طی پانزده سال گذشته، تغییر زیادی در صورت بندی مان از پردازش شناختی و هیجانی انسان ایجاد شده است. برای مثال جان تیدیل و همکارانش که جریان این تغییر را رهبری می کردند، ادعا کردند که هیجانات از طریق الگوهای اطلاعات حاصل از حواس تولید می شوند و سازوکارهای خودتداوم بخشی از طریق چرخه های بازخورد آن را حفظ می کنند (تیز دل و همکاران، ۱۹۹۵). مدل پردازش اطلاعات زیرسیستم های شناختی متعامل (ICS) تیدیل و برنارد (۱۹۹۳) اشکال مختلف هیجان و شناخت انسان را با مفهوم بوم شناختی سیستم های خودسازمان یافته یکپارچه کرده است. رویکرد ICS بر جنبه های تجربی شناخت نیز تأکید دارد که به اندازه کافی در تبیین چگونگی تجربه کردن تقویت کننده مورد توجه قرار نگرفته است.
 
برخی صاحب نظران دیگر نیز شبکه عوامل تقویت کننده احتمالی را در دیدگاه اصول یادگیری خود توسعه داده‌اند. برای مثال نظریه مدرن یادگیری می پذیرد که شناخت و دیگر تجارب درونی می توانند در یادگیری نقش داشته باشند. مرور جامع بوتن، مینکا و بارلو (۲۰۰۱) در مورد پژوهش‌های پایه شرطی سازی مربوط به اختلال پانیک، نقش عوامل مذکور را دست کم گرفته اند. این مؤلفان اظهار کردند اختلال هراس از آن رو ایجاد می شود که مواجهه با حملات پانیک موجب شرطی سازی اضطراب به عنوان سرنخی برای محیط بیرونی فرد و همین طور تجارب بدنی فرد می شود . در راستای مدلی که در اینجا ارائه شده، بوتون و همکاران (۲۰۰۱) معتقدند این فرایند اساسا شامل یادگیری هیجانی است که به بهترین شکل از طریق اصول شرطی سازی تبیین شده است.
 
استفان هایس Stephen Hayes و همکارانش از طریق نظریه چارچوب ارتباطی (RFT) شرح حالی از یادگیری پساسکینری ارائه کردند. براساس این رویکرد زبان انسان و کاربرد آن برای برقراری ارتباط با درک و فهم دنیا مستلزم کشف روابط بین رویدادها، تأکید بر نقش مهم زبان و شناخت در یادگیری انسان است. برای جزئیات بیشتر بارنز هولمز، و روچی (۲۰۰۱) را ببینید.

 
وضعیت فعلی روان درمانگری غربی

گفته شده که ذهن آگاهی عامل مشترکی در میان گرایش های مختلف درمانی است (مارتینه ۱۹۹۷). پایه و اساس چنین دیدگاهی این است که توسعه ذهن آگاهی امکان توجه به چشم اندازهای تازه و رها شدن از مجموعه پاسخهای عادتی مانند افکار و رفتارهای خودکار را فراهم آورده است .
 
ذهن آگاهی به خودی خود این فرصت را فراهم می آورد تا عقاید خود را بازبینی کنیم، زیرا همه روزه تمرین می کنیم که به افکارمان بها ندهیم. این تمرین به ما این توانایی را میدهد بدون اینکه ضرورتا سیستمهای عقاید ریشه دار را که از کودکی آغاز شده اند (طرحواره های ما بازبینی کنیم یا اینکه مانند رویکردهای شناختی رفتاری سنتی مواجهه با راهاندازهای خاص را مدنظر قرار دهیم ، نظرهایمان در مورد خود، دیگران، ارزش گذاریها، آینده و دنیای بیرون از خودمان را به چالش بکشیم (کابات زین، ۱۹۸۲، ۱۹۹۰). به این ترتیب می توان درک کرد که برخی مؤلفان در مورد اینکه مؤلفه های فعال در آموزش ذهن آگاهی دقیقا چه چیزهایی هستند، محافظه کاری نشان میدهند (مک لارن  McLaren ، ۲۰۰۶؛ پریدمور Pridmore ، ۲۰۰۶).
 
