مقدمه

شرک باور و رفتاری است که برایندی ناگواری دارد. عواقب گرفتار آمدن در دام شرک به لحاظ آن‌که گناهی عظیمی است، سخت و طاقت فرسا است. پیامدهای شرک دامن مشرک را هم در دنیا می‌گیرد و هم در آخرت او را رها نمی‌کند. و در دنیا هم این پیامدها گاهی فردی است و گاهی اجتماعی. اینک به مواردی از پیامدهای منفی شرک در دنیا در بعد فردی اشاره می‌شود.
 

آثار فردی شرک

آثار شرک،گاهی فردی است و فقط یک فرد را به هلاکت می کشاند و گاهی اجتماعی است و مربوط به یک فرد نمی شود بلکه سبب از بین رفتن یک جامعه می شود. اینک آثار فردی شرک ذکر می شود.
 
1. گمراهی بی‌حد و حصر
گاهی انسان از راه راست جدا می‏شود؛ ولی صدای راهنما به گوشش می‏رسد و نشانه ‏های دیگر سالکان را می‏تواند ببیند، چون از راه مستقیم خیلی فاصله نگرفته و امید است که دوباره به راه اصلی برگردد و به پویندگان آن بپیوندد و لطف راهنما او را دربر گیرد؛ ولی زمانی از راه مستقیم چنان دور می‏گردد که خود را در بیابانی سرگردان می‏بیند؛ آن‏گاه هیچ فریادرس و تکیه‏ گاهی ندارد؛ مشرک این‏گونه است، پس اگر چنین انسانی به بیراهه‏ روی ادامه دهد تا مرگش فرارسد، خدای سبحان او را نمی‏ آمرزد، از این‏ رو می‏ فرماید: «فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیداً.» (نساء/116و 136) بر خلاف تبهکار غیرمشرک که گرچه در ضلالت است، ضلال او بعید نیست بلکه قریب به راه، راهنما و توبه و رحمت است. (1)

انسان مشرک فرد گمراه است. او خود را گم کرده و از حوزه‌ی معرفت بی‌بهره است. به تعبیر قرآن کریم مشرک در دام ضلالت بی‌حد و حصر گرفتار آمده است. «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیداً».
ابن کثیر می نویسد: «فقد سلک غیر الطریق الحق، و ضل عن الهدى و بعد عن الصواب، و أهلک نفسه و خسرها فی الدنیا و الآخرة، و فاتته سعادة الدنیا و الآخرة.» (2)

مشرک غیر از راه حق را می پیماید، از راه هدایت گمراه شده و از راه راست دور شده است، و نفس خودش را هلاک و او را در دنیا و آخرت خسارت داده است و از نفس سعادت دنیا و آخرت را فوت کرده است.
حضرت امیر می فرماید: «سَبَبُ الهَلاک اَلشِّرک.» شرک، موجب هلاکت است. (3)
 
2. نادانی مشرک
شرک جهل است و مشرک در جهالت و نادانی غوطه‌ور است، تنها افراد نادان هستند که مسیر درست را رها می‌کنند، انسان‌های آگاه دچار شرک نمی‌شوند، آنان با آگاهی از قوانین و نظام حاکم بر جهان معتقد می‌شوند که موجودی یگانه این نظام و هستی را رهبری می‌کند، انسان‌های آگاه غیر خداوند را برنمی‌گزیند. قرآن کریم می فرماید: «قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ.» (زمر/64) بگو: اى نادانان! آیا مرا وادار مى‏کنید که جز خدا را بپرستم؟
علامه طباطبایی می نویسد: «خداوند مردم را دانا مى‏کند که معبودى به غیر از (اللَّه) نیست و مى‏ گوید: (بگو) اى محمد (ص) به این کافران (به غیر از اللَّه دستور مى ‏دهید عبادت کنم) یعنى امر مى‏ کنید که غیر از خداوند را عبادت کنم أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (اى نادانان) در آن چه که امر مى‏ کنید، زیرا شما امر مى‏ کنید عبادت کنم کسى را که نمى ‏بیند و نمى ‏شنود و سودى نمى ‏دهد و ضررى نمى ‏بخشد.» (4)
 
 3. اضطراب و نگرانى‏
ناگفته پیداست که انسان نمى ‏تواند همه مردم را از خود راضى نگه دارد، چون تعداد مردم زیادند و هر کدام از آنها هم توقع زیادى دارند. انسان درمیان تقاضاهاى گوناگون و متعدد که قرار مى‏ گیرد دچار اضطراب و نگرانى مى ‏شود، زیرا رضایت هر فرد و گروهى به قیمت ناراضى شدن شخص و گروه دیگرى تمام مى ‏شود. اینجاست که مسأله توحید و شرک مطرح است، انسان موحد تنها در فکر راضى کردن خدا است، او کارى ندارد که افراد یا گروه‏ها چه مى‏ خواهند و قهرا از یک آرامش خاصى برخوردار است. در این زمینه به دو آیه شریفه توجه بفرمایید:

