فوکو به سان نیچه، در پی نقد محصول بشری زمان خویش و نگریستن بدان از منظری تازه است. از این دیدگاه، تبارشناسی فوکو را نمی توان واضع نظام های معرفتی ویژه به شمار آورد بلکه این رویکرد بیشتر در مقام انتقاد از نظام های پیشین و تحلیل آنها معنا می یابد. فوکو در این باره می گوید: «"عمارتهای عظیم" از "حقایق متمایز و کاملا نامرتبط و بر اساس روشی دقیق - و علمی-ساخته میشوند؛ عمارتهای عظیم نمی توانند محصول "خطاهای بزرگ و پر معنا باشند. به طور خلاصه، تبارشناسی، دانشوری بی محابا را میخواهد» (فوکو، ۱۹۷۷، ص ۱۵۲).
 
واژگونی معانی و نگریستن بدانها از زاویه مخالف، مهمترین شگرد این انتقاد است. فوکو، بررسی موضوع تقسیم بندی دیوانگی و عقل در دوره کلاسیک - که در کتاب "تاریخ جنون" صورت گرفت- را در شمار مجموعه انتقادی به شمار می آورد. می توان گفت هر جا که ما دوگانگی ها را بر عکس می کنیم و معنای متضاد را بر ملا میسازیم، دست اندر کار همین انتقاد هستیم.
 
نکته قابل توجه در باب نقادی فوکو، تمایز این نقد با نقد کانتی است. در حالی که کانت در فلسفه نقادانۀ خویش، انفصال از گذشته را از طریق کنش مستقل عقل نقاد، همواره رو به اعتلا میداند، فوکو با نگاهی زیباشناختی، جهتی برای این انفصال از گذشته اتخاذ نمی کند و ضمانتی برای اعتلای آن قائل نیست. نوریس (۱۹۹۴) معتقد است، این نوع نگاه فوکو به نقد، برگرفته از نگرش زیباشناختی بودلر است که نقد را در منظری هنری، نوعی ابداع دوباره خویشتن میداند و تنها بر اساس همین ابداع - و نه هیچ جهت اعتلا است که آن را امری مثبت تلقی می کند (نوریس، ۱۹۹۴).
 
اما پرسش قابل طرح در این باره آن است که نو بودن از چه رو برای فوکو اهمیت دارد و این ابداع از نگاه وی واجد چه کار کردی است که تا این اندازه مهم جلوه می کند؟ ملاحظه گفتگوهای فوکویی، نشان میدهد بر خلاف نظر موریس، این ابداع، برای فوکو نقطه نهایی به شمار نمی آید و تنها بدین جهت حیاتی است که امید می رود به وضعیت مطلوبی منجر شود. به سخن دیگر، از نگاه فوکو، به دلیل وابستگی رژیم های حقیقت به موجودیت‌های فرهنگ هر زمان، لازم است برای بسط حدود فرهنگی، این رژیم ها به صورت مداوم مورد بازنگری، قرار گیرند تا متناسب با موجودیتهای فرهنگی، توسعه یابند. این تلاش برای تازه نگاه داشتن حقیقت و ترس از کلیشه شدن و منجمد شدن حقیقتها، سبب شده تا فوکو بر شتاب این حرکت و در نظر گرفتن زمان تأکید ورزد.
 
از این رو می توان گفت، محدودیت های شناختی آدمی و محصور بودن وی در قالب زمان، مکان و حدود فرهنگی موجب می شود که فوکو به هیچ حقیقتی، برای همیشه اعتماد نکند و همواره منتظر تحول حقیقتها و تغییر و تکمیل دیدگاه ها باشد. می توان امیدوار بود که این تغییر و تکمیل ها به دلیل بسط حدود فرهنگی و زاویۂ نگاه آدمی، به سوی نقطه مطلوبی حرکت کند؛ گرچه این حرکت، همان گونه که خود فوکو معتقد است، محتوم و بدون افت و خیز نخواهد بود.
 
