بر پایه الگوی نظری که MiCBT پایه گذاری کرده است عامل اصلی نگهدارنده رفتار ناسازگارانه، عبارت است از واکنش به حس‌های بدنی. با وجود این درمانجو همیشه از این مسئله آگاه نیست، زیرا ممکن است به همراه ارائه منطق صحیح، به درمانجو آموخته شده باشد که نقطه تمرکز آگاهی به طور مساوی بین وجوه ادراکی تقسیم شود. بسیاری از درمانگران که از رویکرد مبتنی بر ذهن‌آگاهی استفاده می‌کنند، ممکن است به درمانجویان بیاموزند توجه غیرداورانه خود را به طور مساوی به بینایی، شنوایی، بویایی، لامسه، چشایی، افکار و حس‌های بدن تقسیم کنند. آگاه بودن از در دست داشتن یک خودکار و حس کردن احساس‌های مرتبط با آن ممکن است اندکی بینش و شهود به دست دهد و همه این‌ها ممکن است از عود جلوگیری کنند، اما وقتی درمانجو در شرف ارتکاب خودکشی باشد، این مهارت مفیدترین چیزی نیست که بتوان از جعبه ابزار بالینی ارائه کرد. فقط در صورتی که درمانجوی دچار بحران در موضع تقویت و خود حساسیت زدایی از تجارب ناخوشایند خود باشد، نتایج کارامد خواهند بود و ممکن است به بلندمدت نظر شود. یکی از بهترین راه‌های ممانعت از عود عبارت است از مواجهه موفقیت آمیز با بحران. این امر میسر نمی‌شود مگر با حفظ تمرکز بر ناپایداری و غیرشخصی بودن تجربه دردناک. وقتی ناپایداری و غیرشخصی بودن تجربه به روشنی به درمانجو نشان داده شد، به منطقی بسیار خوب تبدیل می‌شود تا به هیجان‌ها اجازه داده شود بیایند و بروند.
 
در اینجا این مسئله پیش می آید که در پرداختن به بحران باید به کدام وجه بیشتر توجه کرد. از آنجا که برقراری ذهن‌آگاهی به طور سنتی در مورد چهار وجه مصداق دارد (بدن، ذهن، موضوعات ذهن و احساس)، آیا هنگام مواجهه با بحران باید به هر چهار وجه نظر داشت؟ با الهام از سنت مراقبه ذهن‌آگاهی ویپاسانا، MiCBT تأکید بر آن دسته از تجارب درمانجو را پیشنهاد می‌کند که در چارچوب حس‌های بدنی و افکارش قرار می‌گیرند. به عبارت دیگر، تأکید اصلی بر مسائلی است که موجب می‌شوند درمانجو مشکلات بالینی را حفظ کند یا آغازگر این مشکلات باشند. به همین ترتیب در MiCBT وجوه آموزش مانند آگاهی به تصاویر، بوها و صداهای ادراک شده در محیط اولویت ندارند، مگر اینکه به مشکل موجود مرتبط باشند. درمانجو باید بیاموزد چگونه بدون واکنش به افکار و حس‌های بدن از عهده آن‌ها برآید.  طی دوره MiCBT درمانجویان می آموزند آنچه به آن واکنش نشان می‌دهند، محرک نیست؛ واکنش به شخص یا چیز بیرونی داده نمی‌شود، بلکه به حس‌هایی داده می‌شود که درون بدن قرار دارند. وقتی به مرحله ای برسیم که تعادل فکری به اندازه کافی برای مواجهه با هیجان‌های طاقت فرسا قوت گرفته باشد، ذهن‌آگاهی در دیگر وجوه می تواند در انتقال این مهارت‌ها به زندگی روزمره مثل قدم زدن ذهن آگاهانه بسیار مفید باشد.

