بر اساس برخی بررسی های انجام شده توسط براتی، در باره روانشناسی مثبت‌گرا، تعریف‌های گوناگونی ارائه شده است. ویلیام کامپتون در کتاب مقدمات روانشناسی مثبت‌گرا، محور را «رفتار رضایت بخش سازگارانه، خلاقانه و عاطفی آدمی» قرار داده و معتقد است که این رشته «نظریه‌ها، پژوهش ها و فنون مداخله‌ای» روانشناسی را به منظور شناخت اجزای این امور مثبت به کار می‌گیرد. پترسون، محور را بر «امور درست زندگی از تولد تا مرگ» قرار داده و روانشناسی مثبت‌گرا را «مطالعه علمی» آن می‌داند.

شلدون و کینگ، بر فضایل و نقاط قوت (توانمندی‌های) افراد عادی تأکید دارند. لذا این رشته را مطالعه علمی این امور می‌دانند. گیبل و هایت، اصل را «شکوفایی با عملکرد بهینه» قرار داده اند و بر همین اساس، روانشناسی مثبت‌گرا را مطالعه شرایط و فرایندهای دخیل، در این مسئله می‌دانند. شلدون، فردریکسون، راسوند، چیکزنت میهای و هایت نیز روانشناسی مثبت‌گرا را این گونه تعریف کرده اند: «مطالعه علمی کارکردهای بهینه آدمی با هدف کشف و ارتقای عواملی که به افراد، اجتماعات محلی و جوامع بزرگ اجازه میدهد تا به رشد و شکوفایی دست یابند». سلیگمن و چیکزنت میهای، بر «شرایط مثبت زندگی» تأکید دارند و بر همین اساس، هدف روانشناسی مثبت‌گرا را تغییر در نوع پرداخت روانشناسی، از اشتغال خاطر صرف به بدترین امور در زندگی، به پرداختن به شرایط مثبت می‌دانند.

سونیا لوبومیرسکی و آلیسون آبه نیز «رشد، شکوفایی و عملکرد بهینه» را محور روانشناسی مثبت‌گرا می‌دانند و بر همین اساس، کار روانشناسان مثبت‌گرا را «بررسی عوامل» این امور معرفی می‌کنند. همچنین برخی دیگر مانند داک ورث، استین و سلیگمن، در مقاله جامعی در نخستین شماره مجله سالنامه روانشناسی بالینی، اساس را بر تجربه های مثبت و صفات فردی مثبت می‌دانند. لذا معتقدند که کار روانشناسی مثبت‌گرا «مطالعه علمی این امور و نهادهای تسهیل کننده رشد آنها» است. چند در باره روانشناسی مثبت‌گرا تعریف های گوناگونی ارائه شده، با این حال، همگی دو رکن دارند: یکی محور روانشناسی مثبت‌گرا و هدف آن؛ دیگری نوع کاری که در باره آن انجام می‌شود.

درباره رکن نخست می‌توان گفت که با همه تفاوت تعبیرها، محور روانشناسی مثبت‌گرا «نکات مثبت انسان و حیات انسانی» است که یک تغییر نگرش در روانشناسی به شمار می رود و با تعبیرهایی مانند: «رفتار رضایت بخش سازگارانه، خلاقانه و عاطفی»، «امور درست زندگی از تولد تا مرگ»، «فضایل و نقاط قوت افراد عادی»، «شرایط مثبت زندگی»، «رشد، شکوفایی و عملکرد بهینه» و «تجربه‌ها و صفات فردی مثبت» بیان شده است. در بارہ رکن دوم نیز می توان گفت که کار روانشناسی مثبت‌گرا - همانند هر دانش دیگری به مطالعه علمی امور یاد شده است که با تعبیرهایی مانند: «به کارگیری نظریه‌ها، پژوهش‌ها و فنون مداخله‌ای»، «مطالعه شرایط و فرایندهای دخیل» و «بررسی عوامل» بیان شده است.مجموعه این مسائل، برخی را بر این باور ساخته که روانشناسی مثبت‌گرا را می توان مطالعه علمی تجارب و عواطف مثبت آدمی، توانمندی ها و فضیلت های شخصی و خشنودی و شادکامی سعادتمندی آدمیان تعریف کرد.

