اگر امتیازات طبقاتی، منشأ دین است پس وقتی امتیازات طبقاتی از بین رفت، دین باید خود به خود از بین برود. یعنی احتیاج ندارد شما با دین مبارزه کنید. به منطق فویرباخ، جهل را از بین ببرید، دین خود به خود از بین می رود، و به منطق مارکسیست‌ها امتیازات طبقاتی را از بین ببرید، جامعه سوسیالیستی ایجاد کنید؛ خود به خود، دیگر دینی وجود نخواهد داشت. کذب این ادعا در خود کشورهای سوسیالیست آشکار شد. خود کشورهای سوسیالیست بهترین دلیل بر رد این نظریه است. اینکه اینها هنوز هم در کشور شوروی تبلیغات زیاد برضد دین می کنند برای چیست؟ امتیازات طبقاتی دیگر وجود ندارد، ولی باز هر چند یک بار می گویند دین در جوانان رسوخ کرده و به مبارزه کردن شروع کنید. در حالی که علت که از بین رفت، دیگر معلول از بین خواهد رفت. ویل دورانت با اینکه خودش یک آدم لامذهبی است، در کتاب درسهای تاریخ تعبیری دارد که معلوم است از روی ناراحتی و خشم است، توجیهاتی را که راجع به پیدایش دین کرده اند، نقل می کند و می گوید اینها درست نیست، و در پایان می گوید: دین صد جان دارد هر چه آن را بکشی دو مرتبه زنده می شود. و این یک حقیقتی است. نمیخواهد بگویی صد جان دارد، همین قدر بگو جان دارد خودت را راحت کن، یعنی فطری است. چرا می گویی صد جان دارد؟! فطرت بشر را نمی شود کشت. می گوید این همه در جاهایی با دین و مذهب مبارزه کردند و به حساب خودشان به کلی آن را ریشه کن کردند اما دوباره زنده شد. هر عادتی، یک نسل که با آن مبارزه کردند، دیگر در نسل دوم نمی تواند وجود داشته باشد. پس دین گرایی، امری عادی نیست؛ بلکه حقیقتی فطری است. (از مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج ۳، ص۵۷۷-۵۸۲ )
 
نقد دیگر بر مارکس، این است که وی بین دین و دینداران خلط کرده؛ در حالی که از ارزیابی رفتار دینداران، نمی توان به نفی و اثبات دین منتهی شد؛ افزون بر این که از جنبه ها و ویژگی های مثبت دین داران نیز غفلت کرده و از نظر سیاسی و مقاصد ایدئولوژیکی به دین نگریسته، و حکم منطقه و عصر خاص را بر دیگر زمانها و مکانها سرایت داده است. نتیلین در این باره می گوید: «مارکس و انگلس، همانند تکامل گرایان عصر خویش، با گزینش نمونه هایی متعلق به زمانها و مکانهای متفاوت، مراحل تکامل خودشان را می سازند.»( همیلتون ملکلم: جامعه شناسی دینی، ص ۱۶۸.) به عبارت دیگر نمی توان از تحقق پاره ای از جریانات غربی در اروپا، حکمی کلی را به تمام مملکت ها و سرزمین های دیگر سرایت داد.
 
شواهد تاریخی فراوانی از مخالفت ادیان آسمانی، با ظلم و ظالم حکایت دارند و نیز اکثریت پیروان ادیان حق، محرومان و مستضعفان بوده که همواره با ستمگران و استثمارگران درگیری داشته اند و نظام اعتقادی و ارزشی این ادیان در بردارنده مضامین ظلم ستیزانه و انقلابی است، و علت اصلی مخالفت کافران و مشرکان نیز حفظ موقعیت برتر اقتصادی و سیاسی و اجتماعی خود بوده است؛ بنابراین، احتمال اختراع دین از سوی استثمارگران، جهت حفظ منابع قدرت و نیز از طرف مستمندان و ضعیفان، جهت توجیه وضع موجود، نفی می شود. بی شک در طول تاریخ، ستمگرانی بوده اند که برای خاموش ساختن فریاد برهنگان، به تحریف پاره ای از حقایق دینی پرداخته و مقام و منزلت خویش را الاهی و آسمانی جلوه داده اند و تاریخ دینی مسیحیت حاکی از این مطلب است؛ ولی این واقعیت تاریخی، نباید مانع از شناخت حقیقی ادیان واقعی شود.
 