الف: «أَ أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ.» (یوسف/39) آیا انسان، چند سرپرست و ارباب داشته باشد بهتر است یا تنها یک خداى قهار؟ آیا انسان در فکر راضى کردن یک خدا باشد، آرامش دارد یا در فکر راضى کردن چندین نفر آن هم با سلیقه ‏هاى گوناگون.؟
علامه می فرماید: «اگر میان عبادت او و یا ارباب متفرق تردیدى فرض شود، عبادت او متعین است، نه ارباب متفرق، زیرا ممکن نیست ارباب متفرق فرض بشود و در عین حال تفرقه در عبادت لازم نیاید.. » (5)

آیت الله جوادی آملی نیز می نویسد: «مشرک پس از محرومیت از توحید و ترک صراط مستقیم، با راه‏های متعدد و متضاد روبروست. یک روز سر در آستان این معبود می‏ ساید و روز دیگر معبود دیگری را می‏پرستد. ارباب متفرق که هر یک ساز خود را می‏زنند، هرگز نمی‏توانند او را در حالت روانی ثابت و آرام نگه دارند؛ از نظر سعادت نیز مردّد است، روزی سعادت را در پرتو پرستش این معبود می‏بیند و روز دیگر در پرستش معبودی دیگر. در مقابل، عبدی که یک مالک دارد، چون کار و برنامه او مشخص است و خود را از حمایت مالک خویش برخوردار می‏بیند، با اطمینان خاطر وظیفه خود را انجام می‏دهد.» (6)

ب: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلاً.» (زمر /29)
خداوند مَثَلى زده است: مردى را که مملوک شریکانى است که درباره او پیوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردى که تنها تسلیم یک نفر است؛ آیا این دو یکسانند؟

علامه می فرماید: « این آیه متضمن مثلى است که خداى تعالى براى مشرک و موحد زده، مشرکى که ارباب و آلهه متعدد و مختلف مى‏پرستد که همه در شخص وى شریکند. و بر سر او با هم مشاجره دارند. این خدا او را دستور مى ‏دهد کارى را انجام دهد و آن خداى دیگر از آن عملش نهى مى ‏کند، و هر یک از خدایان مى ‏خواهند که مشرک نامبرده بنده خصوصى او باشد. و تنها او را خدمت کند. و موحدى که خالص در اختیار یک مخدوم است و احدى با آن مخدوم در وى شرکت ندارد، در نتیجه موحد تنها او را بر طبق اراده‏اش خدمت مى ‏کند بدون اینکه کسى با خدا بر سر او منازعه داشته باشد و نزاعش منجر به حیرت گردد. پس مشرک مردى است که (شرکایى متشاکس) دارد و موحد مردى است که (سلم) براى یکى است، و این دو مرد وضعى یکسان ندارند، بلکه وضع آنکه خالص براى یک نفر است بهتر است از وضع آن بیچاره‏اى که در اختیار چند نفر است.» (7)

آیت الله جوادی آملی می نویسد: «در این آیه کریمه اضطراب روانی مشرک و آرامش روحی موحد به دو برده‏ای تشبیه شده که یکی مملوک چند مالک تندخو و ناسازگار با یکدیگر است، و دیگری عبد یک مالک. مالکان ناسازگار با هم، در مقام کار کشیدن از عبد، هر یک او را به کاری می‏گمارد و وظیفه‏ ای برای او تعیین می‏کند، و در مقام تأمین نیازهای او، وی را به یکدیگر حواله می‏ دهند. چنین عبدی همواره در اضطراب و تشویش خاطر به سر می‏ برد. اما انسان موحد که دل تنها در گرو خدا دارد و بس و جز در آستان عبودیت خدا سر نمی‏ سپارد، پیوسته سایه حمایت خدا را بر سر خود می‏بیند و تنها او را کفایت‏ کننده خود می‏ داند» (8)
 

پی نوشت:

(1) جوادی آملی، عبد الله، تفسیرتسنیم، ج20، ص469.
(2) ابن کثیر، اسماعیل بن عمرو ، تفسیر القرآن الکریم، ج2، ص366.
(3) تیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، ح ۵۵۴۱.
(4) طباطبایی، محمد حسین، تفسیرالمیزان، ج21، ص208.
(5) همان، ج‏11، ص241.
(6) جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، ص699.
(7) طباطبایی، محمد حسین، تفسیرالمیزان، ج‏17، ص393.
(8) جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، ص699.