تا هستم اي رفيق نداني که کيستم

شاعر : شهريار

روزي سراغ وقت من آئي که نيستم تا هستم اي رفيق نداني که کيستم
تهمت به خويشتن نتوان زد که زيستم در آستان مرگ که زندان زندگيست
يک روز خنده کردم و عمري گريستم پيداست از گلاب سرشکم که من چو گل
چون بخت و کام نيست چه سود از دويستم طي شد دو بيست سالم و انگار کن دويست
من در صف خزف چه بگويم که چيستم گوهرشناس نيست در اين شهر شهريار