مبانی معرفت شناختی انسان مداران، همچون بسیاری از پیروان دیگر مکاتب و فلسفه‌ها در پی یافت حقیقت اند؛ چه، حقیقت گم گشته بشر است و آدمی در هوای رسیدن به آن زندگی می کند. با وجود این، انسان مداران مانند بسیاری از منکران و خداناباوران از شناخت حقیقت و ارتباط با آن باز مانده اند؛ زیرا خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، خویشتن را از شناسایی و به کارگیری ابزارها و وسایل لازم برای کشف حقیقت و پیوستن به آن محروم ساخته اند. هنگامی که بنا شد عقل انسان، آن هم عقل پیرو خواهش های نفسانی و مادی، تنها چراغ راهنمای او قرار گیرد، یا وقتی داوری حس و احساس و تجربه و آزمایش تنها معیار بازشناسی حقیقت بوده، وحی و الهام الهی در این میان نقشی نداشته باشد، معلوم است معرفت بشری به کجا می انجامد و تا چه پایه محدود و زمینگیر می شود.
 
انسان مداری، به پیروی از اصل تحول و انتقال، معرفت انسان را به صورت تابعی از این اصل سیال و بی ثبات و مشمول قانون تحول می داند. در نگاه انسان مداران مدرن، داروینیسم با اصول خود افزون بر دگرگون ساختن فلسفه و منطق معرفت، اخلاق، سیاست و دین را نیز تحت تأثیر امواج تحول گرایانه قرار داده است.
 
به بیانی که گذشت، گرچه انسان مداری را از مکاتب رئالیست برشمرده اند، محدودیت های معرفت شناختی این مکتب را به هیچ وجه نمی توان نادیده گرفت؛ محدودیت های ناظر به معرفتهای حسی، علمی و تجربی و گاه عقلی که از جریانهای موسوم به حس گرایی، علم گرایی، تجربه گرایی و عقل گرایی سر می زند. در اندیشه انسان مداری، تجربه عینی و عملی بیش از هر عامل دیگری، در معرفت شناسی انسان اهمیت و ضرورت دارد؛ به گونه ای که آن را به پیروی از تفکر یونانی، خزانه عقل عملی برشمرده اند. چنانچه فردیت و فردگرایی را نیز به عوامل فوق بیفزاییم، حاصلی جز نسبی گرایی و تکثرگرایی نخواهد داد. گرایش به فردگرایی در انسان مداری به قدری زیاد است که حتی دین و فرهنگ و ارزش‌های فرد بسته به اوضاع محیطی، فردی و اجتماعی او رنگ و رو گرفته، معنا و مفهوم می یابد. از آنجا که هر فردی هویتی متمایز با دیگر افراد دارد، این هویت متمایز، همه امور مربوط به آن فرد، حتی دین و مذهب و دیگر جنبه های معرفت شناختی وی را، از آنچه در فرد دیگر است، متمایز می سازد.
 
انسان مداران می کوشند تا انسان را تجلیگاه همه هستی، و همه هستی را دایر مدار او بدانند؛ یعنی به انسان جلوه خدایی بخشند. با وجود این، آنان به نام انسان و با عنوان بلندمرتبه دانستن و متعالی ساختن او، ارزش حقیقی وی را مخدوش کرده و از او بتی افراشته اند که معبود خویش قرار گیرد، و به هیچ چیز جز خود، و به هیچ امری جز امر خویشتن نپردازد. انسان در این نگاو فزونی خواه و فرانگر، چون محور وجود قرار گرفته است، می آموزد که هر چیزی را برای خود بخواهد و تمام هستی را طفیل خویش بداند، و در نتیجه در برابر هیچ عامل و آمری جز خود متعهد و مکلف نباشد. او آنچنان که از خود آغاز کرده است، سرانجام به خود می گراید و با این سیر رفت و برگشت همه چیز پایان می پذیرد. در این میان از انسان خود آمده، جز تصویری ناظر به جنبه های مادی، فیزیکی، فیزیولوژیکی و در نهایت  روانشناسی ظهور نمی یابد. از آنجا که انسان مداران جنبه روحانی انسان را انکار می کنند، همه ویژگیها و جنبه های مادی، فیزیکی، فیزیولوژیکی و روان شناختی آدمی را به جسم و بدن او مستند و مرتبط می سازند، و بدین ترتیب دو گونگی روح و بدن از بین می رود. نتیجه طبیعی چنین نگرش انسان مدارانه ای به انسان این است که همه ویژگی های انسانی و فراز و فرودهای وجودی انسان مادی تفسیر می شود و به جهان مادی تعلق می یابد. با این بیان، حتی روح و روان انسان و تحولات روحانی و معنوی او به مکانیسمی از تغییر و تحولات فیزیکی و فعل و انفعالات شیمیایی برمی گردد؛ یعنی روح و بدن و جنبه های روانی و فیزیولوژیکی انسان هم گرا و از یک سنخ و یک هویت می شوند. این نگرشها مرهون برداشت ارگانیکی و مادی از حیات انسانی است که به گمان انسان مداران به دوسنخیتی بودن روح و بدن پایان می بخشد.
 