واژه Happiness در انگلیسی را می توان به دو معنا به کار برد: یکی شادی است که در این صورت، از هیجان مثبت در زمان حال سخن گفته‌ایم. دیگری، شادکامی و سعادتمندی است که در این معنای اخیر، شادکامی، با خشنودی و رضایت از زندگی مترادف است و به نظر می‌رسد آنچه در روانشناسی مثبت‌گرا از آن بحث می‌شود، این معنا از Happiness است. روانشناسان در باره معنای این اصطلاح، کمتر سخن گفته اند و بیشتر به مؤلفه‌ها و عوامل آن پرداخته‌اند؛ همان گونه که اصطلاح سعادت در حوزه مطالعات اسلامی نیز چنین وضعی دارد. دلیل آن را نیز در روشن بودن معنای آن نزد مردم می‌دانند. آرگایل در باره معنای شادکامی می‌نویسد: گاهی گفته می‌شود که مفهوم شادکامی، مبهم و اسرار آمیز است؛ اما روشن است که بیشتر مردم به خوبی می‌دانند که شادکامی چیست. در زمینه یابی ها که از مردم در باره معنای شادکامی سؤال شده، پاسخ داده اند که غالبا شادکامی، عبارت است از بودن در حالت خوشحالی و سرور یا دیگر هیجان‌های مثبت، یا عبارت است از راضی بودن از زندگی خود.

وی معتقد است که مردم، این اصطلاح را کاملا درک می‌کنند و در خصوص این که شادکامی، به هیجانات مثبت و رضایت از زندگی مربوط می‌شود، نظر نسبتا شفافی دارند. البته وی معتقد است علاوه بر این دو جزء (عواطف مثبت و رضایت )، جزء سومی نیز وجود دارد که عبارت است از: فقدان افسردگی، اضطراب یا دیگر عواطف منفی. این جزء در حقیقت، مربوط به بعد هیجان ها می‌شود. البته از آن جا که بر اساس تحقیقات، هیجان‌های مثبت و منفی، از یکدیگر مستقل‌اند، نمی‌توان آنها را در یک جزء قرار داد. بررسی‌ها نشان داده که وجود عواطف مثبت، به معنای فقدان عواطف منفی نیست و وجود عواطف منفی نیز به معنای فقدان عواطف مثبت نیست. این یافته، ما را به این نتیجه گیری رهنمون می‌سازد که شادکامی، سه قسمت عمده دارد: رضایت، عواطف مثبت و عواطف منفی به باور برخی صاحب نظران، یک معنا دارند. تنها تفاوت آنها در عرفی بودن و آکادمیک بودن است؛ Happiness واژه‌ای عرفی است که مردم بیشتر آن را می‌شناسند. شاید بر همین اساس است که فروح، معتقد است که شادکامی، اساسا مقوله‌ای ذهنی و مبتنی بر قضاوت ذهنی افراد است.
 
به نوشته کریستوفر کاراس، SWB به رضایت مندی افراد از «کیفیت زندگی‌شان» اشاره دارد و جانشینی برای تحقیقات عینی ساختار کیفیت زندگی است، مانند: ثروت، میزان درآمد و انتظارات از زندگی. وی در بخش دیگری می‌گوید: بسیاری از واژه ها در نوشته جات برای بیان اثرات مذهب و معنویت بر بهزیستی به کار برده می‌شوند. این واژه ها عبارت‌اند از: بهزیستی شخصی، بهزیستی روانشناختی، بهزیستی شناختی، و کیفیت زندگی که در تحقیقات اخیر، زیر عنوان «بهزیستی روانی» (SWB) طبقه بندی می‌شوند.

دینر و همکاران، در راهنمای روانشناسی مثبت‌گرا می‌نویسند: بشر، زمانی به فکر افتاد که چه چیزی، یک زندگی خوب را می‌سازد. دانشمندانی که در این باره مطالعه کردند، بر این باورند که عنصر اصلی یک زندگی خوب، آن است که فرد، خود را شبیه زندگی و با آن هماهنگ سازد، نه آن که زندگی را با خواسته‌های خود هماهنگ کند. بهزیستی روانی، به عنوان شناخت و ارزیابی های مؤثر در زندگی تعریف شده است. این ارزیابی‌ها شامل واکنش‌های احساسی و هیجانی، مثل قضاوت شناختی از رضامندی است. وی سپس ادامه می دهد که رضامندی از زندگی، یک مفهوم گسترده است که شامل: تجربیات خوشایند، سطح پایینی از خلقیات منفی و سطح بالایی از رضایت از زندگی می‌شود. تجربیات مثبت، موجب سطح بالایی از بهزیستی روانی می‌شوند؛ چون زندگی رضایت‌بخشی را می‌سازند.

منبع: الگوی اسلامی شادکامی، دکتر عباس پسندیده، صص29-25، مؤسسه علمی فرهنگی دار‌الحدیث، قم، چاپ دوم، 1394