از نظر فیلوزوف‌ها (philosophe) علم عصارهی عقل بود، چرا که گزاره های عینی ای را امکان پذیر می کرد که از بحثهای فلسفی، الاهیاتی یا ایدئولوژیکی فراتر می رفتند. درواقع، توجه متفکران روشنگری به علم به هیچ وجه در پشتیبانی از اصول خلاصه نمی شد، بلکه در بسیاری موارد از غوطه ور شد کامل در معرفت و فعالیت علمی سرچشمه می گرفت. چنانکه پیش تر گفتیم، ولتر که در سال های ۱۷۲۶ تا ۱۷۲۹ از انگلستان دیدار کرده بود، شرح روشن و همه فهمی از دستاوردهای علمی عمده ی نیوتون منتشر کرد. ولتر تصویری آرمانی از نیوتون در مقام یک قهرمان جدید به دست داد؛ تصویری متناسب با عصری که توجه اش معطوف به عقل، پیشرفت و آینده بود:
 
اگر بزرگی واقعی در برخورداری از نبوغ نیرومند، و به کار بستن آن برای روشنی بخشیدن به خود و دیگران نهفته باشد، پس انسانی مثل نیوتون (که به زحمت می توان کسی مثل او را در طی ده قرن پیدا کرد) انسان بزرگی است؛ و سیاستمداران و فاتحان (که هیچ قرنی از آنها بی بهره نبوده است کلا هیچ نیستند مگر تبه کارانی صاحب نام خدانگاری نیوتون درواقع درونمایه ی عام عصر روشنگری بود. کانت در جایی ژان ژاک روسو را «نیوتون عالم اخلاق» نامیده بود، و «نیوتون بودن» تملق آمیزترین چیزی روشنگری و تکوین علم اجتماعی ۷۱ بود که کسی می توانست در حق یک فیلوزوف بگوید . شماری از چهره های اصلی روشنگری (دیوید هیوم، ژان دالامبر، اتیین دو کندیاک، و امانوئل کانت) سهم مهمی در فهم فلسفی علم، و در نتیجه، در پذیرش روش علمی به مثابه شالودهی درک ماهیت انسان داشتند.
 
دستاوردهای علم واجد اهمیت بسیار بود، زیرا از امکان وجود یک روش عقلی و تجربه بنیاد برای آفرینش شکلی از دانش حکایت داشت، دانشی که خرافات و جزمیات مذهبی آن را تعیین نمی کردند. فیلوزوف‌ها (philosophe) به مسائل اخلاقی توجه داشتند، اما در آرزوی آن بودند که فلسفه ی اخلاق را از قید وابستگی به الاهیات برهانند، آن را بر شالودهای علمی و عقلانی استوار سازند، و به دانشی عینی از آن دست یابند. عقل گرایی انتقادی آنها و هواداری شان از علم از جهاتی اختلاطی از دو موضع فکری متفاوت بود؛ و جانب داری فزاینده ی علوم از آنچه روش‌های اثبات گرایانه نامیده می شوند و تمایز قاطعی میان واقعیت و ارزش می گذارند، سرانجام آنها را با برخی مسائل فلسفی روبه رو کرد. آنها می خواستند با کمک علم و عقل به مبارزه با تأسیس نهادهای اجتماعی بر اساس آنچه به دیده ی آنها ارزش های سرکوبگرانه ی مأخوذ از مسیحیت یا فئودالیسم بود، برخیزند؛ اما پیش بینی نمی کردند که جدایی واقعیت و ارزش که در روش علمی نهفته بود، پی ریزی شالودهای علمی برای ارزش های اجتماعی و فرهنگی مورد حمایت شان را با دشواری روبه رو سازد. اگر علم به لحاظ ارزشی خنثا باشد، در آن صورت دانشی که از آن حاصل می آید به هیچ آرایه ی اجتماعی ای، هرچقدر هم که روشنی یافته» باشد، جایگاهی خاص نمی بخشد.
 
با وجود این، عشق دیرینهی فیلوزوف‌ها (philosophe) به علم نقش مهمی در پیدایش علم اجتماعی داشت. نخستین نمونه های علوم اجتماعی برای اینکه براساس سرمشق علوم طبیعی، حوزهی مطالعه و روش‌های تحقیق منسجمی را به وجود آورند، مستلزم دو شرط پایه بودند: یکی طبیعت باوری و دیگری مهار پیش داوری ها طبیعت باوری مفهومی بود که بنا بر آن، توالی های علت و معلولی در جهان طبیعی (و نه در عالم روحانی و ماوراء الطبیعی) می توانند پدیده های اجتماعی را به طور تمام و کمال تبیین کنند؛ و این مفهومی بود که خود از تأکید روشنگری بر روش علمی حاصل آمده بود. مهار پیش داوری در مقام ابزاری برای ممانعت از این که ارزش داوری بر نتایج حاصل از مطالعهی تجربی تأثیر بگذارند، لازمه‌ی علوم اجتماعی است.
 
می توان در این چند و چون کرد که آیا پیش داوری یا ارزش داوری را می توان تماما از گزینش موضوع تحقیق کنار گذاشت یا نه، اما روشن است که در ارزیابی یا تحلیل شواهد و داده ها عالم اجتماعی باید مانع از آن شود که پیش داوری هایش بر نتایج کارش تأثیر بگذارند. فیلوزوف‌ها (philosophe) گرچه در بسیاری مواقع در آثارشان گرفتار پیش داوری شده اند و این در هیچ کجا واضح تر از برخورد آنها با مسئله ی حقوق و وضعیت زنان نیست - طالب آن بودند که نظریه هاشان را واقعیت به آزمون کشد، و نه ارزش. برآورده شد این دو شرط در فضای فکری روشنگری بستر مناسبی برای رشد علوم اجتماعی فراهم آورد، اما در عین حال، مشکلات فلسفی عمده ای هم پیش پای شان گذاشت که اساسا حل ناشده باقی ماندند.
 
تأکید گستردهی فیلوزوف‌ها (philosophe) بر عقل باوری، تجربه باوری و انسان دوستی عامل عمده ای بود که باعث شد کار آنان در علوم اجتماعی نوین دو ویژگی متفاوت به خود بگیرد ١. کاربرد روشهای علمی برای توجیه اصلاح نهادهای اجتماعی؛ و ۲. نسبی باوری فرهنگی: فهم این نکته که جامعه‌ی اروپایی که آنها در آن می زیستند، واجد بهترین با پیشرفته ترین شکل سازمان اجتماعی نیست.
 
شاهدی که برای مورد نخست می توان ارائه کرد باور همگانی فیلوزوف ها به این است که دانش علمی در باب امور بشری را می توان مستقیما در مورد دگرگونی نهادهای انسانی به کار بست. فیلوزوف‌ها (philosophe) به واسطه‌ی باور به این که «الگوی بد، آموزش بد و قانون بد» می تواند انسان را به تباهی بکشاند، تأکید فراوان به نقش دانش در مقام عاملی برای تغییر اجتماعی داشتند. معصومیت ذاتی انسان و اتکای او به خود در مقام یک انسان بالغ مصالحی را فراهم می آورد تا با کمک دانش عینی، تأثیرات مخدوش کننده کنار زده شوند. دیده رو در نمایشنامه‌ای با عنوان خوب یا بد، شیوه‌ی یکسره مدرن برخورد روشنگری با مسائل مربوط به اخلاق انسان را به خوبی خلاصه می کند: شیوه‌ای که بنا بر آن، باید مسائل را با بررسی عقلی جل کرد و نه با تحمیل یک اقتدار بیرونی.
ادامه دارد..
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص 72-70، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397