پیشرفت به عنوان آفریده‌ی تفکر تاریخی
 
چکیده:
مفهوم قانون پیشرفت که بدیهی است تاریخ با آن چنان اداره می شود که صور متوالی فعالیت بشری هر یک بهبود پیشین را نشان دهد، صرفا یک آشفتگی فکر است که از وحدت غیر طبیعی عقیده ی انسان به برتری خودش بر طبیعت و عقیده ی او که چیزی بیش از بخشی از طبیعت نیست، زاده شده است.

تعداد کلمات: 1025 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
 
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

به اندیشه‌ی قانون پیشرفته با رد هر یک از این دو فرض می توان حمله کرد؛ میشود انکار کرد که انسان در خود چیزی از ارزش مطلق دارد. می شود گفت که عقلانیت او فقط به این درد می خورد که او را بدکارترین و ویرانگر ترین جانوران سازد و بیش از آن که شریف ترین کار طبیعت باشد، خبط آن یا شوخی سخیف آن است؛ اخلاقی بودن او (همان طور که قول شایع امروز است) رفتار منطقی یا نظریه ای است که او برای پوشاندن حقیقت تلخ سبعیت خویش ابداع کرده است. از این دیدگاه، دیگر نمی توان فرایندی طبیعی را که به وجود او منجر شده است پیشرفت تلقی کرد. علاوه بر این، اگر مفهوم فرایند تاریخی به عنوان امتداد صرف فرایند طبیعی انکار شود، که در نظریه ی سالم تاریخ باید هم چنین بشود، حاصل این می شود که در تاریخ، قانون طبیعی و به آن معنی ضروری پیشرفت وجود ندارد. در نتیجه، این مسئله که آیا هر تحول تاریخی خاض بهبود بوده است یا خیر، باید مسئله ای باشد که بر حسب امتیازاتش در هر مورد خاص جواب داده شود.
 
به این ترتیب، مفهوم «قانون پیشرفت»، که بدیهی است تاریخ با آن چنان اداره می شود که صور متوالی فعالیت بشری هر یک بهبود پیشین را نشان دهد، صرفا یک آشفتگی فکر است که از وحدت غیر طبیعی عقیده ی انسان به برتری خودش بر طبیعت و عقیده ی او که چیزی بیش از بخشی از طبیعت نیست، زاده شده است. چنانچه هر یک از این عقاید صحیح باشد، دیگری باطل است. آنها نمی توانند طوری ترکیب شوند که فرزندان منطقی به وجود آورند.

   بیشتر بخوانید:  تاریخ طبیعت وفلسفه

همچنین، به این سوال که آیا در موردی معین تحول تاریخی پیشرفت بوده است یا نه نمی توان پاسخ داد، مگر آنکه مطمئن شویم چنین پرسش هایی معنا دارد. قبل از طرح آنها باید بپرسیم معنای پیشرفت تاریخی که اکنون از ترقی طبیعی متمایز شده است، چیست و اگر واجد معنایی هست، آیا آن معنا بر مورد معینی که ما بررسی می کنیم منطبق است یا خیر؟ زیرا شتابزده خواهد بود که فرض کنیم چون مفهوم پیشرفت تاریخی به نحوی که قانون طبیعت برقرار کرده بی معنی است؛ بنابراین، مفهوم پیشرفت تاریخی اساسا بی معنی است.
 