بعضی صاحب نظران در چندین پژوهش در زمینه آموزش ذهن آگاهی که در ذهن آگاهی مبتنی بر کاهش استرس «Mindfulness Based stress Reduction »MBSR    برای اختلال های افسردگی و اضطراب آموزش داده شده است، نقیصه کنترل ناکافی را مورد توجه قرار داده (تونیتو و نوین، ۲۰۰۷) و سازه ذهن آگاهی، کارامدی این برنامه های سازوکارهای عمل و روش شناسی مورد استفاده برای مطالعات مربوط به پیامد درمان را زیر سؤال برده اند (بیشوپ، ۲۰۰۲). پربار شدن اخیر مطالب چاپ شده به بعضی از این پرسش ها پاسخ داده است .
 
برای مثال، چمبرز، نایت و گروه علاقه مند به ذهن آگاهی آکادمیک ، اما سازوکارهای فعال ذهن آگاهی ظاهرا مبهم باقی مانده است (کوستانسکی و هاسگ، ۲۰۰۸). میلانی لیندسی (۲۰۰۷) طی بررسی در دانشگاه کانتربری تأثیر MiCBT بر رفتارهای سالم دیابت را بررسی و به نکات زیر اشاره کرده است:
 
در چارچوب روانشناسی غربی، مطالعه ذهن آگاهی برای سلامت جسم و روان موضوعی نوپاست. متفاوت بودن روش هایی که ذهن آگاهی را صورت بندی کرده ، حاکی از عدم توافق نظری در این مورد است (بیشوپ و همکاران، ۲۰۰۴) و بسیاری از مطالعات حاکی از دشوار بودن فرایند تخصیص یک تعریف برای ذهن آگاهی هستند (بائر، ۲۰۰۳؛ براون و ریان، ۲۰۰۳). استفاده از واژه ذهن آگاهی به طور بالقوه ممکن است گیج کننده باشد (هاینس و ویلسون، ۲۰۰۳)، چراکه ذهن آگاهی ممکن است به عنوان گروهی از رفتارها و کسب نتیجه یکسان توصیف شود.
 
دوگانگی دکارتی که ذهن و ماده را جدا از یکدیگر میدانست، تقریبا به مدت یک قرن روانشناسی غرب را تحت تسلط قرار داده بود. حتی اظهار شد که ذهن و بدن نمی توانند طی تجربه از یکدیگر جدا باشند. این رویکردی یکپارچه نسبت به تداوم و تغییر رفتار بوده و بر مدل تقویت مغزی- رفتاری متکی است.
 

خلاصه نکات مهم

• تمرین ذهن آگاهی مستلزم رشد مهارت‌های شناختی و رفتاری است، شامل اگاهی حسی پایدار، و پذیرش نامشروط تجربی و بازداری پاسخ ، که به طور سنتی در واژه "تعادل فکرى" خلاصه شده است؛
 
MiCBT یک مدل درمانی چهار مرحله ای است که با رویکردی سازمان یافته مراقبه ذهن آگاهی را با عناصر اساسی رویکردهای شناختی رفتاری ادغام می کند تا درمانجو بتواند توجه و هیجان خود را تنظیم کند و این مهارت ها را به بافت هایی که مشکل در آن ایجاد یا پایدار می شود، برون سازی کند؛
 
• همپوشانی زیادی بین ذهن آگاهی و نظریه مدرن یادگیری وجود دارد، هر دو نظریه اهمیت تقویت را در نگهداری، افزایش و خاموشی واکنش های همیشگی نسبت به تنیدگی ها را به رسمیت شناخته اند؛
 
MiCBT متفق القول با اصول سنتی شکل گیری ذهن آگاهی در شرق (ساتی پاتانا)، تعادل فکری را سازوکار اصلی تأثیر انتقالی مراقبه ذهن آگاهی می داند. دیگر سازوکارهای فعال شامل توجه پایدار، بازداری پاسخ نسبت به افکار مزاحم ، از سرگیری پاسخ (جابه جایی توجه)، و عدم همانندسازی با تجربه هستند؛
 
• طی پانزده سال اخیر تغییرات زیادی در زمینه ادراک فرایند شناختی و هیجانی انسان در روانشناسی غرب به وجود آمده است. مفهوم دوگانه انگاری دکارتی به سوی شناخت مجسم متمایل شده است که در آن ذهن و بدن طی تجربه تفکیک شدنی نیستند. متخصصان بالینی زیادی با موفقیت از آموزش ذهن آگاهی برای رسیدگی به وضعیت بیماران خود استفاده کرده‌اند.
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص16-13، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393