از سوی دیگر، بررسی اعتلا از ابعاد مختلف مطرح است. به نظر می رسد در حالی که در نگاه کانت، اعتلای معرفت شناختی اساس نقد را تشکیل میدهد، از منظر فوکو، بعد وجودشناختی اعتلا در نقد برجسته است. به سخن دیگر، یکی از اهداف محوری در نقد مد نظر فوکو، اعتلای وجود شناختی فرد و فراتر رفتن وی از حدود فرهنگی خویش است. در این حالت، فرد، امکان های وجودی خویش را بسط می دهد و از این رو، وجود وی توسعه می یابد. فوکو(ترجمه سرخوش و جهاندیده، ۱۳۷۹، ص ۱۰۰) خود در یکی از مصاحبه هایش می گوید: «مسأله من تغییر خود است. من فکر می کنم که این تغییر خود به وسیله دانش خود، تا حدودی به تجربه زیباشناختی نزدیک است». این توسعه وجودی در نگاه فوکو، هدفی اساسی است که البته خود، می تواند به اعتلای معرفت شناختی نیز منجر شود. در واقع، اعتلای وجود شناختی، با توسعه فرد و فراتر بردن وی از حدود فرهنگی اجتماعی وی، می تواند سبب کشف ابعاد جدیدی از مسائل بر فرد شود و در نهایت اعتلایی در بعد معرفت شناختی نیز ایجاد کند.
 
فوکو در تلاش نقادانه خویش بیشتر بر آن است تا مراجع ارزش گذاری و فراروایت های زمان حال را مورد تردید قرار دهد و آنها را وارد حیطه امور احتمالی و امکانی سازد. وی در کتاب "نظم گفتار"، بیان می کند که کوشش انتقادی باید در پی زیرسؤال بردن مراجع نظارت باشد(فوکو، ترجمه پرهام، ۱۳۸۴، ص ۵۶). هدف وی از این تردید افکنی، گشودن امکان های جدید به روی زمان حال و ایجاد فضای امکان تفکر به بدیل‌های بهتر و برتر است. چنانچه گاتینگ (۱۹۹۴)، با نظر به همین هدف، دغدغه های فوکو در تبارشناسی هایش را در قالب تلاش برای تغییر در امور نهادینه تعبیر می کند.
 
در نگاهی کلی میتوان گفت که فوکو در بررسی های خود، همواره به نوعی نگاه تاریخی، هر چند نه به معنای معمول این کلمه، توجه داشته است. این امر، بر اساس گفته ی خود فوکو، تحت تأثیر فضای فکری در فرانسه آن زمان بوده است.
 
فوکو نخستین بار در یکی از سخنرانی‌های خود در سال ۱۹۷۰، واژة کانگییم" را وام گرفت و از "درون حقیقت" سخن گفت (مهان، ۱۹۹۲). بر اساس دیدگاه کانگییم، پیش و بیش از توجه به خود حقیقت و خطا، باید به نظامی که در درون خویش، شرایط ساخته شدن این دو را فراهم می آورد، توجه کرد. این نظامها، مجموعه شرایطی هستند که گزاره ها را وارد بازی حقیقت و خطا می سازند و شناخت آنها، ساختار معرفت بشری را به ما مینمایاند. به علاوه، بررسی تاریخی این شرایط، معلق بودن این ساختار، مطلق نبودن و تاریخی بودن آن را آشکار می سازد.
 
وی (ترجمه پرهام، ۱۳۸۴، ص ۶۱) بار دیگر در سخنرانی افتتاحیه کلژ دو فرانس به تأثیر کانگییم بر خویش اذعان می کند و می گوید از کانگییم آموخته که تاریخ علم به اجبار در میانه دو راهه وقایع نگاری کشفیات یا توصیف اندیشه‌ها و عقاید همراه آن گیر نکرده، بلکه «امکان آن هست که تاریخ علم را به صورت مجموعه ای در عین حال دگرگونی پذیر و منسجم از الگوهای نظری و ابزارهای مفهومی بسازیم و باید چنین کنیم».
 
منبع: تبارشناسی و تعلیم و تربیت، نرگس سجادیه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، تهران1394