به همین ترتیب تا بحران حل نشده باشد، نیازی به آگاهی از مزه غذا نیست، مگر اینکه دلیل خاصی برای این کار وجود داشته باشد. برای مثال درمانجویان دچار اختلال‌های خوردن از تمرین ذهن‌آگاهی خوردن بسیار سود خواهند برد، اما «خوردن ذهن ناآگاهانه» به دلیل ناآگاه بودن از مزه غذاها نیست. با این حال اگر پرخوری یا کم خوری را برحسب اجتناب تجربی مفهوم سازی کرده باشیم، مقدم کردن تمرکز بر فن مذکور معقول به نظر می رسد. برای مثال اگر درمانجویی برای غلبه بر اضطراب خفیف پرخوری کند، از آنجا که حس‌های معده می توانند درجاتی از گرسنگی را تقلید کنند، کاملا قابل درک است که این افراد حس اضطراب و گرسنگی را با یکدیگر اشتباه می‌گیرند. به عبارت دیگر، ارتباط آموخته شده‌ای بین خوردن و تجربه کاهش اضطراب وجود دارد. اگر به این درمانجویان آموزش داده شود خوردن را تا زمان پذیرش این حس‌ها و اجازه عبور دادن به آن‌ها به تأخیر بیندازند، به تبع آن انتخاب غذا و مقدار خوردن نیز تغییر خواهد کرد. اصول شرطی سازی عامل مربوط به جوع و بی اشتهایی توضیح داده می‌شود، دقیقا به این علت که ما بر مکان تقویت و واکنش افراد به حس‌های بدنی تمرکز می‌کنیم تا فقط بر مزه غذا.
 
برای بعضی از صاحب‌نظران که می خواهند اصطلاح مراقبه را طوری به کار ببرند که گویا مجموعه ای از اصول اساسا مشترک را پوشش می‌دهد، این کلمه ممکن است گمراه کننده باشد. فنون مراقبه به دو گروه عمده تقسیم میشوند: مراقبه تمرکز و مراقبه تحلیلی فنون مراقبه مبتنی بر تمرکز به طور معمول یک ورد (صدا یا عبارتی که پیوسته تکرار می‌شود) یا یک موضوع تصویری در ذهن (نور، شکل، الهه یا منظره) را به کار می گیرد. رویکرد مراقبه متعالی (TM) از این دسته است. هدف اصلی این فنون و نه ضرورت انتظار کاربران اغلب آرامش و تمرکز ذهن با برقراری ارتباط با موضوعات حسی به تازگی خلق شده است. آرمیدگی عمیق، با مزایای شناخته شده‌اش  به سادگی دست یافتنی است. برعکس، مراقبه ذهن‌آگاهی از رویدادهای ذهنی و فیزیکی موجود یا جاری استفاده می‌کند افکاری که به طور طبیعی ظاهر می‌شوند، تنفس جاری و حس‌های بدنی معمولی. هدف اصلی مراقبه ذهن‌آگاهی ایجاد توانایی توجه پایدار در مدت و عمق به منظور مواجهه عینی با هر تجربه‌ای (شناختی یا جسمی) که به طور طبیعی ظاهر می‌شود و پذیرش وقوع آن تجربه با لحاظ کیفیت ناپایدار آن است. براساس الگوی هم ظهور تقویت که زیرساخت MiCBT است، ذهن‌آگاهی با استفاده از آگاهی پایدار به پاسخ‌های خودکار و بازداری پاسخ به این پاسخ های فراخوانده شده از طریق حس‌های بدنی طبیعی خوشایند، ناخوشایند یا خنثی و شبکه‌های شناختی متناظر آن‌ها که به حالت مراقبه تداخل می‌کنند، خاموشی را تسهیل می‌کند. این ضرورتا به آگاهی افزایش یافته نسبت به بعضی تجلیات سایکوفیزیولوژیک ناخوشایند که بعضی از آن‌ها آثار جانبی مراقبه شناخته می‌شوند، اشاره دارد.
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص96-94، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393