با مراجعه به آرای انسان مداران درباره انسان و سرشت او، مجموعه ای از مبانی و اصول به دست می آید که حاصل آنها بدین شرح است:
 
1. انسان، همانند دیگر اجزای جهان، موجودی خود پیداست می باشد و بنابراین آفریدگاری ورای خود او نمی توان برای پیدایش او در نظر گرفت؛
 
٢. انسان پدیده ای کاملا طبیعی است که بر اساس قانون تطور و تحول مستمر و مداوم پدید آمده و طرح و نقشه پیشین و اراده و تدبیر پسین نداشته است و ندارد؛

٣. انسان وجود یگانه ای است که بالاتر و برتر از هر عاملی به دین و دیانت قوام می بخشد، و بر این اساس، دین انسانیت – یعنی دینی که انسان را محور وجود می شناسد و فراتر از او به موجود برتری قایل نیست به شکل می پذیرد؛
 
٤. انسانیت فراگیر و مشترک میان همه آحاد انسانی، از گذشته و حال و آینده، موضوع پرستش است، که موجود اکبر" معرفی می شود؛
 
5. انسان با تکیه بر نیروی حس، احساس، عقل و اراده خویش به کشف واقعیات جهان هستی و اداره زندگی و تأمین سعادت خود می پردازد، و در این راه از هر عاملی تحت عنوان فطرت یا هر نیرویی تحت عنوان وحی بی نیاز است، و اساسا چیزی به نام فطرت و وحی وجود ندارد؛
 
6. انسان و اندیشه او، انباشتی است از تجربه های فردی و شخصی او، که از جمله آنها می توان به تجربه معنوی و دینی اشاره کرد. بر این اساس، حتی خداوند مخلوق اندیشه انسانی و آفریده و پرورده ذهن آدمی است و نه خالق او. انسان می تواند به شیوه‌های گوناگون خدا را تجربه کند و چهره او را باز آفریند. در این صورت، خداوند نه تنها مخلوق بشر است، حتی یکتا نیز نیست؛ زیرا در هر وضعیتی انسان می تواند خدای جدیدی را تجربه کند و بیافریند؛
 
۷. انسان تحت تأثیر فلسفه «شدن» همواره در جریان تحول قرار گرفته، دگرگون می شود. از این روی، موجودی چندچهره است که هر چهره اش متناسب با دگرگونی و اوضاع خاص حاکم بر فکر و زندگی او پدید می آید؛
 
۸. انسان تنها با امکانات و داشته های ظاهری و مادی و از طریق تجربه شخصی خویش در جهان طبیعی می تواند به عالی ترین مرتبه خودشکوفایی نایل آید؛
 
نگرش‌های یادشده در زمینه مبانی انسان شناختی مکتب انسان مداری ایجاب می کند که دانش‌ها و ارزش‌های بشری در تجربه انسانی آدمی ریشه داشته باشد؛ تجربه‌ای که هیچ گاه فراتر از عالم ماده نمی رود و هرگز با جهان غیب و ماورا پیوند نمی خورد. در سایه چنین نگرشهایی، مرز میان انسان و خدا مرزی فرضی است و خدای انسان همان انسان و خواسته‌ها و آمال و آرزوهای اوست.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص151-147، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388