پیوسته با دیدی از تاریخ
از نظر تاریخی، این تمایز بین دوره های بدوی، دوره های عظمت و دوره های انحطاط حقیقت ندارد و هرگز هم نمی تواند داشته باشد. اما دربارهی واقعیاتی که آنان مطالعه می کنند هیچ اطلاعی نمی دهد و این ویژگی عصری مانند عصر ماست که در آن تاریخ به صورت گسترده و با موفقیت مطالعه می شود.
پیشرفت به عنوان آفریدهی تفکر تاریخی
چکیده:
از نظر تاریخی، این تمایز بین دوره های بدوی، دوره های عظمت و دوره های انحطاط حقیقت ندارد و هرگز هم نمی تواند داشته باشد. اما دربارهی واقعیاتی که آنان مطالعه می کنند هیچ اطلاعی نمی دهد و این ویژگی عصری مانند عصر ماست که در آن تاریخ به صورت گسترده و با موفقیت مطالعه می شود.
تعداد کلمات: 1073 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
از نظر تاریخی، این تمایز بین دوره های بدوی، دوره های عظمت و دوره های انحطاط حقیقت ندارد و هرگز هم نمی تواند داشته باشد. اما دربارهی واقعیاتی که آنان مطالعه می کنند هیچ اطلاعی نمی دهد و این ویژگی عصری مانند عصر ماست که در آن تاریخ به صورت گسترده و با موفقیت مطالعه می شود.
تعداد کلمات: 1073 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
در روزگار حاضر، ما پیوسته با دیدی از تاریخ مواجه می شویم که به این طریق شامل دوره های خوب و بد است و دوره های بد بر حسب این که پیش یا بعد از دورهای خوب قرار گرفته باشند، به بدوی یا انحطاطی تقسیم می شوند. از نظر تاریخی، این تمایز بین دوره های بدوی، دوره های عظمت و دوره های انحطاط حقیقت ندارد و هرگز هم نمی تواند داشته باشد. این موضوع دربارهی مورخانی که واقعیات را مطالعه می کنند اطلاعات زیادی به ما می دهد، اما درباره ی واقعیاتی که آنان مطالعه می کنند هیچ اطلاعی نمی دهد و این ویژگی عصری مانند عصر ماست که در آن تاریخ به صورت گسترده و با موفقیت، ولی با اقتباس از امور پراکنده، مطالعه می شود. هر دوره ای که ما از آن معرفت کافی داریم (منظور پینش دربارهی فکر آن است، نه صرف آشنایی با آنچه از آن بر جا مانده است، در دورنمای زمان به عنوان عصری درخشان ظاهر می شود که درخشان بودن یعنی پر تو بینش تاریخی خود ما. دوره های فیمابین نیز بر عکس، به طور نسبی و به درجات گوناگون، به عنوان «اعصار تاریک» دیده می شوند. اعصاری که می دانیم وجود داشته اند، زیرا در زمان شناسی ما جاهای خالی برای آنها وجود دارد، و ممکن است از کار و تفکر آنان آثار بازماندهی متعددی به ما رسیده باشد، ولی در آنها نمی توانیم حیات واقعی بیابیم، زیرا نمی توانیم آن فکر را در اذهان خودمان بازبیافرینیم. این که این طرح تاریک و روشن خطای باصرهی ناشی از پراکندگی معرفت و جهل مورخ است، از طرق گوناگونی که مورخان مختلف برای ترسیم آن استفاده کرده اند و از فکر تاریخی نسل های مختلف قابل مشاهده است.
بیشتر بخوانید: زندگی دمیدن به مواد مرده
همین خطاهای باصره به صورتی ساده تر بر فکر تاریخی قرن هجدهم تأثیر گذاشت و پایه های ایدهی پیشرفت را، به گونه ای که در قرن نوزدهم پذیرفته شد، بنا نهاد. هنگامی که ولتر اظهار داشت «تمام تاریخ، تاریخ نوین است» و دربارهی قبل از پایان قرن پانزدهم هیچ چیز نمی توان دانست، در آن واحد دو چیز را بیان می کرد: یکی این که درباره ی پیش از دوره ی جدید هیچ چیز نمی توان دانست، و دیگر آن که امور قبل از آن شایسته ی دانستن نیستند. این دو به یک چیز ختم می شدند؛ ناتوانی او از بازسازی تاریخ اصیل از اسناد جهان باستان و قرون وسطا که منشأ آن عقیده ی او به تاریکی و توحش آن قرون بود. ایدهی پیشرفت تاریخ از دوران باستان تا روزگار حاضر، در نزد کسانی که به آن معتقد بودند، نتیجه ی سادهی این واقعیت بود که چشم انداز تاریخی آنان به گذشته ی اخیر محدود بود.
