درباره ویژگی اصلی و نظام هنری یونان، اطلاعات ما حدسی و با واسطه است. اما مسلما ویژگی و نظام هنری آنان با آنچه که بعدا به وجود آمد، متفاوت بود. هنرها با همدیگر ارتباط نزدیک داشته و از همدیگر جدا نبودند. در حقیقت، یونانیها فقط با دو هنر آغاز کردند: هنر بیانگر (expressive) و هنر ساختاری (constructive) اما هر کدام از آنها مؤلفه های متعددی را داشتند. اولی آمیخته ای از شعر، موسیقی و رقص، درحالی که دومی شامل معماری، مجسمه سازی، و نقاشی بود.
 
معماری، اساس هنر ساختاری بود؛ مجسمه سازی و نقاشی در ساختن معابد، معماری را تکمیل میکردند. اما رقص اساس هنر بیانگر را شکل میداد؛ که همواره با کلمات و اصوات موسیقایی همراهی میشد. رقصی که با موسیقی و شعر درهم می آمیخت، چیزی بود که فیلولوگ برجسته تی ژیلینسکی ( T . Zielinski) آن را به عنوان همسرایی سه گانه توصیف کرد. این هنر احساسات فردی را با کلمات، حرکات، ملودی و ریتم بیان می نمود. اصطلاح همسرایی نقش اساسی رقص را تأکید می کند. واژه یونانی رقص (opeta) از کلمه chor ( xopo ) مشتق شده است، کلمه‌ای که نخست به معنای محل و گروه بود و سپس گروه همسرایان را معنا میداد.
 
کاتارسیس (Katharsis)؛ آریستیدس کوئینتیلیان( Aristides) (Quintilian ) نویسنده‌ای که بعدها در قرون دوم و سوم میلادی میزیست، معتقد است که هنر باستانی یونان بیش از هر چیز هنر بیان احساسات است: قبلا در عصر باستان انسان‌ها میدانستند که برخی زمانی که علاقمند و مشتاق به موسیقی اند، درست وقتی که احساس لذت و راحتی میکنند، بدان جلب می شوند، برخی دیگر نیز هنگامی که احساس غم و اضطراب دارند، اما حالا برخی با تجربه شور و شعف الوهی و شوریدگی دینی مجذوب موسیقی میگردند. در این نوع از همسرایی افراد احساسات خود را بیان میکردند درحالی که انتظار حصول آرامش داشتند. آریستیدس میگوید که در یک سطح فرهنگی پائین تر تنها آنهایی که عملا در پایکوبی و آواز خواندن شرکت میکنند، آرامش و رضایت به دست می آورند، درحالی که بعدها در یک سطح عقلانی بالاتر این آرامش و رضایت توسط تماشاچی و شنونده حاصل می‌آید.
 

تئاتر و موسیقی

نقشی را که بعدها تئاتر و موسیقی به عهده گرفتند، نخست رقص به تنهایی انجام میداد. تجاربی که بعدها برای تماشاچیان و شنوندگان ممکن و قابل حصول گشت، در یک سطح پایینتر از رشد، تنها برای شرکت کنندگان و هم بازیها یعنی رقاصان و خوانندگان میسر شده بود. در ابتدا آنان هنرشان را در چهارچوب اعمال و مناسک سنتی و آئینهای باطنی اجرا می کردند، و آریستیدس می افزاید که «اعمال مربوط به قربانی کردن دیونوسیوسی و آئین‌های مشابه موجه بود، زیرا پایکوبیها و آواز خواندن های مرسوم در این آیینها، تأثیر آرامش بخشی را برای افراد فراهم می آورد.
 
از چند جهت، گفته آریستیدس مهم است. اولا نشان میدهد که همسرایی اولیه خصلت بیانگری داشته است و بیش از آنکه اشیاء و اندیشه را به نمایش بگذارد احساسات و اعمال را بیان میکرد. آریستیدس نشان میدهد که این هنر متشکل از رقص، آواز و موسیقی بوده است و به مراسم و اعمال سنتی پیوند خورده بود، به ویژه آنهایی که مربوط به بزرگداشت و ستایش دیونوسیوس بودند. این هنر تلاش می کرد که احساسات را فرونشانده و آرامشان کند و یا به بیان معاصر، روح را تطهیر نماید. چنین پالایشی را یونانیان کاتارسیس ( salapot , katharsis ) می نامیدند، اصطلاحی که آنان خیلی زود در رابطه با هنر به کار بردند و استفاده از آن را در نظریه های هنر تداوم بخشیدند.
 
