انقلاب و اصلاح در جامعه (قسمت اول)
توجه ما در این مقاله بیشتر به تبعاتی معطوف است که این انقلابها برای ظهور جامعه شناسی و سایر علوم انسانی به مثابه رشتههای نهادی شده داشتهاند.
[جنگ استقلال آمریکا]
انقلاب آمریکا و جنگ استقلال که در پی آن رخ داد (۱۷۷۶-۱۷۸۳) نشان داد که امکان خلق «جمهوری» تازهای وجود دارد، و این جمهوری می تواند سلطنتی نیرومند را از میان بردارد و متضمن اندیشههای روشنگری باشد. شماری از چهره های شاخص جمهوری نوپای آمریکا به خصوص تامس جفرسون، بنجامین فرانکلین، جان آدامز، و الکساندر همیلتونه از این جهت که بخشی از حلقه ی گسترده تر روشنفکرانی بودند که با چهره های شاخص روشنگری تماس داشتند، در زمرهی فیلوزوفها (philosophe) قرار می گیرند. قانون اساسی جمهوری آمریکا واجد برخی از اصول بنیادین روشنگری بود: یگانگی سرشت انسان (برابری)، مدارا، آزادی اندیشه و بیان، و تفکیک قوا. این قانون دین بسیاری به اندیشههای مونتسکیو دربارهی شالوده ی اجتماعی نظم سیاسی، و توجه ولتر به آزادی اندیشه داشت؛ اما مانند بسیاری از محصولات روشنگری، سویای تاریک هم داشت: شگفت آنکه برده داری همچنان قانونی بود (جفرسون باغ های بسیار داشت و، خود، برده دار بود). موفقیت انقلاب آمریکا که دولت فرانسه، به عنوان بخشی از مبارزهی دیرپایش با بریتانیا بر سر گسترش قلمروی استیلای خود، کمک بسیاری به آن کرد باعث دلگرمی آن دسته از فرانسویانی شد که در آرزوی پایان دادن به «استبداد» سلطنت مطلقه در اروپا بودند.
در آن زمان بسیاری چنین می اندیشیدند که انقلاب فرانسه دست کم یکی از محصولات جانبی اندیشههای خطرناکی بود که فیلوزوفها (philosophe) مطرح کرده بودند. چنانکه کاترین کبیر، ملکهی روسیه، در سال ۱۷۹۴ به بارون گریم نوشت:
آیا به یاد می آورید آخرین شاه پروس را که ادعا می کرد به هلوسیوس گفته است هدف فیلوزوفها (philosophe) سرنگونی بساط تاج و تخت در همه جا است، و هدف دائرة المعارف تنها و تنها این است که بساط پادشاهان و مذاهب را برچیند؟ آیا باز هم به یاد می آورید که شما هیچگاه آرزو نکردید در زمره ی فیلوزوفها (philosophe) باشید؟ بله، حق با شما بود... تنها هدف کل این جنبش، چنانکه تجربه مؤید آن است، ویرانگری است.
اما چنانکه خاطرنشان کردیم، غالب فیلوزوفها (philosophe) بر این باور بودند که پیشرفت در درونی نظم اجتماعی موجود هم امکان پذیر است. چنانکه دیده رو زمانی گفت که هدف آنها از این نظر انقلابی است که می خواهد «در ذهن انسانها انقلاب به پا کند» (نقل از الیوت و استرن، ۱۹۷۹: ۴۴). درواقع، ولتر (مانند لویی پانزدهم، که او به مقام تاریخ نگار دربارش منصوب شد) به لزوم سلطنت مطلقه باور داشت، به این دلیل که معتقد بود فقط آنها قدرت از میان بردنی نهادها و قوانین کهنه ای را دارند که انسانها را در جهل و خرافه نگاه می دارند.
در بریتانیا، ادموند برک؟ (۱۷۲۹ - ۱۷۹۷)، نظریه پرداز حزب ویگ ، تفسیر محافظه کارانه و تأثیرگذاری از روشنگری ارائه کرد؛ او روشنگری را توطئهای فکری و فلسفی می دانست که یک گروه توطئه گر به راه انداخته بود، و در اندیشهی از میان بردن مسیحیت و، در ضمن، سرنگونی دولت فرانسه بود. او به عنوان شاهد، به روشنفکران باواریایی اشاره میکند: در باواریا گروه روشنفکری وجود داشت که متأثر از روشنگری بود. این روشنفکران دست به توطئه ی معروفی زدند و برای سرنگونی دولت کلیسامحور امیرنشین آلمانی در سال ۱۷۸۷ متحد شدند.
برک در کتاب پرخوانندهی خود با عنوان تأملاتی در باب انقلاب فرانسه (۱۷۹۰) مسئولیت انقلاب فرانسه را تماما به گردن فیلوزوفها (philosophe) انداخت. او به مردم فرانسه می گفت که رژیم سابق (ancien regime) عیب عمده ای نداشت، و سرنگونی سلطنت هیچ ضرورتی نداشته است: «شما شالوده های قانون اساسی ای را داشتید که تقریبا همانی است که می توان آرزویش را داشت .... اما دست به چنان کاری زدید که گویی هرگز جامعهی مدنی نداشته اید و هر کاری کردید تا آن را از نو شروع کنید» اندیشههای برک به شدت با مخالفت افرادی چون تامس پین (۱۷۳۷-۱۸۰۹) روبه رو شد. او در کتاب خود با عنوان حقوق بشر، که حاوی بحث نیرومندی در دفاع از جمهوری خواهی بود، تأکید داشت که فرانسویان سرگرم نوشتن قانون اساسی ای بر پایه ی اندیشههای روشنگری هستند – اندیشهای عقلانی، عادلانه، بر پایه ی قانون طبیعی و اصول علمی. بحث بین برک و پین پیوند تنگاتنگی با مبارزه ی گسترده تر سیاسی بر سر اصلاح پارلمان در انگلستان داشت و تا حدود سال ۱۸۰۰ طول کشید. با اینکه در بریتانیا اندیشههای پین بسیار تأثیرگذار بود، اما در اروپا نظر برک که معتقد بود ترک میراثها و سنن رایج کاری بسیار نابخردانه است، توجه بسیاری را به خود جلب کرد به ویژه توجه نخبگان فرهیخته و حاکم را که می پنداشتند چیزی مثل انقلاب فرانسه منافع آنها را تهدید میکند.
[عوامل اساسی انقلاب فرانسه]
از جهتی می توان گفت که فیلوزوفها از عوامل اساسی انقلاب فرانسه بودند. چنانکه آلبر سورل یک سده بعد گفت: وضعیت انقلابی نتیجه ی اشتباهات دولت بود، اما فیلوزوفها (philosophe) برای آن رهبران و کادرهایی تدارک دیدند، و برایش نظریه، سمت و سو، پندارهای وسوسه انگیز و امیدی سخت و پرشور فراهم آوردند. آنها علت های انقلاب فرانسه را به وجود نیاوردند، بلکه آشکارشان کردند، بار عاطفی به آنها بخشیدند، آنها را شدت دادند و سرعت شان را افزون ساختند. نوشتههای فیلوزوفها (philosophe) مسئول فروپاشی رژیم سابق نبودند؛ و فقط از آنجا که خود این رژیم در حال تلاشی بود، تأثیر آنها به انقلاب یاری رساند.ادامه دارد..
منبع: درآمدی بر فهم جامعهی مدرن، کتاب یکم: صورتبندیهای مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص79-76، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}