چه بسا افرادی، بدون این که گرفتار وضعیت سخت اقتصادی شوند یا در دفاع از فعالیت‌های اقتصادی برآیند یا گرفتار جھلی باشند، در سلامت و استحکام عقاید دینی می کوشند و در راه آن، جانفشانی می کنند و این جریان، روشنگر این مسأله است که اندیشه و ایدئولوژی، همیشه زاییده عقاید اقتصادی نیست .( مرتضی مطهری: فطرت؛ انتشارات صدرا، تهران، ۱۳۶۹)
 
نظریه ضمیر ناخودآگاه به عنوان منشأ دین از سوی فروید روانشناس و روانکاو مشهور، مطرح گردید. وی به تناسب رشته خود، به مطالعه رفتارهای عبادی پرستشگران پرداخت و مطالبی درباره منشأ دین و انگیزه گرایش بشر به باورهای دینی، ارائه کرد. عالمان روانشناسی و فلاسفه تا زمان فروید، پدیده های فکری را ارادی و نتیجه «ضمیر خودآگاه» آدمی می پنداشتند و به طور کلی، جز ضمیر خودآگاه، به ضمیر ناخودآگاه در انسان معتقد نبودند. آنان چنین می اندیشیدند که هر فعل و پدیده بروز یافته از انسان، حاصل نیروی اراده و منبعث از ضمیر خودآگاه است؛ اما فروید، روان انسان را به دو شعبه خودآگاه و ناخودآگاه منشعب و تأکید کرد که انسان به پاره ای از فعل و انفعالات ضمیر خود، ناآگاه است. وی بر این باور بود، که هرگاه نیازهای آدمیان به علل محدودیت های اخلاقی، اجتماعی و دینی سرکوب شود، به روان ناخودآگاه انسان منتقل می شوند و به صورت عقده ای در می آید که صاحبان آنها نیز، از منشأ و علل آنها ناآگاهند.
 
فروید می گوید: «کودکان به نزدیکان خود تمایلات عاشقانه دارند» و اسم این تمایل را «عقده ادیپ» می گذارد و چنین نتیجه می گیرد که این عقده، علت همه بیماریهای روانی و نهادهای اجتماعی و آفرینش های هنری است. «توتم» و «تابو» همه و همه از عقده ادیپ سرچشمه می گیرد.» وی می گوید:
 
«در آغاز، گله های انسانی، به سرپرستی پدر زندگی می کردند ولیکن پدر مانع از این بود که پسران، به زنان گله که همگی به او تعلق داشتند، تجاوز کنند. این بود که پسران را از خود راند و آنها نیز دست به دست هم دادند و پدر (توتم) را کشتند و زنان او را تصاحب کردند و لیکن بر سر تقسیم، به نزاع برخاستند و سرانجام، از کرده خود پشیمان شدند و حیوانی را به عنوان تونم به جای پدر پذیرفتند و با اطاعت اغراق آمیز از او خواستند عمل پدرکشی خود را جبران کنند؛ لذا تحدیدات و ممنوعیت های شاقی را به نام تابو بر خود تحمیل کردند »( توتم و تابو، ص ۲۷۰.)
 
فروید، با بهره گیری از مبانی روانکاوی پیش گفته، درباره منشأ گرایش بشر به دین، چهار رویکرد متفاوت عرضه می کند: نخستین رویکرد فروید، این است که ترس و جهل، از عوامل طبیعی انگیزه گرایش بشر به دین است. این نظریه، نخستین بار به وسیله شاعر رومی به نام تیتوس لوکرتیوس کاروس (متوفای ۹۹ م)، در ضمن شعری ابراز شد و تأکید کرد که نخست ترس بود که خدایان را آفرید. جان ناس، مؤلف تاریخ جامع ادیان در تأیید این نظریه می نویسد: دین، نتیجه نخستین کوشش اندیشه انسان، برای دستیابی به نوعی احساس امنیت در جهان است. ؟
 
منبع: کلام نوین اسلامی، عبدالحسین خسروپناه، انتشارات تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ اول، قم 1390