میمسیس؛ آریستیدس این هنر که بیانگر را «تقلید» یعنی میسیس ( Munou , Mimesis ) نامید. مثل اصطلاح کاتارسیس، این دومین اصطلاح بود که به زودی پدید آمد و به مدت طولانی اعتبار خود را در زیباشناسی یونانی حفظ نمود. اما بعدا به بازنمود واقعیت از طریق هنر تئاتر، نقاشی، به ویژه مجسمه سازی) دلالت داشت و به هنگام ظهور فرهنگ یونانی به رقص اطلاق می شد و بر چیزی کاملا متفاوت دلالت میکرد؛ یعنی بیان احساسات و تجلی تجارب از طریق حرکت، صدا و واژه ها. این مفهوم اولیه، بعدها دگرگون شد. در یونان باستان میمسیس بر تقلید دلالت داشت، اما در معنایی که به بازی بازیگر اطلاق میشد نه به کپی کردن. این اصطلاح هنوز در آثار هومر و هسیود ظاهر نشده بود، بلکه احتمالا برای اولین بار در آئین دیونوسیوسی ظهور پیدا کرد، جایی که از تقلید و رقصهای آئینی کاهنان حکایت داشت. در سرودهای دلوسی (Delian) و در آثار پیندار (Pindar) کلمه میمسیس به معنای رقص است. رقص‌های اولیه به ویژه آنهایی که آئینی بودند، بیانگری میکردند نه تقلید. آنها بیشتر احساسات را بیان می کردند تا تقلید. سپس میمسیس به معنای هنر بازیگر اطلاق شد و بعدها برای موسیقی و حتی شعر و مجسمه به کار رفت و در این مرحله بود که معنای نخستین آن دگرگون شد. رقص‌های بیانگر آئینی که می بایست موجب رهایی احساسات و تزکیه می شدند برای فرهنگ یونان غریب و غیرعادی نبودند، بلکه بسیاری از مردمان اولیه آن را می شناختند. با این حال، یونانیان، حتی زمانی که به اوج فرهنگ خویش رسیدند، آنها را حفظ کردند. این پایکوبی‌ها نه تنها به عنوان آئین بلکه به عنوان نمایشی باشکوه برای توده مردم تأثیری مداوم داشتند. و در ابتدا هنر اصلی یونانی‌ها را که در آن زمان هنوز موسیقی شان به عنوان موجودیتی مستقل از حرکت و ژست جدا نشده بود، تشکیل می دادند. به همین منوال یونانی‌ها شعر مستقلی نیز نداشتند. این عبارت که «هرگز شعر یونانی باستانی ای وجود نداشته است»، جمله ای است که یک پژوهشگر در این مورد گفته است. و این بدان معناست که شعر به عنوان یک هنر مجزا که تنها از طریق واژه و بدون حرکت و ژست بیان شود، وجود نداشته است. شعر و موسیقی مستقل تنها در طول زمان، از همسرایی سه گانه، هنری که از حرکت، ژست و بیان ترکیب شده است، جدا شد و تبلور یافت.
 

[تئوری نخستین هنر]

تئوری نخستین هنر، مبتنی بر این هنر بیانگر اولیه بود. یونانیان باستان شعر و موسیقی را از لحاظ بیانگری و عاطفی تفسیر میکردند. پیوندی که مفهوم همسرایی با آئین و جادوگری داشت موجب شد که راه را برای پذیرش این نظریه که شعر یک افسون و جادو است، هموار سازد. افزون بر این، همسرایی به خاطر خصیصه بیانگرانه اش، دگرگونی و تغییر در نظریه نخستین خاستگاه‌های هنر را موجه می ساخت، نظریه ای که معتقد بود، بیان طبیعی انسان برایش ضرورت دارد و نشانه ماهیت اوست. همچنین این هنر بیانگر به دگرگونی و تغییر خودآگاهی یونانیان از دوگانگی موجود میان شعر و موسیقی از یک طرف و هنرهای تجسمی از طرف دیگر، یاری رساند. برای مدت‌های طولانی یونانیان میان شعر و چنین هنرهایی مانند مجسمه سازی، هیچ ارتباطی نمییافتند، زیرا شعر برای آنان یک بیان بود، درحالی که آنها نمی خواستند و نمی توانستند آثار مربوط به هنرهای تجسمی را به صورت بیانگرانه تفسیر کنند.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص48-44، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392