سلام سبزه‌‌‌‌‌‌‌های تازه‌روییده! سلام آسمان آبی بالای سرم! سلام کوه‌‌‌‌‌‌‌های رو‌به‌رو! دشت‌‌‌‌‌‌‌های وسیع! درختان سبز و پُربار!

منم... او که همیشه در حرکت و تکاپوست. او که هرگز نمی‌ایستد و پُرشتاب و بی‌درنگ به سمت مقصد روانه است.

من رودم... رودی زلال و پاک. بهار که می‌شود، باران به دیدنم می‌آید و سیرابم می‌کند. سرشار می‌شوم و شوق رفتن و رسیدن وجودم را لبریز می‌کند.

در راه رسیدن به مقصد، هم‌صحبت سبزه‌‌‌‌‌‌‌ها و گل‌‌‌‌‌‌‌ها می‌شوم و از تماشای منظره‌‌‌‌‌‌‌های بین راه لذّت می‌برم. آخر همه‌ی این زیبایی‌‌‌‌‌‌‌ها نشانه‌‌‌‌‌‌‌های او هستند. این همه شگفتی آیه‌‌‌‌‌‌‌های آفرینش‌اند.
 
من رودم و باید بروم. ایستادن و توقف در مرام من نیست؛ من مقصدی دارم دور و دراز؛ امّا بزرگ و عمیق

من باید بروم تا به آن محبوب دوست‌داشتنی‌ام برسم؛ به دریای زلال آسمانی؛ به آن حقیقت پهناور.
 
خدای بزرگ و مهربان! پروردگار زیبایی‌‌‌‌‌‌‌ها و دانایی‌‌‌‌‌‌‌ها! تو آن دریای بزرگ شورانگیزی که مقصد تمام رودهای جهان هستی. ما همه به سوی تو در حرکتیم و هر صبح و ظهر و شب به شوق رسیدن به تو و مهربانی‌‌‌‌‌‌‌های بی‌پایانت به سویت می‌شتابیم.

تو با دعوت آسمانی‌ات، با صدای دل‌نواز اذان، ما رودهای پراکنده را به سوی دریای وجودت فرامی‌خوانی و ما می‌آییم تا در آن رحمت بیکرانه و زلال غرق شویم، تا با تو یکی شویم. ما را بخوان ای مهربان‌ترین مهربانان!

نویسنده: انسیه موسویان

منبع: مجله باران