چنانچه فکر در نخستین مرحله، بعد از حل مسائل اولیه ی آن مرحله، با مسائل دیگری مواجه شود که آن را از پا در آورند و اگر مرحله ی دوم این مسائل اضافی را بدون از دست دادن سلطه اش بر راه های حل مرحله ی اول طوری حل کند که چیزی به دست آورد، بدون آن که در عوض چیزی از دست بدهد، این پیشرفت است. و پیشرفت در هیچ شرایط دیگری نمی تواند تحقق یابد. اگر در ازای آنچه به دست آمده چیزی از دست برود، سود و زیان ارزیابی نشدنی است.
به این ترتیب، عقیده ی قدیمی پیشرفت تاریخی واحد که به زمان حال انجامید و ایدهی نوین دوره های تاریخی، یعنی، دوره های پیشرفت متعدد که به «اعصار با عظمت» و بعد به انحطاط منجر می شود، صرفا افکندن پرده های جهل. مورخ بر صحنه ی گذشته است. اما، آیا ایدهی پیشرفت، سوای اعتقادات، اساس دیگری ندارد؟ قبلا دیده ایم که یک شرط وجود دارد که این ایده بر اساس آن می تواند نماینده ی فکری اصیل و نه نماینده ی احساس کور یا جهل محض باشد. آن شرط این است که شخصی که این کلمه را به کار می برد از آن برای مقایسه ی دو دوره ی تاریخی یا طریقه ی زندگی استفاده کند که هر دو آنها را از نظر تاریخی بفهمد؛ یعنی، برای بازسازی تجربه ی آنها به حد کفایت از عطوفت و بینش برخوردار باشد. باید خودش و خوانندگانش را قانع کند که هیچ نقطه ی کوری در ذهن خود او و هیچ نقصی در وسایل آموزشی او باعث ورود ناقص ترش به هر یک از دو تجربه نسبت به دیگری نمی شود. در این صورت، با تأمین این شرط، او حق دارد بپرسد که آیا تغییر از اولی به دومی پیشرفت بوده است یا خیر؟
ولی او دقیقا چه می پرسد؟ واضح است که نمی پرسد آیا دومی به طریقهی زندگی ای که پذیرفته نزدیک تر است یا خیر؟ او با بازآفرینی هر یک از تجارب در ذهن خویش آن را به عنوان چیزی که باید با معیارهای خودش داوری شود، پذیرفته است؛ یعنی، به عنوان قالبی از زندگی که مسائل خاص خود را دارد و باید از روی موفقیتش در حل آن مسائل و نه مسائل دیگر داوری شود. او به این فرض هم مبادرت می ورزد که دو طریقهی متفاوت زندگی تلاش هایی برای انجام یک عمل مشابه بوده اند و نمی پرسد که آیا دومی آن را بهتر از اولی انجام داده است یا خیر. باخ سعی نمیکرد مثل بتهوون آهنگ بسازد که بگوییم نتوانست؛ آتن تلاش نسبتا ناموفقی برای ساختن روم نبود؛ افلاطون خودش بود، نه ارسطویی نیمه کاره.
این پرسش فقط یک معنای واقعی دارد. چنانچه فکر در نخستین مرحله، بعد از حل مسائل اولیه ی آن مرحله، با مسائل دیگری مواجه شود که آن را از پا در آورند و اگر مرحله ی دوم این مسائل اضافی را بدون از دست دادن سلطه اش بر راه های حل مرحله ی اول طوری حل کند که چیزی به دست آورد، بدون آن که در عوض چیزی از دست بدهد، این پیشرفت است. و پیشرفت در هیچ شرایط دیگری نمی تواند تحقق یابد. اگر در ازای آنچه به دست آمده چیزی از دست برود، سود و زیان ارزیابی نشدنی است.
بر طبق این تعریف، ابلهانه خواهد بود که پرسیده شود آیا هیچ دوره ای از تاریخ، به طورکلی، نسبت به دورهی ما قبل خود پیشرفت نشان می دهد یا نه، زیرا مورخ هیچگاه نمی تواند هیچ دوره ای را به طور کامل در نظر بگیرد. طیف های وسیعی از حیات آن باید باشد که او درباره ی آنها یا هیچ داده ای ندارد یا داده ای ندارد که بتواند آن را تفسیر کند. مثلا، نمی توانیم بدانیم یونانیان از موسیقی چه تجربه ای اندوخته اند، زیرا مواد اولیه کافی در اختیار نداریم، اما میدانیم برای آن ارزش بسیار قائل بوده اند. از سوی دیگر، با این که دربارهی دین رومیان داده هایی در دست نداریم، تجربه ی دینی ما از آن نوعی نیست که به ما صلاحیت بدهد معنایی را در ذهنمان بازسازی کنیم که برای آنان داشت. باید جنبه های معینی از تجربه را انتخاب و تحقیقات مان را درباره ی پیشرفت به آنها محدود کنیم.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
چنانچه فکر در نخستین مرحله، بعد از حل مسائل اولیه ی آن مرحله، با مسائل دیگری مواجه شود که آن را از پا در آورند و اگر مرحله ی دوم این مسائل اضافی را بدون از دست دادن سلطه اش بر راه های حل مرحله ی اول طوری حل کند که چیزی به دست آورد، بدون آن که در عوض چیزی از دست بدهد، این پیشرفت است. و پیشرفت در هیچ شرایط دیگری نمی تواند تحقق یابد. اگر در ازای آنچه به دست آمده چیزی از دست برود، سود و زیان ارزیابی نشدنی است.
