستر آن هنوز توی سطل خاکروبه باشد. تمام لباس ها را توی کمد حمام میگذارد: آنها تا صبح خشک خواهند شد و خشک هم می شوند، اما کت طوری از شکل افتاده است که هیچ کارش نمیشود کرد. حال با کت چه کرده است؟ اول، خوب به آن نگاه کرده تا ببیند آیا رنگ روی آن نشسته است یا نه. اگر روی آن رنگ پیدا کرده بوده، باید نابودش کرده باشد؛ و من به حال مردی که سعی میکند در خانه ای سرشار از آمد و رفت زنان، کسی را نابود کند تأسف می خورم. اگر اثری از رنگ پیدا نکرده باشد، به یقین بی آن که کسی متوجه شود آن را به فقیری بخشیده است.
«خوب، خوب، داستان بسیار قشنگی است، ولی چگونه می توانیم بگوییم که حقیقت دارد یا خیر؟ ما باید دو سوال بپرسیم. اول: آیا می توانیم خاکستر آن دستکش ها را پیدا کنیم؟ اگر بتوانیم، داستان حقیقت دارد و اگر بتوانیم مقداری خاکستر کاغذ تحریر هم پیدا کنیم، قسمت مربوط به باجگیری هم تأیید میشود. دوم، کت کجاست؟ زیرا اگر ما بتوانیم یک خال رنگ در خانه ی جان دوئه را روی آن پیدا کنیم، پرونده ی ما کامل است.
من تا حدی به تفصیل به این موضوع پرداختم، زیرا می خواستم بر نکات زیر دربارهی عمل سوال کردن که عامل مسلط در تاریخ، و به طور کلی در هر کار علمی، است هر چه بیشتر تأکید کنم.
الف- هر گامی در بحث به طرح سو آلی بستگی دارد. پرسش بار بنزینی است که در سرسیلندر منفجر میشود و نیروی محرکهی هر ضربهی پیستون است. اما تشبیه کامل نیست، زیرا هر ضربه ی جدید پیستون با انفجار بار دیگری از همان مخلوط قدیمی ایجاد نمی شود، بلکه با انفجار باری از نوع جدید تولید می شود. هیچ کس با هر درکی که از روش دارد، پیوسته یک سو آل را طرح نمی کند: «جان دوئه را که کشت؟» هر بار سوآل جدیدی می پرسد. کافی نیست صورتی از همه سوال هایی که باید پرسیده شود تهیه کنیم و هر یک را دیر یا زود بپرسیم، بلکه باید آنها را به ترتیب صحیح بپرسیم. دکارت، یکی از سه استاد بزرگ منطق پرسشی (دو تای دیگر سقراط و بیکن)، بر این کار به عنوان امتیاز بزرگ روش علمی پافشاری می کرد، ولی تا آنجا که به آثار جدید در منطق مربوط است، تو گویی که کارت هرگز نبوده است. منطقیون نوین توطئه ای دارند که تظاهر کنند کار دانشمند «حکم کردن» یا «تصدیق قضایا»، یا فهم واقعیات» و نیز «تصدیق» یا «فهم» روابط فیمابین آنها و به این معناست که آنان به هیچ وجه تجربه ای از تفکر علمی ندارند و می خواهند شعور غیر علمی، نظام نیافته و بی ضابطهی خودشان را به عنوان شرح علمی جا بزنند.
ب- این سوال ها را شخصی از شخص دیگر نمی پرسد، به امید آن که شخص دوم با جواب دادن به آنها جهل شخص اول را از میان برد. دانشمند این سوالها را، مانند همهی سو آلهای علمی، از خودش می پرسد. این ایدهی سقراط بود که بعدها افلاطون با تعریف فکر به عنوان «مکالمه ی روح با خودش» بیان کرد و کار ادبی خود افلاطون روشن می کند که منظورش از مکالمه، فرایند پرسش و پاسخ است. هنگامی که سقراط با پرسیدن سو آلها از شاگردان جوانش به آنان چیز یاد می داد، به آنان می آموخت که چگونه از خودشان بپرسند و نشان می داد که انسان با پیش کشیدن پرسشهای معقول از خودش، چگونه می تواند مبهم ترین موضوع ها را روشن کند، نه این که، بنا بر توصیه ی معرفت شناسان ضدعلمی ما، فقط هاج و واج به آنها خیره شود، به امید آن که وقتی ذهن مان را کاملا از همه چیز پاک کردیم، «واقعیات را خواهیم فهمید.»
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
ایدهآلیسم لاشلیه
بازسازی تاریخ
زندگی دمیدن به مواد مرده
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}