پس، به فرض این که عبارت «پیشرفت تاریخی» هنوز معنایی داشته باشد، باید بپرسیم معنایش چیست. این واقعیت که پیشرفت تاریخی از طریق آلودگی به اندیشه ی تکامل دچار سردرگمی شده است، بی معنا بودن آن را اثبات نمیکند، برعکس، نشان میدهد که در تجربه‌ی تاریخی پایه ی خاصی دارد. به عنوان نخستین تلاش در تعیین معنای آن، می توانیم اظهار کنیم که پیشرفت تاریخی تنها نام دیگری است برای خود فعالیت آدمی، به عنوان توالی اعمالی که هر یک از آنها از اعمال پیشین خود پدید می آید. هر نوع عملی که تاریخ آن را بتوانیم مطالعه کنیم، مکانی در مجموعه اعمالی دارد که در آن یکی وضعیتی ایجاد کرده است که بعدی باید به آن بپردازد. هر عملی که به پایان می رسد مسئله ی تازه ای را پدید می آورد و همیشه این عمل جدید باید مسئله ی تازه ای را حل کند، نه این که همان مسئله ی قدیمی را دوباره حل کند. اگر فردی کشف کرده است چگونه یک وعده غذای خود را به دست آورد، وعده ی بعد که گرسنه شد باید بفهمد چگونه غذای دیگری به دست آورد و به دست آوردن آن دیگری عمل تازه ای است که از قبلی ناشی شده است. وضعیت او پیوسته در تغییر است و عمل فکری که او با آن مسائل عرضه شده را حل می کند نیز پیوسته در تغییر است.
 ایده‌ی پیشرفت تاریخی، اگر دربارهی چیزی باشد، دربارهی ایجاد نه فقط اعمال یا افکار یا اوضاع متعلق به یک گونه ی نوعی بلکه گونه های نوعی جدید است. بنابراین، این قبیل تازگیهای نوعی را از پیش فرض میکند، و مفهوم اینها را به عنوان بهبود در بر دارد. مثلا فرض کنید غذای اصلی فردی یا اجتماعی ماهی است و به سبب کمبود عرضه ی ماهی به روش تازه ای، مثلا کندن گیاهان ریشه دار، در جستجوی غذا بر می آیند که این تغییری در گونه ی نوعی وضع و عمل خواهد بود، ولی پیشرفت تلقی نخواهد شد زیرا تغییر به این معنا که گونه ی جدیدی نسبت به گونه ی قدیمی بهبود یافته نیست. اما اگر یک اجتماع ماهیخوار روش ماهیگیری خود را طوری تغییر دهد که با روش جدید ماهیگیری به طور متوسط بتواند در یک روز معمولی به جای پنج ماهی ده ماهی صید کند، این پیشرفت خوانده خواهد شد.
این ایده بی تردید درست است، ولی نه در مورد مقصود ما. این که هر وعده غذا باید غذای متفاوتی باشد، در مورد سگ به همان اندازه صدق میکند که درباره ی آدمی؛ درست به همان اندازه که هر بار که زنبور عسل روی گلی می نشیند باید گلی متفاوت بوده باشد، درست به همان اندازه که هر بار که جسمی متحرک روی خط مستقیم یا خمیده به نقطه ای می رسد این نقطه باید متفاوت باشد. اما این فرایندها فرایندهای تاریخی نیستند و نقل آنها به عنوان این که بر فرایند تاریخی پر تو می افکنند، بروز خطای قدیمی طبیعت گرایی خواهد بود. به علاوه، تازگی وضع جدید و عمل جدید یک تازگی عادی نیست، زیرا عمل جدید ممکن است عملی جدید دقیقا از همان نوع (مثلا گستردن یک دام در یک نقطه) باشد، به طوری که ما حتی جنبه ی تکاملی فرایند طبیعی را که نقطه ای است که آن فرایند به فرایند تاریخی بسیار شبیه است، مورد بحث قرار نمی دهیم. جستجو برای یافتن غذای تازه حتی درایستا ترین یا واپس مانده ترین جوامع هم اتفاق می افتد.
 
پس، ایده‌ی پیشرفت تاریخی، اگر دربارهی چیزی باشد، دربارهی ایجاد نه فقط اعمال یا افکار یا اوضاع متعلق به یک گونه ی نوعی بلکه گونه های نوعی جدید است. بنابراین، این قبیل تازگیهای نوعی را از پیش فرض میکند، و مفهوم اینها را به عنوان بهبود در بر دارد. مثلا فرض کنید غذای اصلی فردی یا اجتماعی ماهی است و به سبب کمبود عرضه ی ماهی به روش تازه ای، مثلا کندن گیاهان ریشه دار، در جستجوی غذا بر می آیند که این تغییری در گونه ی نوعی وضع و عمل خواهد بود، ولی پیشرفت تلقی نخواهد شد زیرا تغییر به این معنا که گونه ی جدیدی نسبت به گونه ی قدیمی بهبود یافته نیست. اما اگر یک اجتماع ماهیخوار روش ماهیگیری خود را طوری تغییر دهد که با روش جدید ماهیگیری به طور متوسط بتواند در یک روز معمولی به جای پنج ماهی ده ماهی صید کند، این پیشرفت خوانده خواهد شد.
 
اما این تغییر از دیدگاه چه کسی بهبود به شمار می آید؟ این مسئله باید مطرح شود، زیرا آنچه از یک دیدگاه بهبود شمرده می شود ممکن است از دیدگاهی دیگر عکس آن باشد و اگر دیدگاه سومی وجود داشته باشد که از آن بتوان بی۔ طرفانه راجع به مناقشه داوری کرد، شرایط این داور بی طرف باید تعیین شود.

ادامه دارد..
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  کروچه و خودمختاری تاریخ
  زمان و اراده‌ی آزاد
  شورش بر اثبات‌گرایی