به این ترتیب، عقیده ی قدیمی پیشرفت تاریخی واحد که به زمان حال انجامید و ایدهی نوین دوره های تاریخی، یعنی، دوره های پیشرفت متعدد که به «اعصار با عظمت» و بعد به انحطاط منجر می شود، صرفا افکندن پرده های جهل. مورخ بر صحنه ی گذشته است. اما، آیا ایدهی پیشرفت، سوای اعتقادات، اساس دیگری ندارد؟ قبلا دیده ایم که یک شرط وجود دارد که این ایده بر اساس آن می تواند نماینده ی فکری اصیل و نه نماینده ی احساس کور یا جهل محض باشد. آن شرط این است که شخصی که این کلمه را به کار می برد از آن برای مقایسه ی دو دوره ی تاریخی یا طریقه ی زندگی استفاده کند که هر دو آنها را از نظر تاریخی بفهمد؛ یعنی، برای بازسازی تجربه ی آنها به حد کفایت از عطوفت و بینش برخوردار باشد. باید خودش و خوانندگانش را قانع کند که هیچ نقطه ی کوری در ذهن خود او و هیچ نقصی در وسایل آموزشی او باعث ورود ناقص ترش به هر یک از دو تجربه نسبت به دیگری نمی شود. در این صورت، با تأمین این شرط، او حق دارد بپرسد که آیا تغییر از اولی به دومی پیشرفت بوده است یا خیر؟
ولی او دقیقا چه می پرسد؟ واضح است که نمی پرسد آیا دومی به طریقهی زندگی ای که پذیرفته نزدیک تر است یا خیر؟ او با بازآفرینی هر یک از تجارب در ذهن خویش آن را به عنوان چیزی که باید با معیارهای خودش داوری شود، پذیرفته است؛ یعنی، به عنوان قالبی از زندگی که مسائل خاص خود را دارد و باید از روی موفقیتش در حل آن مسائل و نه مسائل دیگر داوری شود. او به این فرض هم مبادرت می ورزد که دو طریقهی متفاوت زندگی تلاش هایی برای انجام یک عمل مشابه بوده اند و نمی پرسد که آیا دومی آن را بهتر از اولی انجام داده است یا خیر. باخ سعی نمیکرد مثل بتهوون آهنگ بسازد که بگوییم نتوانست؛ آتن تلاش نسبتا ناموفقی برای ساختن روم نبود؛ افلاطون خودش بود، نه ارسطویی نیمه کاره.
این پرسش فقط یک معنای واقعی دارد. چنانچه فکر در نخستین مرحله، بعد از حل مسائل اولیه ی آن مرحله، با مسائل دیگری مواجه شود که آن را از پا در آورند و اگر مرحله ی دوم این مسائل اضافی را بدون از دست دادن سلطه اش بر راه های حل مرحله ی اول طوری حل کند که چیزی به دست آورد، بدون آن که در عوض چیزی از دست بدهد، این پیشرفت است. و پیشرفت در هیچ شرایط دیگری نمی تواند تحقق یابد. اگر در ازای آنچه به دست آمده چیزی از دست برود، سود و زیان ارزیابی نشدنی است.
بر طبق این تعریف، ابلهانه خواهد بود که پرسیده شود آیا هیچ دوره ای از تاریخ، به طورکلی، نسبت به دورهی ما قبل خود پیشرفت نشان می دهد یا نه، زیرا مورخ هیچگاه نمی تواند هیچ دوره ای را به طور کامل در نظر بگیرد. طیف های وسیعی از حیات آن باید باشد که او درباره ی آنها یا هیچ داده ای ندارد یا داده ای ندارد که بتواند آن را تفسیر کند. مثلا، نمی توانیم بدانیم یونانیان از موسیقی چه تجربه ای اندوخته اند، زیرا مواد اولیه کافی در اختیار نداریم، اما میدانیم برای آن ارزش بسیار قائل بوده اند. از سوی دیگر، با این که دربارهی دین رومیان داده هایی در دست نداریم، تجربه ی دینی ما از آن نوعی نیست که به ما صلاحیت بدهد معنایی را در ذهنمان بازسازی کنیم که برای آنان داشت. باید جنبه های معینی از تجربه را انتخاب و تحقیقات مان را درباره ی پیشرفت به آنها محدود کنیم.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
چهار نوع علم
آفرینش تاریخ علمی
اسطوره و تاریخ یزدانسالار
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}